حســــن شـریفیـــان، گلفروش قدیمی محله آبوبرق که زمان انقلاب، شاطر نانوایی بوده، مثل خیلی از جوانهای آن موقع، بیکار نمینشسته و با چاپ بخشهایی از صحبتهای امام خمینی (ره) و پخشکردن اعلامیه، مردم را آگاه میکرده و در پیروزی انقلاب اسلامی سهم بسزایی داشته است. حسنآقا که معتقد است به دعوت امامرضا (ع) به مشهد آمده است و زندگی در مشهد را از برکات انقلاب میداند، از خاطراتش در سالهای آخر دهه ۵۰ تعریف میکند.
حسنآقا اصالتا اهل گناباد است. بعد از فوت پدرش، کشاورزی و دامداری را رها کرد و برای کار راهی تهران شد. کار در نانوایی برای یک کشاورززاده که از کودکی با گندم عجین بوده، انتخاب مناسبی بوده است. اما فعالیتهای بیوقفهاش برای پیروزی انقلاب، ساواکیها را بهدنبال او کشاند. برای فرار از دست ساواکیها به منزل پدر همسرش در مشهد آمد و مدتی آنجا مخفی شد.
او تعریف میکند: برای چاپ اعلامیه نیاز بود که رساله امام را داشته باشیم تا فتوا و مسائلی را که مردم نیاز دارند، برایشان چاپ کنیم. یک شب که برای چاپ اعلامیه به خانه یکی از دوستان انقلابیام میرفتم، مأموران ساواک من را با رساله امام گرفتند. آن زمان همراهداشتن رساله مرجع تقلید هم جرم محسوب میشد. در آن ماجرا موفق به فرار شدم، اما تحت تعقیب بودم و مجبور شدم مدتی را مخفیانه زندگی کنم. امامرضا (ع) من را به مشهد طلبید و به منزل پدر همسرم در خیابان عیدگاه کنار بازاررضا رفتم، به این امید که بعد از مدتی آبها از آسیاب بیفتد و لطف خدا شامل حالمان شود و انقلابمان پیروز شود.
شریفیان میخندد، اما خندهای تلخ از یادآوری آن صبحی که ناگهان به دام مأموران ساواک افتاده است. بیشتر ناراحتیاش از نگرانی همسرش بوده است. ادامه میدهد: یک روز ۴ صبح آمدند خانه پدر همسرم را محاصره کردند و من را گرفتند. یک ماه و سهروز در باغ ملکآباد زندانی بودم. هیچ خبری از من به خانوادهام نداده بودند و در همه این مدت همسرم و خانوادهاش بهدنبال من میگشتند.
در این مدت مدام از من بازجویی میکردند و شرایط نامناسبی را گذراندم. بالاخره آزادم کردند، اما با شرایط تبعید؛ یعنی به سیستان و بلوچستان تبعید شدم و باید بقیه عمرم را در این استان میگذراندم. در آن زمان، این استان خیلی محروم و شرایط زندگی در آنجا بسیار سخت بود. همسرم که همیشه همراهم بود، تنهایم نگذاشت؛ چهار بچه قدونیمقد را برداشت و با من به بلوچستان آمد.
با پیروزی انقلاب اسلامی، شریفیان مشهد را برای زندگی انتخاب میکند. خودش تعریف میکند: ۹ماه از زندگیمان در سیستانوبلوچستان گذشته بود که به لطف خدا انقلاب پیروز شد. از آنجا مستقیم به زیارت امامرضا (ع) آمدم و از ایشان تشکر کردم. بعد هم اجازه خواستم که در جوار ایشان زندگی کنم و از آن پس کار گلفروشی را شروع کردم.