کد خبر: ۳۴۸۷
۲۸ شهريور ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

هیئت فیروزه‌تراش محله چهنو، هنر دست آقای «هنرپیشه»

هیئتی ده ساله که حالا توسط چند جوان فعال اداره می‌شود، جوانانی که ده سال پیش خودشان این هیئت را تشکیل دادند و بزرگ‌ترهای این گروه محسوب می‌شوند. آن‌ها برای پیداکردن مکانی برای عزاداری‌هایشان به هادی هنرپیشه می‌رسند؛ فیروزه‌تراش محله که همان اول پیشنهاد استفاده از زیرزمین خانه‌اش را می‌دهد. از همان روز به بعد اینجا تبدیل به حسینیه کوچک بچه‌های محله می‌شود. به این ترتیب در همین مساحت کم کارهای بزرگ کرده‌اند. هر چهارشنبه جلسه هفتگی خودشان را دارند، به مناسبت اعیاد و شهادت ائمه اطهار(ع) برنامه دارند، عده‌ای از آن‌ها حالا به کمک هادی هنرپیشه در کارگاه مشغول به کار شده‌اند و... این حسینیه کوچک داستان‌های بی‌شماری دارد.

آدرسی که داده‌اند ما را می‌رساند به انتهای کوچه‌ای بن‌بست، به یک حیاط کوچک، یک درخت و زیرزمینی تنگ. سرم را کمی خم می‌کنم، پله‌ها را پایین می‌روم و وارد می‌شوم. بچه‌ها ردیف به ردیف نشسته‌اند و مشغول قرآن‌خواندن هستند. کمی که می‌نشینم و اطراف را می‌پایم می‌فهمم که اینجا هر کسی مسئولیت خودش را دارد. کوچک‌تر‌ها کفش‌ها را جفت می‌کنند، یک نفر چای می‌ریزد و... اینجا که می‌گویم منظورم هیئت نوجوانان محله چهنو است.

هیئتی ده ساله برای کودکان و نوجوانان که حالا توسط چند جوان فعال اداره می‌شود، جوانانی که ده سال پیش خودشان این هیئت را تشکیل دادند و بزرگ‌ترهای این گروه محسوب می‌شوند. آن‌ها برای پیداکردن مکانی برای عزاداری‌هایشان به هادی هنرپیشه می‌رسند؛ فیروزه‌تراش محله که همان اول پیشنهاد استفاده از زیرزمین خانه‌اش را می‌دهد. از همان روز به بعد اینجا تبدیل به حسینیه کوچک بچه‌های محله می‌شود.

آن‌ها در همین مساحت کم کارهای بزرگ کرده‌اند. هر چهارشنبه جلسه هفتگی خودشان را دارند، به مناسبت اعیاد و شهادت ائمه اطهار(ع) برنامه دارند، عده‌ای از آن‌ها حالا به کمک هادی هنرپیشه در کارگاه مشغول به کار شده‌اند و... این حسینیه کوچک داستان‌های بی‌شماری دارد. در یکی از این شب‌ها پا به اینجا می‌گذارم تا این داستان‌ها را بشنوم.

 

محفل صمیمی کوچک

پشت سرم صدای خنده چند پسربچه را می‌شنوم، دوان دوان از من سبقت می‌گیرند و دنبال یکدیگر به خانه انتهای کوچه می‌رسند. من هم پشت سرشان وارد خانه می‌شوم. حیاط کوچک تا میانه پر از کفش و دمپایی شده است. کفش‌هایم را گوشه‌ای جفت می‌کنم و وارد می‌شوم. بچه‌ها آن‌قدر غرق تلاوت قرآن هستند که متوجه حضورم نمی‌شوند. بی سر و صدا یک گوشه می‌نشینم و محفل کوچکشان را تماشا می‌کنم. 

محمود محمدی‌نیا که مداح مطرحی در شهر است قرآن‌خوانی بچه‌ها را با صبر و دقت و حوصله گوش می‌دهد. در آخر هم با لحن آرامش ایرادهایشان را می‌گوید. ما بینش موضوع و داستان سوره مورد نظر را هم با زبان کودکانه برای بچه‌ها تعریف می‌کند. طوری که برایشان هیجان‌انگیز باشد و حوصله‌شان سر نرود. 

امشب موضوع مورد بحثشان احترام به پدر و مادر است. بچه‌ها هم با دقت به حرف‌هایش گوش می‌دهند. در همان هنگام عده‌ای چای می‌ریزند و تعارف می‌کنند، یکی از بچه‌ها هم که وظیفه جفت کردن کفش‌ها را دارد، دم در ایستاده. هر چند دقیقه برای مرتب کردن کفش‌ها بیرون می‌رود و سریع برمی‌گردد تا بخش جذاب جلسه را از دست ندهد.

بعضی بچه‌ها مداحی را همین جا یاد گرفته‌اند و استعدادشان را فهمیده‌اند

نیم‌ساعت که می‌گذرد روضه‌خوانی شروع می‌شود بعد هم نوبت مداحی می‌رسد. بعضی بچه‌ها مداحی را همین جا یاد گرفته‌اند و استعدادشان را فهمیده‌اند. مداح دوازده ساله امشب روبه‌روی بچه‌ها می‌ایستد و شروع به خواندن می‌کند. صدای گرم و گیرای عماد میر تمام فضای حسینیه را پر می‌کند. 

او دو سال است که پا به این مجلس گذاشته و همین جا مداحی را یاد گرفته است. بچه‌ها همراه او شروع به سینه‌زنی می‌کنند. دقایقی به همین شکل می‌گذرد. مداحی که تمام می‌شود بخش هیجان‌انگیز مراسم شروع می‌شود. در پایان مراسم به قید قرعه به بچه‌ها جایزه می‌دهند. مداد، پاک‌کن، جامدادی و... هدیه‌های کوچکی که بچه‌ها را سر ذوق می‌آورد.

 

 

اولین مداح هیئت

امیرحسین عابدینی قدیمی‌ترین مداح این هیئت است. اولین مداحی که صدایش در حسینیه طنین‌انداز شده است. او حالا مداحی را جسته و گریخته به اعضای کوچک‌تر هم آموزش می‌دهد. امیرحسین اولین کسی بوده که ایده تشکیل هیئت نوجوانان محله را مطرح می‌کند. کلاس دوم راهنمایی بوده، با دو سه نفر از رفقایش در نمازخانه مدرسه نشسته بوده و از ایده تشکیل این جلسه صحبت می‌کرده است. اول کار دلشان می‌خواسته هیئت را داخل مدرسه تشکیل بدهند اما موفق نمی‌شوند. 

امیرحسین داستان را برای هم‌محله‌ای‌هایش هم تعریف می‌کند. موضوع به گوش یکی از همسایه‌ها می‌رسد و او زیر زمین خانه‌اش را در اختیار بچه‌ها قرار می‌دهد. حالا امیرحسین از استقبال هادی هنرپیشه می‌گوید و از اینکه او بدون هیچ حرفی زیر‌زمین خانه‌اش را تبدیل به حسینیه بچه‌های محله می‌کند‌. امیرحسین توضیح می‌دهد که ده سال پیش گروهشان پنج نفره بوده. همان پنج نفر با دست خالی وسایل اولیه را فراهم می‌کنند. 

یکی از خانه فرش آورده، دیگری استکان و... کم کم اهالی هم دست به دست هم می‌دهند. هیئت قدیمی بزرگسالان محله چهنو باند و سیستم هم در اختیارشان می‌گذارند. هفته به هفته به جمعیت هیئت اضافه می‌شود و طی یک ماه تعدادشان به ۵۰نفر می‌رسد‌. حالا سال‌ها از آن روزها می‌گذرد. امیرحسین ۲۲سال را رد کرده است. سرباز شده و درسش را تمام کرده و وردست آقای هنرپیشه مشغول به کار شده است. با تمام این بالا و پایین‌ها و تغییرات زندگی، برپایی جلسات هیئت بخش ثابت زندگی‌اش بوده است. 

حالا از آن سال‌ها خیلی می‌گذرد. از اعضای اصلی شاید فقط دو، سه نفر باقی مانده باشند. عده‌ای راهشان جدا می‌شود و عده‌ای هم از این محله می‌روند. آن‌ها با ریزش اعضای هیئت به فکر دیگری می‌افتند. دور هم می‌نشینند و با خودشان فکر می‌کنند که چه کار مؤثری می‌توانند در قالب این جلسه‌های هفتگی انجام بدهند. به این نتیجه می‌رسند که بهترین آن، کار برای کودکان و نوجوانان است، گروهی که می‌توانند نسل آینده یک محله باشند. از آن به بعد تمام هم و غمشان می‌شود جذب کودکان و نوجوانان محله.

خیلی‌ها به من می‌گویند خودت را علاف چهار تا بچه کردی. برو دنبال زندگی‌ات. به فکر کار و بار خودت باش... اما من این جلسه‌ها را توفیقی می‌دانم که خدا به ما داده

امیرحسین فراز و نشیب‌های زیادی را از سر گذرانده اما هیچ کدام مانعی برای خروج از این هیئت نشده است. خودش می‌گوید: «خیلی‌ها به من می‌گویند خودت را علاف چهار تا بچه کردی. برو دنبال زندگی‌ات. به فکر کار و بار خودت باش... اما من این جلسه‌ها را توفیقی می‌دانم که خدا به ما داده. برکاتش را هم توی زندگی خودم دیده‌ام. خیلی وقت‌ها شده گرهی توی کارم افتاده است. نصف شب دم در حسینیه آمده‌ام. تنها داخل زیرزمین نشسته‌ام، با خدا درددل کرده‌ام و سبک‌بال از در بیرون آمده‌ام.»

 

درس زندگی آموختیم

برای بچه‌ها هدیه می‌گیرد، وسایل هیئت را تعمیر می‌کند، برنامه‌ریزی‌ها را انجام می‌دهد و... به قول امیرحسین او آچار فرانسه گروه است. اگر نباشد کار‌ها لنگ می‌ماند‌. علی برپا متولد سال۱۳۸۷ رفیق و همسایه قدیمی امیرحسین عابدینی است. یکی از همان پنج عضو اولیه که تا به اینجا همراه بود و برگزاری جلسات هفتگی را اولویت کارهایش قرار می‌دهد. 

با اشتیاق خاصی از خاطرات گروهشان می‌گوید. اینکه طی این سال‌ها فقط به همین جلسات هفتگی اکتفا نکرده‌اند و فعالیت‌های فوق‌برنامه زیاد داشته‌اند؛ بهترین خاطراتی که داریم مربوط به هیئت می‌شود. کوچک‌تر که بودیم سوار وانت هادی آقا می‌شدیم در مناطق محروم غذا پخش می‌کردیم. یک روز تصمیم گرفتیم برای رفتگران زحمت‌کش محله کاری انجام بدهیم. با هزار زحمت با کمک هم شیرینی پختیم و بینشان پخش کردیم. ما اینجا به معنای واقعی درس زندگی آموختیم.»

 

چهارشنبه‌های خاص محمودی‌نیا

محمود محمودی‌نیا یکی از افرادی است که بزرگ‌شدن این بچه‌ها را به چشم دیده. به گفته دیگران او روضه‌خوان مطرحی در شهر است که در اسم و رسم دارترین هیئت‌ها و محافل مشهد هم روضه‌خوانی کرده اما از سال‌ها پیش تا به امروز بعد ازظهرهای چهارشنبه را برای آمدن به این حسینیه کوچک خالی کرده است. 

او این جلسه هفتگی را اولویت جلسات دیگر قرار داده است. دلیلش را که می‌پرسم توضیح می‌دهد که کار برای بچه‌ها را با جان و دل دوست دارد و معتقد است کار برای آن‌ها می‌تواند بیشترین ثمره را داشته باشد، کودکانی که هنوز ابتدای راه هستند و مسیری که امروز در آن قرار می‌گیرند می‌تواند برایشان سرنوشت‌ساز باشد. 

با حس رضایتی که از چشم‌هایش هم پیداست به بچه‌ها نگاه می‌کند و می‌گوید: «جوانانی که حالا گرداننده این جلسه هستند ده سال قبل جزو شرکت‌کننده‌ها بودند. آن کودکان دیروز حالا جوانان رعنا و موجهی شده‌اند. دیدن ذره ذره رشد و بالندگی‌شان برای من شیرین و لذت‌بخش است.»

محمودی‌نیا اما تمام این‌ها را حاصل تلاش‌های هادی هنرپیشه می‌داند. کسی که به قول او سال‌ها بچه‌ها را مثل فرزندان خودش زیر پر و بال می‌گیرد و رشد می‌دهد.

 

 

زیر زمین چهل متری هادی آقا

هادی هنرپیشه همان فردی است که همه لابه‌لای حرف‌هایشان از او نام می‌برند. کسی که اگر نبود و بخشی از خانه‌اش را در اختیار بچه‌ها قرار نمی‌داد، این جلسات تشکیل نمی‌شد و این حس و حال خوب هم جریان پیدا نمی‌کرد. او را در حالی می‌بینم که با یک سبد پر از هلو انجیری وارد حیاط می‌شود. خودش آستین‌ها را بالا می‌زند هلو‌ها را داخل تشت می‌ریزد و شروع به شستن می‌کند. 

همیشه چیزی برای پذیرایی از بچه‌ها آماده می‌کند. در همان حال که مشغول شستن میوه‌هاست با او گفت و گو می‌کنم. او هم روایت خودش را از این ماجرا دارد. تعریف می‌کند که برای مدت‌ها زیر زمین خانه‌اش بی‌استفاده بوده است. وقتی داستان بچه‌های محله را می‌شنود تصمیم می‌گیرد این فضا را در اختیارشان بگذارد. 

از همان سال، پایه اصلی این هیئت می‌شود، بیشترین کمک را برای برگزاری جلسات به بچه‌ها می‌کند، بهترین مداح‌ها و روضه‌خوان‌ها را به جلسات دعوت می‌کند. کم کم طوری می‌شود که آوازه هیئت کوچک بچه‌های چهنو در کل شهر می‌پیچد. 

هادی آقا می‌گوید: «با اینکه آخر یک کوچه بن‌بستیم و توی زیر زمین چهل‌متری مراسم داریم برکات زیادی از این جلسه‌ها به ما رسیده. از پرچم متبرک صحن و سرای اباعبدالله که سر از اینجا در آورده بگیرید تا برآورده شدن حاجات اعضای جلسه و حتی بازشدن گره‌های شخصی‌شان که سال‌ها با آن دست به گریبان بودند.»

 

برنامه‌های فوق‌برنامه

هادی هنرپیشه توضیح می‌دهد که فعالیت‌هایشان فقط منحصر به برگزاری جلسات هفتگی نیست. آن‌ها برای هر مناسبتی برنامه‌ای دارند، اعیاد را ویژه‌تر هم برگزار می‌کنند؛ «دو مناسبت در سال برای ما شاخص است، عید غدیر و نیمه شعبان. عید غدیر امسال شاید ۳هزار تا لیوان شربت توسط بچه‌ها توزیع شد. همه کارها و برنامه‌ریزی‌ها هم پای خودشان بود. خودشان قابلمه، یخ، گلاب، شکر و... آوردند و داخل همین حیاط با ملاحظات بهداشتی شربت درست کردند. 

بعد هم یک میز برداشتند و سر کوچه گذاشتند و شربت‌ها را توزیع کردند. برای نیمه شعبان هم برچسب یا مهدی خریدند و با اجازه از راننده‌ها، جلو خودرو‌ها برچسب می‌زدند. کلی بادکنک خریدند و ساعت‌ها بادکنک‌ها را باد کردند و به دست کوچک‌تر‌ها رساندند.»

 

پخت عدسی در ماه صفر

علاوه بر این‌ها در روزهای شهادت ائمه اطهار(ع) هم برنامه خودشان را دارند. مثلا یکی از مهم‌ترین برنامه‌هایشان در همین روزهای ایام صفر پخت عدسی و توزیع آن بین اهالی است. هر سال با کمک مادران محله در ایام شهادت امام حسن مجتبی(ع) و شهادت امام رضا(ع) داخل حیاط عدسی بار می‌گذارند و صبح زود با نان گرم توزیع می‌کنند. بچه‌ها در فرایند پخت عدسی مشارکت کامل دارند و کاری گروهی را به سرانجام می‌رسانند. البته پخت عدسی از برنامه‌های اخیرشان است. 

سال‌های گذشته در این ایام به حرم مطهر می‌رفتیم و برنامه پذیرایی از زائران امام رضا(ع) را داشتیم

هادی هنرپیشه از برنامه‌هایشان در ماه صفرهای سال‌های گذشته می‌گوید: «در سال‌های گذشته در این ایام به حرم مطهر می‌رفتیم و برنامه پذیرایی از زائران امام رضا(ع) را داشتیم. یعنی بسته‌های خوراکی آماده و بین زائران توزیع می‌کردیم. کوچک‌تر‌ها هم کفش زائران را واکس می‌زدند و خلاصه هر کس مسئولیتی داشت.»

بچه‌ها اینجا علاوه بر آشنایی با سیره اهل بیت(ع) و آموختن نکات اخلاقی درس عملی هم می‌آموزند‌ و مسئولیت‌پذیری را یاد می‌گیرند.

 

 

کارآموزی هادی آقا به بچه‌ها

هادی هنرپیشه سعی کرده در این سال‌ها به دیگر ابعاد زندگی بچه‌ها هم توجه کند. حالا پنج سالی می‌شود که هشت‌نفر از آن‌ها در کارگاه فیروزه‌تراشی او در محله شهید شیرودی مشغول به کار شده‌اند. داستان فیروزه‌تراش‌شدنش هم برمی‌گردد به بیست سال پیش. وقتی که ازدواج می‌کند و به پیشنهاد پدر همسرش در کارگاه او در بازار امام رضا(ع) مشغول به کار می‌شود. پنج‌سال پیش که موفق به راه‌اندازی کارگاه خودش می‌شود، همان ابتدا هشت‌ نفر از بچه‌ها را هم مشغول به کار می‌کند.

گفت‌وگوهایمان به درازا می‌کشد و مراسم هم تمام می‌شود. کم کم بچه‌ها از زیر زمین بیرون می‌آیند و کفش‌هایشان را می‌پوشند و می‌روند. هادی آقا هم کم کم آماده رفتن می‌شود. اینجاست که می‌فهمم او دو سال است که به همراه خانواده از این خانه نقل مکان کرده‌اند و به محله دیگری رفته‌اند اما او این خانه را نفروخته و نگه داشته است. تنها دلیلش هم فقط و فقط این بچه‌ها هستند. بچه‌هایی که حالا پررنگ‌ترین بخش زندگی‌اش را تشکیل داده‌اند.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44