با نخ و سوزن و دستگاههای تریکوبافی دستی در کنار داییاش پا به دنیای سخت کار گذاشته است و حالا سالهای سال است افرادی بهطور مستقیم و غیرمستقیم از کارگاه تولیدی تریکوبافی او روزی حلال به خانههایشان میبرند. کارگاهش در شهرک صنعتی محله ثامن، در آبی بزرگی دارد.
وارد که میشوم، سر و صدای دستگاههای تریکوبافی مانع شنیدن صدایی دیگر میشود. هزاران سوزن که دوکهای درشت نخ را رشته رشته میگیرند و در سوی دیگر بافتهای خوشرنگ و لعاب با طرحهای زیبا تحویل میدهند. اینجا کارگاه «تریکوبافی» جمع و جور و مرتبی است. همان شغلی که لباسهای بافت زمستانی یا کشهای سر آستین کاپشن را برایمان آماده میکند.
صاحبش محمد قاسمی فرزند شهید است که همراه برادرش داوود کار میکند و همه همّ و غمش این است که کار باکیفیت ایرانی تولید کند. کسی که خدا پدر و مادر بیامرزی مشتریاش را به ریال و تومان و دلار بیرضایت ترجیح میدهد و لذت میبرد وقتی میبیند جنس تولیدی ایرانی باکیفیت تن مردم است. به اعتقاد او این شغل تاریخ انقضا ندارد.
به او میگویم که شغل شما حداقل از دور خیلی جذاب به نظر میرسد. در دنیای نزدیک چطور است؟ میگوید: برای ما دور و نزدیک ندارد و از این شغل لذت میبرم. به خاطر شما کاورهای دستگاه را بستهایم تا صدا کمتر شود وگرنه صدای دستگاه برای ما آزاردهنده نیست.
از محمد آقا میپرسم اگر حرفه جذابی است، چرا خیلی از تریکوبافها از آن بیزار هستند؟ میگوید: چند علت دارد. اول اینکه 90درصد بافندههای مشهد دستگاههایی دارند که از رده خارج است. روی بدنه دستگاههایشان نوشته “w.German” یعنی آلمان غربی و متعلق به زمانی است که دیوار برلین هنوز وجود داشته است.
خب این بندگان خدا دستشان تا آرنج روغنی است تا دستگاههایشان را تعمیر کنند و با این شرایط رنج میبرند. خود ما هم تا سال گذشته دو تا دستگاه قدیمی داشتیم که آنها را رد کردیم رفت.
کار تولیدی این کارگاه آنقدر باکیفیت است که حتی در شرایط اوضاع نابسامان اقتصادی هیچ گاه بدون کار نماندهاند. لابه لای صحبت محمد حتی مشخص میشود که کمی هم برای سفارشدهندگان ناز میکنند. کارشان تمیز است و خاص. برای همین در وضعیت خوبی به سر میبرند.
محمد تجربه 26ساله کار تریکوبافیاش را علت موفقیتش میداند و میگوید: تعهد و ظرافت در تولید، کار را لذتبخش میکند. رضایت خودم، مهمترین بخش کار است، خیلی بیشتر از درآمدش. حساب میکنم که خودم خریدار جنس تولیدهشده هستم و تصور میکنم که اگر کار خراب باشد به جای خداپدر و مادر بیامرزی، لعنت میشوم.
خیلی قاطعانه میگوید که بعضی همکارانش در همین فصل پرکاری تریکوبافی اگر سفارش بگیرند دو هفته دیگر تحویل میدهند. یعنی تا این حد سرشان خلوت است. اما محمد تا دو ماه دیگر نمیتواند سفارش جدیدی تحویل دهد. او میگوید: ما نخی توی کار نمیزنیم که رنگ پس بدهد و کار را خراب کند.
یا مثلا تا 99درصد سعی میکنیم دقیقا رنگ خود پارچه نخ انتخاب کنیم، درنهایت با یک درجه تناژ رنگ اختلاف. در صورتی که خیلی از همکاران مثلا همه تناژ رنگ آبی را یکی فرض میگیرند و خودشان را در به در پیدا کردن نخ همرنگ نمیکنند. او قائل به این است که سلیقه مردم هم عوض شده و کار بافت مثل گذشتهها نیست.
میگوید: لان بیشتر مردم لباس گرم پارچهای میپسندند تا بافت. یکسر دیگر هم پایین آمدن کیفیت بافت است. گرچه در همین مشهد بافندههایی هستند که کار باکیفیت دست مشتری میدهند و وقت ندارند سرشان را بخارانند اما اکثرا نه به کیفیت توجه دارند و نه به سلیقه مشتری در بازار.
متولد سال 1358 است. هفده ساله بوده که وارد این شغل میشود. 26سال تجربه کار بافندگی تریکو محمد را از این شغل دلزده نکرده است. او این حرفه را از داییاش آموخته است و میگوید: داییام جواد عرفانیان استاد من است و از سال 1350 در این حرفه فعالیت دارد. محمد از روزگار سالهای دور تریکوبافی و خاطرات داییاش صحبت میکند.
از آنزمان که ماشینهای بافت با دست کار میکردند و موتور نداشتند. او تابستانها میرفته و برای داییاش کار میکرده است. آنزمان کارگاه حاجی عرفانیان در خیابان خسروی نو بوده است. محمد میگوید: مادرم ما را آنجا میفرستاد تا از توی کوچهها جمع شویم.
اوایل عادت بود و مجبور بودم بروم سرکار ولی از 27مرداد 1375 دبیرستان را رها کردم و از آن به بعد شبانه درس خواندم چون روزها میرفتم تریکوبافی. در نهایت در سال 1382 با وام بنیاد شهید تولیدی را راه انداختم.
او درباره مشکلات دیگر تریکوبافها میگوید: نکته بعدی این است که بیشتر همکاران کارهایی تولید میکنند با عنوان «بورسی» که برای فروش به زائران است. آن کارها نه مدل آنچنانی میخواهد و نه سلیقهای خرجش میشود تازه نخ خیلی مرغوب هم نمیخواهد و دوختش هم خاص نیست.
درمجموع میشود سری بافی. سود کار کم است و مجبور میشوند به هر کسی بفروشند تا روی دستشان نماند. معمولا چک به نرخفروش هم دادهاند و مجبورند زیر قیمت بدهند تا بدهکار نمانند. کار کارگاه محمد آقا خرجکار بافی است و از این بابت در دور سخت سریبافی نیفتاده است. او میگوید: ما یقههای تیشرتی و کشهای دم دستی کاپشن و شلوار میبافیم. شکر خدا راضیام و مشکلی ندارم. کار ما بافت کامل نیست و تکههای بافت لباسهای پارچهای و پایین دامن و سرآستین کاپشن میبافیم.
محمد لذتبخشترین قسمت کارش را وقتی میداند که کار تولیدی خودشان را تن مردم میبیند. محمد میگوید: کارم را که تن مانکن ویترین مغازهها یا مردم میبینم خیلی خوشحال میشوم از اینکه در تولید آن لباس نقش داشتهام. کش سرآستین کاپشنم را نشانش میدهم و با لبخند میگوید: تولید ماست.
از اینکه ببینم تولید ما خراب نشده و بادوام بوده خیلی بیشتر کیف میکنم. البته از بابت دیگری هم احساس رضایت دارد. از اینکه نخ به قول خودش «خام» را به محصولی کاربردی تبدیل کردهاند. میگوید: دستگاه میبافد اما کار ماست. طراحی ماست و نقشی که در تولید داریم لذتبخش است.
درباره کیفیت کارهای تولیدی میپرسم، میگوید: قطعا از کارهای چینی بهتر هستیم و با اجناس خارجی مرغوب هم رقابت میکنیم. منظورم این است که کیفیت کار ما از کارهای خارجی مثل کارهای کرهای کمتر نیست. کار تولید سخت اما لذتبخش است. بعد از آن سراغ موضوع مواد اولیه میروم.
گویا مواد اولیه چالش بیشتر تولیدکنندگان همه صنایع در کشور ماست. تریکوبافی هم مثل بقیه از این قاعده مستثنا نیست. محمد میگوید متأسفانه در تولید نخ، مشهد خیلی ضعیف است و غیر از کارخانه شادیلون که آن هم در چند سال اخیر خیلی محدوده شده کارخانه دیگری نداریم. همان کارخانه هم از دو سال قبل عملا تعطیل شده است. قسمتی از مواد اولیه تولید نخ از خارج میآید و نوسانات قیمت دلار جلو تولید را گرفته است.
درباره جزئیات این اتفاق که بیشتر توضیح میدهد تازه متوجه قسمتی از جریانهای تولید نخ میشوم. محمدآقا میگوید: مواد اولیه میآید حتی شده از چین اما وقتی که باید باشد، نیست. مثلا رنگ نخ سورمهای برای ما خیلی پرکاربرد است و پنج هزار سفارش بافت سورمهای میگیریم اما تخم نخ سورمهای موجود در بازار را ملخ میخورد. نخها هم از اصفهان، یزد، قزوین و سمنان میرسد و مشهد کارخانه تولید نخ «تِرِوِرا» را ندارد.
کارخانه شادیلون هم نخهای پنبهای و نخی داشت. نخفروشیهای مهم مشهد از تعداد انگشتان یک دست هم کمترند. اینها از کارخانههای شهرهای دیگر نخ میخرند و خلاصه همه چیز دست به دست هم میدهد تا همیشه همه چیز برای تولید جور نباشد. تنِش در بازار مواد اولیه این حرفه خیلی زیاد است. از نخ بگیرید تا قطعات یدکی تعمیر دستگاه و حتی سوزنهای بافت.
میپرسم چرا شغل شما که تولیدی است حمایت نمیشود. محمد میگوید: تولید مواد اولیه میخواهد و باید خرج کنند تا حمایت شود در صورتی که خب چه کاری است، چرا خرج کنند؟ برداشت خیلی از همکاران از رفتار مسئولان در حمایتنکردن از تولیدکننده همین است که نمیخواهند، وگرنه شدنی است.
شش سال پیش این دستگاه را 45میلیون تومان خریدم و ماه قبل مشابهش را 155میلیون تومان خریدم
این دستگاه معادل ایرانی ندارد که بگویند ما از ورود آن جلوگیری میکنیم یا گمرک سنگین میبندیم تا تولید داخل حمایت شود.سوزنی را از کشوی میزش درمیآورد و جلو صورت من میگیرد و میگوید: این سوزن دستگاه تریکوبافی دستی است که 50سال قبل کار میکرده است. هنوز که هنوز است ما نتوانستهایم این سوزن را تولید کنیم و وارداتی است 2500دلار کرایه کشتی بوده که دستگاه را بیاورد و در حال حاضر این کرایه 12500دلار شده است.
شش سال پیش این دستگاه را 45میلیون تومان خریدم و ماه قبل مشابهش را 155میلیون تومان خریدم. سه دستگاه هم در گمرک است که دانهای 175میلیون تمام میشود.
کارگاهشان هشت دستگاه دارد و در حال حاضر چهار نفر در کارگاه او کار میکنند محمد آقا میگوید: قبلا دستگاههایمان کمتر بود ولی تعداد بیشتری پای دستگاه کار میکردند.گویا کارگران میآیند و مدتی کار میکنند اما میروند، میپرسم چرا اینطور است. میگوید: شاید لذتی را که ما از اینکار میبریم نمیبرند.
عدهای صدای دستگاه را تحمل نمیکنند، عدهای دیگر به بوی روغن دستگاه حساسیت دارند یا موارد دیگری. در حال حاضر کارگاه 24ساعته کار میکند.
بهطور مستقیم افراد کمی در اینجا شاغل هستند اما کار آنها حلقه تکمیلکننده چرخه تولید است و او بااین کار بهطور غیرمستقیم، سر سفره افراد زیادی در بخشهای عرضه و توزیع و تولیدیها و... نان گذاشته است.
محمد مثالی میزند از کارگاهی با 100نفر خیاط که از بافتهای این کارگاه در تکمیل کارشان استفاده میکنند. او میگوید: بهترین حالت برای کارگاه ما هشت نفر کارگر است. اما خیلیها تن به کار نمیدهند.
برادر محمد را لحظهای از پای دستگاه کنار میکشم. داوود خوشخنده است و چهره گرمی دارد. 10سال فعالیت در این شغل او را خسته نکرده و کارش را دوست دارد. داوود میگوید: کار آسانی نیست و سروصدا و استرس دارد که در بلند مدت مشکلاتی ایجاد میکند اما اینطور نیست که بگوییم که اینکار بهترین یا بدترین است.
خدارا شکر کار خوبی است. از او میپرسم که این کار هنر است، سریع قطعی و محکم میگوید: بله، درست است که دستگاه میبافد اما طرحش مال خود ماست. مراقبت و دقتش برعهده ماست. این شغل هم مثل همه شغلها نیاز به صبر دارد. صبر و تلاش آدمها را به نتیجه میرساند. آنهایی که یک شبه ره صد ساله را میروند یا خدا خیلی دوستشان دارد یا شیطان آنها را در این مسیر انداخته است.
داوود نخ جورکردن را سختترین قسمت این شغل میداند و میگوید: به مجردی که قرار است قیمت دلار افزایش پیدا کند نخ در بازار غیب میشود. کارخانه نخ نمیفروشد و نخ را نگه میدارد تا گرانتر بفروشد. البته که آنها هم حق دارند و تولید ثبات میخواهد.
خیلی قاطعانه میگوید که بعضی همکارانش در همین فصل پرکاری تریکوبافی اگر سفارش بگیرند دو هفته دیگر تحویل میدهند. یعنی تا این حد سرشان خلوت است. اما محمد تا دو ماه دیگر نمیتواند سفارش جدیدی تحویل دهد. او میگوید: ما نخی توی کار نمیزنیم که رنگ پس بدهد و کار را خراب کند.
یا مثلا تا 99درصد سعی میکنیم دقیقا رنگ خود پارچه نخ انتخاب کنیم، درنهایت با یک درجه تناژ رنگ اختلاف. در صورتی که خیلی از همکاران مثلا همه تناژ رنگ آبی را یکی فرض میگیرند و خودشان را در به در پیدا کردن نخ همرنگ نمیکنند. او قائل به این است که سلیقه مردم هم عوض شده و کار بافت مثل گذشتهها نیست.
میگوید: لان بیشتر مردم لباس گرم پارچهای میپسندند تا بافت. یکسر دیگر هم پایین آمدن کیفیت بافت است. گرچه در همین مشهد بافندههایی هستند که کار باکیفیت دست مشتری میدهند و وقت ندارند سرشان را بخارانند اما اکثرا نه به کیفیت توجه دارند و نه به سلیقه مشتری در بازار.
او شهرک صنعتی محله ثامن را برای فعالیت انتخاب کرده است. به علت اینکه به بازار طلاب و بورس خرجکار فروشها نزدیک است. او میگوید: کارگاههای تولیدی و خیاطیها هم معمولا گلشهر، ساختمان یا بولوار دوم طبرسی و پنجتن هستند که این محل راحت به همه آنها دسترسی دارد.
قبلا کارگاه میدان میرزاکوچک خان و کوچهپشتی همان مغازههای کلاهفروشی بود. اما آنجا بورس کلاهفروشی شد و اجاره کارگاهها خیلی زیاد شد.
درباره کارش بیشتر صحبت میکنیم و خاطراتی را نمونه میآورد. محمد آقا نظم، تعهد و کیفیت را شرط موفقیت میداند و علاوه بر اینها میگوید: همه باید منفعت ببرند، اینطور نیست که فقط من نفع کنم. باید همه راضی باشند تا چرخ تولید و فروش بچرخد. کار بیکیفیت دست مشتری نمیدهم تا بازارش خراب نشود و باز هم سفارش داشته باشم.
از نظر او این شغل تاریخ انقضا ندارد و تولید هم متوقف نخواهد شد: هرچقدر تولید را اذیت کنند از پا نمیافتد چون لذتبخش است.
آرزویش افتتاح کارخانه بزرگ با دستگاههای زیاد، حرفهای و بهروز است که کارگر یا به قول خودش همکار زیادی استخدام کند و بتواند به افراد بیشتری نان برساند.
از سوی دیگر دلش میخواهد سفارش مشتریها را خیلی سریع تحویل دهد و بهدلیل محدودیتها بدقول نشود. پایان بندی گفتوگویمان آرزوی اشتغال جوانان است. محمد میگوید: از دیدن آدمهای بیکار اذیت میشوم. دلم میخواهد کارخانهای بزنم که حداقل 50نفر در آن مشغول کار باشند، غیرمستقیم هم که خیلی بیشتر. حتی اگر یک ریال به درآمدم اضافه نشود.
حاصل ازدواج پدر و مادرش سه فرزند است. محبوبه، محمد و داوود. وقتی که پدرش ناصر قاسمی در سال 1363 به شهادت میرسد او تازه پنجسالگیاش را تمام کرده بوده است.
دلم میخواهد کارخانهای بزنم که حداقل 50نفر در آن مشغول کار باشند، غیرمستقیم هم که خیلی بیشتر. حتی اگر یک ریال به درآمدم اضافه نشود
محمد میگوید: پدرم در سپاه پاسداران خدمت میکرد و در دیواندره سنندج به شهادت رسید. سه گلوله و 17ضربه چاقو در سینه و بدن پدرش باعث شهادت او شده است. خاطرات محمد از پدرش مبهم و اندک است. توقعی هم نیست چون فقط پنج سال داشته است. از میدان معراج و روزی که پیکر پدر را دیده میگوید: نایلون روی صورت و سینهاش را کنار زدند.
جای گلولهها و بریدگی جای چاقوها را دیدم. منافقان فرمانده پدر را هم زنده زنده سوزانده بودند. پدر هم با اینکه 17ضربه چاقو و سه گلوله خورده بوده اما باز هم تا صبح زنده میماند و به بیمارستان میرسد ولی آنجا شهید میشود.