کد خبر: ۳۴۰۴
۰۷ شهريور ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

نجار مسجد‌ساز

حاج رضا بان‌پژوه که در محله او را حاج رضا نجار می‌شناسند، گنجینه‌ای از تاریخ شفاهی است که این روزها در بستر بیماری افتاده است. 9دهه زندگی یعنی حتی روز فاجعه مسجد گوهرشاد در حرم مطهر رضوی بوده و از آن ماجرا برایمان روایت می‌کند. از دوندگی‌های بسیار برای آبادانی محله رضائیه می‌گوید و تعریف می‌کند که به درخواست استاد بنا، او اولین ردیف خشت دیوار مسجد امام رضا(ع) را در این محله گذاشته، چون حتی یک وعده نماز قضا نداشته و ندارد.

حساب کن بیش از ۹۰سال عمر داشته باشی و از زمانی که به یاد می‌آوری حتی یک روز صبح نمازت قضا نشده باشد. قهرمان داستان ما پیرمرد خیر، مهربان و باریشه محله رضائیه است. کسی که خاطرات بسیاری از گذشته‌های دور مشهد و محله‌اش دارد. کسی که هر جا و هر وقت توانسته دست نیازمندی را گرفته است.

 9دهه زندگی یعنی حتی روز فاجعه مسجد گوهرشاد در حرم مطهر رضوی بوده و از آن ماجرا برایمان روایت می‌کند. از دوندگی‌های بسیار برای آبادانی محله رضائیه می‌گوید و تعریف می‌کند که به درخواست استاد بنا، او اولین ردیف خشت دیوار مسجد امام رضا(ع) را در این محله گذاشته، چون حتی یک وعده نماز قضا نداشته و ندارد. حاج رضا بان‌پژوه که در محله او را حاج رضا نجار می‌شناسند، گنجینه‌ای از تاریخ شفاهی است که این روزها در بستر بیماری افتاده است.

 

بخش اول: محله

از اولین‌های محله رضائیه

متولد 1310 است اما الحق و الانصاف جوان‌تر از این‌ها به نظر می‌آید. نودویک‌سالگی او را زمین گیر نکرده و ضعف و بیماری حاکم بر جسم او، شاید علت دیگری دارد. علتی ریشه در دلتنگی. او دو سال قبل یار و همدم سال‌های زندگی‌اش را از دست داد، به‌دلیل بلای خانمان سوز کرونا. هر چه بوده دیگر بانو طیبه فکور همراه او نیست و حاج رضا حالا درد تنهایی می‌کشد. 

سر صحبت را زودتر باز می‌کنم تا حال و هوایش عوض شود. از قدیم محله رضائیه می‌پرسم. حاج رضا می‌گوید:«اینجا باغ و زمین زراعی بود و این کوچه (شهید حسنی 6) فقط سه نفر ساکن داشت که یکی از آن‌ها من بودم. من، حسن شیرازی و احمد جلالیان.»

حاج رضا می‌گوید:«اینجا باغ و زمین زراعی بود و این کوچه (شهید حسنی 6) فقط سه نفر ساکن داشت که یکی از آن‌ها من بودم

صحبتش را ادامه می‌دهد و از قدیم محله می‌گوید:«از وسط کمربندی (بولوار وحدت) تا نزدیک ریل راه آهن فعلی در محله، باغ بود. باغ‌های بژمه‌ای و باغ حاج حسین هندو. »

او درباره جوی‌های آب و سر و شکل آن زمان محله توضیح می‌دهد. قسمت شمالی محله یعنی انتهای کوچه اصلی شهید حسنی پیش از این به حسین‌آباد قائنی‌ها معروف بوده و حاج رضا روایتی از کانال معروف به آب رکن آباد دارد و می‌گوید در آن قسمت محله مزارع خشخاش و کاهو بوده است. روایت‌هایی که در عین جذابیت ترتیب زمانی دقیقی ندارد. باغ‌های محله در نهایت قطعه قطعه می‌شود و مردم در آن‌ها خانه می‌سازند. 

او اول از همه می‌خواسته در کوچه حاج ابراهیم محله ثامن خانه بخرد اما پولش به آن خانه سه هزار تومانی نمی‌رسد و سراغ رضائیه می‌آید. لابه‌لای صحبت‌هایش مشخص می‌شود که همین کوچه شهید حسنی 6 و دیگر بخش‌های این قسمت محله از سطح فعلی کوچه چهار متر پایین‌تر بوده است. هم به‌دلیل خاک‌برداری کوره‌های آجرپزی و هم به‌دلیل ساخت راه‌آهن. طبق گفته حاج رضا زمانی از اینجا خاک برداشته‌اند و راه‌آهن و ریل‌هایش را آماده کرده‌اند.

سال 1339 همین خانه را می‌سازد. خانه‌ای است قدیمی و باصفا. این‌طور به نظر نمی‌آید که بگوییم کلنگی شده است. هزار تومان می‌دهد و اوستا بنا خانه ساخته شده را تحویلش می‌دهد. حاج رضا می‌گوید:«رضائیه آن زمان تک و توک خانه داشت و اصلا خبری از امنیت نبود. شب‌ها تا صبح هم شغال‌ها جیغ می‌کشیدند.»

بعد هم روایتی دارد از تخریب بخشی از محله عیدگاه و می‌گوید:«آن محله که خراب شد هر چه لحاف کهنه و صندوق و صندوقچه بود آوردند در همین گودال خشت مال‌ها انداختند تا با خاک و نخاله قاطی شد و کف آن بالا آمد و گرنه خیلی بزرگ و عمیق بود.»

 

بخش دوم: پیگیری برای آبادانی محله

دوندگی برای آبادانی محله
حاج رضا همیشه پیش قدم بوده تا آبادانی را به محله رضائیه بیاورد. او درباره برق کشی این محدوده می‌گوید:«شش ماه دویدم تا بالأخره شرکت برق راضی شد اینجا کابل‌کشی کند. تازه آن هم با شرایطی که ستون‌های برق را خودمان بخریم. غیر از من کسی پیش‌قدم نشد.»

خاطراتش کمی پراکنده است و بی مقدمه روایتی از سال‌های دور را به زبان می‌آورد. حاج رضا پیش شهرستانی،‌ (شهردار وقت مشهد در سال‌های 43 تا 45) می‌رود و می‌گوید که ما آب خوردنمان را از چاه می‌کشیم. او می‌دهد که لوله 24 اینچ در زمین محله بخوابانند و از آن روز رضائیه صاحب آب لوله‌کشی می شود و هزینه آن هم به‌طور قسطی ار مردم گرفته می‌شود. از حاج غلامرضا زمانی اسم می‌برد کسی که مالک حمام زمانی محله رضائیه است و گویا در این داستان او مسئولیت امور را بر عهده می‌گیرد. از پیگیری‌های آسفالت برای محله می‌گوید و اینکه برای وصل شدن تلفن شش سال صبر کردند. 

حاج رضا برای پیگیری کابل‌کشی تلفن که می‌رود مجبور می‌شود برای آدرس دادن نام گودال خشت مال‌ها را بیاورد (محل بوستان وحدت فعلی) تا آن مسئول بفهمد کجا را می‌گوید و از این نکته می‌توان فهمید محله رضائیه فعلی هنوز محله‌ای شناخته شده نبوده است.

 

بخش سوم: مسجدسازی

رج اول به دست او که نماز قضایی ندارد
مسجد امام رضا(ع) اولین و هم‌زمان مسجد محوری محله است که بیش از 60سال قدمت دارد. حاج رضا دوست ندارد از فعالیت‌هایش برای ساخت مسجد بگوید و به نوعی آن را ریا می‌داند اما در نهایت راضی می‌شود تا مختصری توضیح دهد. او از مرحوم محمدعلی جعفریانی تعریف می‌کند که مصالح‌فروشی قدیمی و باانصاف محله بوده است. 

حاج رضا می‌گوید:«محمدعلی آمد در خانه و به من گفت موزاییک می‌فرستم تا حیاط خانه را موزاییک کنی و قسطی پولش را بدهی. آدم خیرخواهی بود خدابیامرزدش. به من گفت می‌خواهم سنگ بنای مسجدی را در همین زمین نزدیک چهارراه بگذارم (تقاطع کوچه وحدت 12 و شهید حسنی) فکر می‌کرد به‌دلیل اینکه مسجد می‌سازد کسی مخالفتی ندارد اما تا دیوارها بالا رفت فردا صبح آمدند و خراب کردند.»

او همراه بزرگان محله سراغ کوره‌داران آجرپز می‌رود. آن‌ها هم هر کدام برات چند هزار آجر می‌دهند و دیوارهای مسجد بالا می‌رود

حاج رضا بعد از این اتفاق به دنبال خرید زمین دیگری می‌رود، زمینی سر نبش تقاطع اصلی محله، جست‌وجو می‌کنند و صاحب زمین را پیدا می‌کنند. سراغ او در محل فلکه سراب می‌روند و آن بنده خدا به مبلغ بسیار کمی یعنی 60 تومان زمین را می‌فروشد. تا اینجای کار می‌شود 100 متر و باز دوباره نیت می‌کنند تا زمین پشتی آن را هم بخرند. اما صاحب زمین پشتی دندان گردی می‌کند و کمتر از 1000 تومان راضی نمی‌شود. حاج رضا در محله دوره می‌افتد و به هر حکایتی شده 1000 تومان را جور می‌کند. 

زمین مسجد که به 200 متر می‌رسد نوبت ساخت می‌شود. او همراه بزرگان محله سراغ کوره‌داران آجرپز می‌رود. آن‌ها هم هر کدام برات چند هزار آجر می‌دهند و دیوارهای مسجد بالا می‌رود. استاد حسن بنا ساخت مسجد را آغاز می‌کند اما پیش از شروع کسی را طلب می‌کند که نماز صبحش قضا نداشته باشد تا رج اول آجر دیوار مسجد را با دست‌های خودش بچیند. حاج رضا می‌گوید:«به او گفتم چه کسی را بیاورم گفت خودت را قبول دارم. آن زمان می‌گفتند اگر اولین رج را فرد بدون نماز قضایی بچیند مسجد برکت می‌کند و خوش‌یمن است.»

از او می‌پرسم از زمان ساخت مسجد به بعد هم نماز قضایی نداشته که پسرش عباس جواب می‌دهد:«در جوانی نماز قضا نکرده، پیری که ابدا. مسجد یک طبقه‌ای می‌سازند و سقف آن را هم خود حاج رضا با چوب می‌سازد. چند سالی می‌گذرد تا شخصی به نام حاجی سالار که در همین نزدیکی گاوداری داشته پیشنهاد می‌دهد به خرج خودش مسجد را خراب کند و دوباره با سقف بلند بسازد.»

این اولین و آخرین مسجد نبوده که حاج رضا بنیان ساخت آن را می‌گذارد. کارگاه چوب‌بری او کنار فلکه جواد الائمه(ع) در خیابان وحید(دریا) بوده است. پس از بازنشستگی او فرزندانش کارش را ادامه ندادند و در همان مکان فروشگاه پوشاک دارند. البته که پسرش هنوز حسرت دارد و در صحبت‌هایش مشخص است که دوست داشته شغل پدر را ادامه دهد. عباس می‌گوید:«مسجد جواد الائمه(ع) در آن محله را هم پدرم ساخته است. از یادآوری این مسئله اشک‌های حاج رضا در چشمانش حلقه می‌زند.»

 

بخش چهارم: ازدواج

کرونا همدم سال‌های زندگی‌اش را گرفت
درباره ازدواجش قصه‌ها مفصل است. آن‌ها با هم فامیل و آشنا نبودند. حاج رضا آن موقع در بیت آیت ا... مصباح کار می‌کرده است. همسرش بانو طیبه فکور هم آنجا بزرگ شده و به اصطلاح خانه‌زاد بوده است. حاج رضا می‌گوید:«خانواده حاج آقا مصباح تشریف برده بودند روستای خانرود مغان. به همراه برادرم به آن روستا رفتیم، وقتی می‌خواستیم برگردیم دختر خانمی آمد و گفت آقا رضا وقتی برگشتی برای ما از شهر گوشت و بادمجان بفرست. برگشتم شهر و تهیه کردم و به دستشان رساندم. همان ایام از برادرم تقاضای دامادی‌ام را داشتم. 

هر چه دختر پیشنهاد دادند نخواستم. چند روز گذشت و یک بار آیت ا... مصباح گفت:« اوستا رضا مبارک باشد. عصر آن روز برادرم آمد دم مغازه و گفت: همان کسی که سبد گوشت و بادمجان را از دستت گرفت می‌خواهی؟ گفتم: بله. هر دو پدر نداشتیم و مادر من هم به رحمت خدا رفته بود. زندگی‌مان را تشکیل دادیم و شدیم کس و کار هم.»

عباس می گوید:«پدربزرگم اصالتا متعلق به روستایی اطراف دامغان است. در زمان قحطی جنگ جهانی اول کوچ می‌کنند و به مشهد می‌آیند. او هم نجار بوده است.»

حاج رضا تا سال 1384 هم در کارگاه نجاری مشغول بود و پس از آن بازنشسته می‌شود. استاد رضا 24 سال و همسرش 14 سال داشت که ازدواج کردند. طیبه فکور در محله به بی‌بی معروف بوده. او متولد 1320 بوده و تا سال 1399 هم در قید حیات بوده است، برنشیت داشته و به هر صورت به نام کرونا فوت می‌کند.

عباس پسرشان درباره مادرش می‌گوید:«مادرم خاکسپاری غریبانه‌ای داشت. به قول یکی از دوستان کل بچه‌های رضائیه با نظر گرفتن مادرم بزرگ شده‌اند.»

استاد رضا این برکت نفس همسرش را به دلیل نماز اول وقت او می‌داند و می‌گوید که از شهرهای دیگر هم برای نظرگرفتن سراغ بی‌بی می‌آمدند. 9فرزند هستند که یکی‌شان به رحمت خدا رفته است. دو پسر و هفت دختر. سال 1397 خواهرشان فوت می‌کند و داغ از دست دادن او هم در ضعف و بیماری مادر و پدر بی تأثیر نبوده است. حاج رضا هم بعد فوت همسرش دیگر مثل سابق دل و دماغ ندارد و به نوعی خانه‌نشین شده است. تنها گاهی حسین، پسر بزرگش، آن هم برای چند دقیقه استاد رضا را به روضه می‌برد و بر می‌گرداند.

 

بخش پنجم: حادثه مسجد گوهرشاد

روز حادثه مسجد گوهرشاد در حرم مطهر بودم
سال 1314 خورشیدی حاج رضا کودکی بود که همراه پدرش به حرم مطهر می‌رود. از سمت خیابان امام رضا(ع) فعلی وارد حرم امام رضا(ع) می‌شوند و به سوی صحن کهنه (انقلاب) می‌روند. حاج رضا درباره اتفاقات آن روز می‌گوید:«یکی دستش چوب بود و دیگری تفنگ، حرم مطهر و اطرافش خیلی شلوغ بود. پدرم دستم را محکم گرفته بود تا گم نشوم. 

فردی که درجه نظامی‌اش سروان بود داد کشید «خدا تو شاهد باش سه بار به این‌ها می‌گویم بروید اگر کشته شوند به گردن خودشان است.» ما به سمت ایوان بزرگ رفتیم و بعد از آن صدای تیراندازی بلند شد. فردا به مسجد گوهرشاد رفتیم آنجا را جوری شسته بودند که اثری از خون نبود.

بخش روضه‌های خانگی

زن و شوهری که نماز جماعتشان ترک نمی‌شد
«هر چه از خدا خواسته‌ام گرفته‌ام.» حاج رضا این را محکم می‌گوید و خاطراتی از سفرهای زیارتی‌اش تعریف می‌کند. همه سفرهای زیارتی را رفته از مکه تا کربلا. او می‌گوید:«سه بار مکه و سه بار هم همراه با بی‌بی به کربلا رفته‌ام.»

حاج رضا به جبهه رفته و حسین آقا پسر ارشدش هم جانباز است. مریم خانم دختر حاج رضا که اینجا حضور دارد خاطراتی از مادرش می‌گوید و صبوری او در اتفاقات زندگی را بازگو می کند اما گویا فوت خواهرش برای مادرشان گران می‌آید. مریم می‌گوید:«سال97 خواهرم سرطان خون گرفت و فوت کرد، بعد از آن پدر و مادرم دیگرحال خوشی نداشتند.»

هیئتی خانگی دارند به نام متوسلین به حضرت علی (ع) که در محله به نام هیئت مشکل‌گشا معروف است

حاج رضا روضه‌خوانی و نوحه‌خوانی هم بلد است و به قول خودش ته‌صدایی هم دارد. سال‌های سال پای منبر بوده و خودش هم روضه‌خوان خوبی شده است. می‌آمدند دنبالش تا برود به مجالس روضه‌خوانی. هیئتی خانگی دارند به نام متوسلین به حضرت علی (ع) که در محله به نام هیئت مشکل‌گشا معروف است. البته نه در محله رضائیه و بیشتر در حدود کوچه حسنقلی محله ثامن. این هیئت هنوز هم جلسات هفتگی دارد و بی‌بی هم در آن خیلی فعال بوده است. جدا از این در حیاط خانه‌شان و در سالروز وفات امام حسن عسکری(ع) دیگ شله دارند.

علاوه بر این شام غریبان هر محرم در حیاط خانه‌شان شبیه‌خوانی برگزار می‌کردند و بعد از پایان تعزیه گروه نمایش در محله رضائیه دور می‌زدند. مریم خانم هم یک بار در چند ماهگی نقش علی اصغر(ع) در شبیه‌خوانی هیئت را به عهده داشته است. او می‌گوید:«مادرم آیت‌الکرسی، یاسین، آیه شفا، چهار قل و آیه شهد ا... و غیره را می‌خواند و نظر می‌گرفت. ساعت 12 شب هم می‌آمدند تا مادرم نظر بگیرد. پدر و مادرم نماز جماعتشان در مسجد ترک نمی‌شد.»

خاطرات این کهنسال زنده‌دل بسیار است. او به عنوان سخن پایانی نصیحتی دارد خطاب به همه مردم. حاج رضا می گوید:«بد کسی را نخواه به‌اصطلاح پای کسی را لگد نکن تا برکت وارد زندگی‌ات شود.»

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44