گرچه سن زیادی ندارد، اما مربی باسابقه ورزشهای رزمی به حساب میآید. کسی که در کودکی فریفته هنرهای رزمی میشود و عمرش را پای آن میگذارد. از هفتسالگی زندگی با ورزش رزمی را شروع کرده است. در این سالها کونگفو، آیکیدو، جوجیتسو، کاراته و در حال حاضر هم کیکبوکسینگ را آموخته و تعلیم داده است.
نتیجه تمام این سالها کسب افتخارات فراوان است و شاگردانش او را اسطوره میخوانند. اما در اصل ثمره کار محمد غلامینژاد، تعلیم بیش از هزار هنرآموز است. هزار نفری که خیلی از آنها از راه بیراهه برگشتند و خیلیهای دیگر هم بهواسطه ورزش، قدم در بیراهه نگذاشتند.
محمد غلامینژاد، سیونهساله، ساکن محله سجادیه است ولی پدر و مادرش اهل فراگرد، شهری بین مشهد و فریمان هستند. خانوادهاش از همان آغاز سکونت در مشهد در خیابان امت5 ساکن شدند. زندگی در آن محله تأثیر بسزایی در سرنوشت محمد داشته است. بهویژه زمانی که برای اولینبار هنرنمایی ورزشکاران رزمی را در جشن نیمهشعبان مسجد محله میبیند. در آن جشن گروهی، ورزشکاران با ضربات دست سنگ میشکنند و آن لحظه شوق هنرهای رزمی در دلش مینشیند.
محمد پیگیر آموزش میشود اما مربی مسجد ابوالفضلی(ع) بهدلیل سن کم و جثه نحیف، او را نمیپذیرد. کمی میگذرد و مربی عوض میشود و اینبار مربی ورزشی مسجد، محمد و چند نفر دیگر را قبول میکند. اوایل خانواده موافق بودند چون محمد شر و شور بوده و میخواستند انرژیاش تخلیه شود، اما بعد از آن، وقتی میبینند دائم مصدوم میشود مخالفت میکنند. با این همه او از این راه برنمیگردد.
محمد علت اینکه جوانهای آن نسل، یعنی دهه50 و 60 تا این میزان علاقهمند ورزش رزمی بودند را پخش فیلمهای بهاصطلاح بزنبزن، مثل بروسلی میداند. او میگوید: در همان پایگاه مسجد ابوالفضلی(ع) دائم فیلم بروسلی پخش میکردند و بعد از پخش فیلم همه بچهها میخواستند حرکات را تقلید کنند. تلویزیون هم بیشتر فیلم چینی و ژاپنی میگذاشت. متولدان آن دوره یا فوتبالیست هستند یا بهاصطلاح رزمیکار و ورزش دیگری را دنبال نمیکنند.
البته محمد خاطرهای هم روایت میکند از سینما بهمن بولوار بهمن در خواجهربیع که میرفتند و با یک بلیت چندین سانس فیلم رزمی تماشا میکردند. او میگوید: سینما بهمن یکسره فیلم بروسلی پخش میکرد و ما هفتهای چهار روز آنجا بودیم. یا اژدها میرفت یا میآمد یا قرار بود بیاید. سینما هم متناسب پایینشهر بود.
مردم تخمه میخوردند، دراز میکشیدند و بعضیها حتی سیگار دود میکردند. آنقدر محیط خاکی و خودمانیای داشت که حتی روی پلهها هم تماشاچی مینشست و راحت بودند. درحقیقت آن سینما خیلی مفید بود و ای کاش تعطیل نمیشد. از این بابت که حتی کسانی که فیلم بروسلی را دیده بودند، بعد از چندین سانس تماشا وقتی از سالن بیرون میآمدند، دیگر آرام شده بودند و خبری از شرارت نبود.
اولین کلاس مسجد کونگفو بود و استادش با نام جاغوری که اسم کوچکش را به یاد نمیآورد. محمد میگوید: آنزمان کلاس آموزش کونگفو در مشهد خیلی کم بود. یک باشگاه شهاب در سیمتری طلاب، یکی دیگر در زیرزمین و در بیستمتری طلاب و باشگاه شاهین در محله رضاییه. اصلا آنزمان کونگفو ممنوع بود و آموزش رسمی نداشت.
همین باشگاهها هم زیرزمینی و مخفی بودند، چون کونگفو قدغن و آموزش آن هم غیرقانونی بود. سال1370 در زیرزمین مسجد محله جلو چشم ما استاد طاهر را دستبند زدند و بردند. کاراته قانونی بود، بعد از آن ووشو و در آخر هم کونگفو قانونی شد، البته سالها زمان برد.
حدود سال1378 بالاخره ورزش کونگفو قانونی و رسمی میشود. از سال 1379 این ورزش زیرنظر فدراسیون کونگفو، ووشو و رزمآوران بهطور قانونی فعالیتش را آغاز میکند.
در این فاصله غیرقانونیبودن کونگفو تا زمان رسمیشدن، محمد سراغ آیکیدو و جوجیتسو میرود و هفتسال این ورزش را تا کمربند مشکی دنبال میکند. آیکیدو ورزشی کرهای است که حرکات نمایشی دارد. محمد میگوید: حرکاتی شبیه به ژیمناستیک دارد. آن دوران این حرکات به چشم هنرجوها خیلی زیبا بود.
ما میآمدیم بوستان آخر سیمتری طلاب و حرکات نمایشی مختصری اجرا میکردیم ولی همین که استادانمان میآمدند و حرکت میزدند، یکباره جلسه بعد تعداد هنرآموزها چهاربرابر میشد. آنزمان این حرکات خیلی جذاب بود. از سال1387 سراغ کیکبوکسینگ رفتم و در حال حاضر دان3 دارم. البته که در اصل باید دان6 یا 7 میبودم. کیکبوکس ریشه در رشته موتای(رشته رزمی تایلندی) و کاراته دارد و ترکیبی از همه رشتههای رزمی است.
سال1380 زمانی که در باشگاه شاهین رضاییه کونگفو کار میکرده است، برای اولینبار به مسابقات کونگفو کمپو استانی میرود. محمد میگوید: آن موقع استادم مهدی نمازی بود که در حال حاضر رکورددار شکستن اجسام سخت است. مسابقات در سالن قدس خیابان المهدی(عج) مشهد بود. قبل از آن روز استادم اجازه شرکت در مسابقات را نمیداد. همراه برادرش سعید نمازی به مسابقات رفتیم. پنجشنبه و جمعه هر روز 10بار مبارزه کردم، چون شرکتکننده زیاد بود و هر دو بیستحریف را شکست دادیم و اول شدیم.
آنقدر انرژی داشتیم که خستگی حالیمان نبود. بعد از آن هرجا مسابقه بود میرفتیم و همیشه اول میشدیم
آنقدر انرژی داشتیم که خستگی حالیمان نبود. بعد از آن هرجا مسابقه بود میرفتیم و همیشه اول میشدیم. آنقدر تمرین میکردیم که در اوج آمادگی بودیم. یادم هست که همان سالها از ساعت 4عصر تا 11شب که سالن در اختیار استادمان بود، تمرین میکردیم تا زمان تمام میشد و ما را بیرون میکردند. حتی بهدلیل تمرین زیاد از سوی استاد نمازی تنبیه میشدیم.
محمد افتخارات زیادی کسب کرده است. از مهمترین آنها کسب چندین عنوان مقام اول استانی و کشوری در سبک کونگفو کمپو است. حتی در برههای به تیم ملی کاراته هم راه پیدا میکند اما بهدلیل هزینهها و شرایط زندگی قیدش را میزند. سال1381 هم سختترین مسابقه کونگفو کمپو کشوری را که در مشهد برگزار میشود در فینال واگذار میکند. آن هم در شرایطی که سه ثانیه تا پایان رقابت و پیروزی فاصله داشته است.
آنجا ساق پایش میشکند و بازنده میشود. او میگوید: متأسفانه همه هزینهها از جیب است و اگر حامی نداشته باشی باید قید عضویت تیم ملی را هم بزنی. تیم ملی کیک بوکس و کونگفو را هم رها کردم، باز هم بهدلیل هزینهها. البته 9سال از سال80 تا 89 عضو تیم ملی کونگفو کمپو بودم، چون در مشهد برگزار میشد و هزینهها کم بود.
زندگی شخصی او همیشه در گرو مسائل مالی بوده است. محمد از کلاس دوم راهنمایی کار را همزمان با درس شروع میکند. ابتدا سراغ تعمیر جلوبندی خودرو میرود و مدتی هم بافندگی تریکو، اما از آن به بعد در تمام این سالها خیاط سریدوزی بوده است.
او درباره اینکه چرا شغلش همین ورزش نیست، میگوید: از ورزش رزمی بهویژه کونگفو هیچ حمایتی نمیشود. ادامه میدهد: سال88 برای مسابقات بینالمللی جام صلح و دوستی راهی زاهدان شدیم. با اتوبوس 24ساعت در راه بودیم. آنجا هم همین که رسیدیم باید مبارزه میکردیم. در برگشت هم به ما ناهار ندادند و بیسکویت خوردیم. این است وضعیت ورزش رزمی، حتی در بالاترین سطح این کشور. مشهد با تمام شهرهای ایران متفاوت است. در مشهد باید گلیمت را از آب بیرون بکشی. در این شهر مهاجرپذیر باید از پس مشکلاتت بربیایی و برای همین ورزش رزمی اینجا محبوبیت خودش را دارد.
اگر بخواهی از آموزش پول در بیاوری، سرمایه و حامی میخواهد که حداقل وام بگیری و سالنی را اجاره کنی تا باشگاه داشته باشی. آن وقت میشود پشت چرخ خیاطی ننشینم. برای یک وام کلی ضامن و مدارک میخواهند که عملا نمیشود تهیه کنیم. حقیقت این است که تمام توجه معطوف به فوتبال است و کسی روی ورزش رزمی سرمایهگذاری نمیکند. مشهد کارخانه و شرکتهای بسیاری دارد اما هیچکدام حامی ورزش رزمی نمیشوند.
شرکتهای آستان قدس رضوی از همه بنامتر هستند و میتوانند از تمام ورزشکاران قهرمانی حمایت کنند اما سراغ ورزش رزمی نمیآیند. ورزشکار فقط برای شرکت در مسابقات کشوری باید چند میلیون تومان هزینه رفتوآمد و خوراک بدهد و اگر پیروز هم بشود، جایزه نقدی در کار نیست. با این شرایط عملا ورزشکار نمیتواند در مسابقات حضور داشته باشد و خیلیها دلسرد شدهاند. ورزش رزمی یعنی خودتی و خودت. هیچ حمایتی از ورزشکار نمیشود.
محمد از سال1381 وقتی دان یک را میگیرد، مربیگری را آغاز میکند و در این سالها بیش از هزار هنرجو داشته است. او خیلی دنبال درآمد نیست و از همان ابتدا خیلی از هنرجویان کمبضاعت را بدون شهریه آموزش داده است. در این باره میگوید: مربی تا مربی داریم. یکی علاقه دارد و آن یکی دنبال پول است. اگر فقط پول بخواهی راهش زیاد است و خیلی خوب هم درمیآوری. مثلا میتوانی با پول دو تا حکم به شاگردت بدهی و پول آزمون و کلاس خصوصی هم بگیری و... خلاصه که راه پول درآوردن کم نیست اما راه درستی هم نیست.
من خودم اینها را چشیدهام و میدانم. خودم قسطی شهریه باشگاه را پرداخت میکردم. شاید ورزش برای شاگردانم آیندهای به ارمغان بیاورد که خداپدربیامرزی هم بگویند. ورزش باعث میشود دنبال خلاف و دعوا نروند. رفیقهایشان ورزشکار میشوند و مسیر زندگیشان عوض میشود.
البته او چندسالی مربیگری را با دلخوری کنار میگذارد. دلخوری از اینکه کسی حمایت نمیکند تا بالأخره در عمل انجامشده قرار میگیرد. هنرآموز سابقش، سید مصطفی موسوی، او را به محل تمرین دعوت میکند. محمد میرود و تازه آنجا متوجه میشود کلاس به نام اوست و سید مصطفی تمام کارها را کرده و ثبتنام را انجام داده تا محمد را به آموزش برگرداند.
محمد میگوید: سه سال است که دوباره آموزش را شروع کردهام در تمام این سالها بیش از هزار شاگرد داشتهام. شاگردانی که بعضیهاشان تا بالاترین سطح قهرمانی پیش رفتهاند و بعضی دیگر به آموزشهای ابتدایی بسنده کردهاند. بیشتر شاگردانم وضع مالی مناسبی نداشتند و من هم دنبال درآمد نبودم. از خیلیها حتی شهریه هم نگرفتم و فقط میخواستم ورزش کنند و از آسیبهای اجتماعی و فرهنگی دور بمانند.
زندگی با یک ورزشکار رزمی سختیها و جذابیتهای خاص خودش را دارد
او درباره یکی از شاگردانش میگوید که میآمد و روی سکوی تماشاچیان مینشست و تمرین را تماشا میکرد. از دوستش ماجرا را پرسیدم و بالاخره متوجه شدم شهریه کلاس را ندارد. به آن پسر گفتم سراغ پدر دوستت برو و بگو کلاس رایگان گذاشتهاند و بدون اینکه غرورشان بشکند، پدرش را راضی کن تا دوستت اینجا بیاید. در حال حاضر همان پسر و برادرش قهرمان استان در رده نونهالان هستند اما یکیشان دستفروشی میکند و دیگری در مغازهای در خیابان نواب صفوی نزدیک حرم مطهر کار میکند. قهرمانهای دهسالهای که حامی ندارند و حمایت نمیشوند.
سال 1391 با حنانه صادقی، خواهر استاد سابقش ابراهیم صادقی، ازدواج میکند و حاصل ازدواجشان هم دختری پنجساله به نام حلماست. بعد از ازدواج همسرش را راضی میکند که او هم به ورزشهای رزمی روی بیاورد و با خودش تمرین کند. دخترشان هم در همین سن و سال کم ورزش رزمی را آموزش میبیند و به آن علاقهمند است.
حنانه صادقی درباره زندگی با محمد میگوید: زندگی با یک ورزشکار رزمی سختیها و جذابیتهای خاص خودش را دارد. محمد خوشاخلاق و خوشبرخورد است. وقتی از تمرین به خانه برمیگردد آرامش خاصی دارد.
ابراهیم صادقی هم میگوید: محمد پشتکار فوقالعادهای داشت و با همه سختیها ادامه داد و کار را رها نکرد. اما خیلیها مربیگری را کنار گذاشتند چون عایدی ندارد و به جایی نمیرسی. من هم چند سالی است که دیگر مربیگری نمیکنم.
سید محمد مصطفی موسوی، شاگرد ارشد محمد و متولد 1381 است. او همان کسی است که چند سال پیش، زمینه بازگشت استادش به مربیگری را فراهم کرد. سید محمد مصطفی از سه سالگی شاگرد او بوده است و اکنون 21سال دارد. او درباره استادش میگوید: با همه شاگردانش رفیق است و انصافا رفاقت میکند. صبر و اخلاق خوبی دارد و کاری که از دستش برمیآید دریغ نمیکند. موفقیتم را به او مدیونم.