
آرامستان خواجهربیع؛ خانه ابدی سرشناسان تاریخ است
حسین دامنجانی| در میان آرامستانهای شهر، شاید بتوان گفت گورستان خواجهربیع در محله خواجه ربیع مشهد تنها آرامستان فعال است. سالهای بسیار است که در این مکان تاریخی، مردم اموات خود را به خاک میسپارند اما شاید از زمان محمدرضاشاه پهلوی بود که تقاضای دفن اموات در این آرامستان شتاب بیشتری گرفت که درنتیجه بخشی از فضای باغ آرامگاه خواجهربیع به گورجای درگذشتگان اختصاص پیدا کرد.
محصور در میان دیوارهای گِلی
گویا دیوار باغ قبلا گلی بوده و در چهار گوشه باغ چهار برج داشته است. اموات در آغاز به صورت یکطبقه و در محیطی مدور با شعاع ده متر از دیوار بقعه خواجهربیع دفن میشدهاند.
در آغاز قبرها یکطبقه و در محیطی مدور با شعاع ده متر از دیوار بقعه خواجهربیع دفن میشدهاند
ماجرای باغ خُردو
در سالهای ۵۳-۱۳۴۸ خورشیدی بیشتر حجرههای دور باغ برای دفن در ازای حقالارض به خانوادهها واگذار شد، اما چون قبور باقیمانده پاسخگوی درخواست مردم نبود، آستانقدسرضوی برای دفن درگذشتگان، باغ دیگری به نام «باغ خُردو» در پشت باغ اصلی تعبیه کرد.
این باغ در سالهای ۱۳۸۰ تا ۸۴ خورشیدی آماده شد و نخستین دفن در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۳۸۴ در آن انجام شد. دیوار گلی نیز تخریب شد و دو باغ به هم پیوستند. البته سطح باغ خردو در ارتفاعی پایینتر از باغ اصلی قرار دارد که پیرامون آن حجرههای سنتی و اتاقمانند واقع است. در این حجرهها دفنهای سه و چهارطبقه انجام میشود.
دیروزِ ایستگاهِ اتوبوس
باغ دیگری در بیرون باغ اصلی و باغ خردو قرار داشته که زمانی گورستانی قدیمی و بزرگ بوده است. این باغ در اوایل دوره محمدرضاشاه تخریب شده و شهرداری ضمن توسعه شهرسازی بخش جلویی، آن را به مردم واگذار کرده که هماکنون در انتهای خیابان خواجهربیع واقع شده است.
زمین این بخش تبدیل به مغازههای حاشیه خیابان و ایستگاه اتوبوس شده است. بخش پشتی باغ هم به اداره آموزش و پرورش واگذار شده که سال ۱۳۷۸ تبدیل به پیشدانشگاهی و دبیرستان دخترانه نجمه و مدرسه راهنمایی دخترانه حجربنعدی شد. بخشی از باغ قدیمی نیز سال ۱۳۸۶به عنوان پارکینگ به بهرهبرداری رسید.
مشاهیری که در این آرامستان خفتهاند
اما در آرامستان خواجهربیع چهرههای تاریخی و سرشناس گوناگونی به خاک سپرده شدهاند که قدیمیترین آنها خود ربیعبنخُثَیمالاسدیالثوری یا همان خواجهربیع یکی از زاهدان هشتگانه صدر اسلام است که حدود هزارو ۳۰۰ سال پیش در اینجا دفن شد.
ربیعبنخُثَیمالاسدیالثوری یا همان خواجهربیع یکی از زاهدان هشتگانه صدر اسلام است
فتحعلیخان قاجار، جد سلسله قاجاریه؛ حمدحسنخانسالار، فتنهگر دوران ناصرالدینشاه و امیرکبیر؛ نورا... میرزای قاجار از نوادگان فتحعلیشاه؛ پروفسور عبدا... بولون، جراح زبده و رئیس بلژیکی بخش جراحی بیمارستان امامرضا (ع)؛ شیخاحمدکافی یزدی واعظ مشهور؛ دکتر حسین امینی استاد ادبیات فارسی؛ دکتر عباس فرخنده استاد دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران و از بنیانگذاران صنعت شیرپاستوریزه در ایران و... از دیگر چهرههای سرشناسی هستند که در این آرامستان آرمیدهاند.
سیری در تاریخ با شهرآرامحله
شهرآرامحله پیش از این مطلبی درباره پروفسور عبدا... بولوَن چاپ کرد تا خوانندگان خود را با یکی از این افراد آشنا سازد. در این شماره هم مطلبی داریم درباره فتحعلیخانقاجار که البته به زبان شیرین طنز نوشته شده است. اگر قسمت باشد، در شمارههای آینده افراد دیگری را که در این محل دفن شدهاند به شما معرفی خواهیم کرد.
مردی زیر باجه نذورات
اینکه بسیاری از اتفاقات مهم اطرافمان را نادیده بگیریم، یک مسئله است و بیاطلاعی از آنها، مسئلهای دیگر. حال فکر کردن به اینکه کدام مسئله دردناکتر و تلختر است، بماند!
اما برویم سر اصل قضیه؛ شاید برای شما هممحلهایهای عزیز، جالب یا عجیب باشد که بدانید در محله خواجهربیع یکی از اجداد قاجارها مدفون است؛ هرچند حق میدهم اگر برای عده بیشماری از شما این موضوع بیاهمیت باشد! بههرحال اهمیت این آدمی که همین کنار پای ما خوابیده، در این است که تخم و ترکهاش به اندازه تاریخ یک مملکت گند زدهاند! حتی ممکن است مردم از روی عمد بخواهند قاجارها را فراموش کنند؛ قاجارهای بیعرضه و خونخوار و عیاش و دارای ویژگیهایی از این دست را! شاهانی که این مملکت را دشتبهدشت و کوهبهکوه غارت کردند و بخشیدند!
اصلا هم مهم نیست که شهروندان با تاریخ و چراغ راه آینده خود آشنا باشند یا نه! چه معنی دارد بیخود و بیجهت چراغ راه روشن و خدای نکرده اسراف شود! جذب گردشگر هم که بهجای خود؛ چیز خاصی نیست که آدم وقتش را با حرفهای بیهوده درباره آن تلف کند! پس میتوانید بگویید به ما چه مربوط که قبر فتحعلیخان قاجار در آرامگاه خواجهربیع و زیر باجه نذورات است!
شاعری بود در خواجهربیع!
خبرنگار ما، داخل آرامگاه خواجهربیع به باجه نذورات تکیه میزند و از پسر جوانی که در حال عبور از مقابل ورودی است، میپرسد: فتحعلیخان قاجار را میشناسی؟ جا میخورد، میگوید: فکر میکنم باید شاه باشد. بقیه عابران هم یا نمیشناسند یا حدسهایی میزنند، یکیشان میگوید: شاعر بود!
حافظه تاریخی ما تعریف چندانی ندارد. خبرنگار به زیر پایش نگاه میکند و میگوید: میبینی فتحعلی جان، وقتی از جایی میگذشتی بچهها در گهواره از ترس گریهشان بند میآمد! چقدر که کشتی و بریدی و خوردی ...
راستی، این فتحعلیخان با آن فتحعلیشاه توفیر دارد؛ این آقا پدربزرگ آغامحمدخان قاجار(موسس سلسه قاجاریه) است و تجربه شاه مملکت شدن را نداشته است.
کمی از تاریخ بدانیم
قدرتگیری ایل قاجار، بهنوعی از اواخر حکومت صفویان آغاز شده بود و آنها در پایان قرن ۱۱ ه. ق و هنگام سقوط سلسله صفویه مثل تراکتور در شمال ایران کسب قدرت میکردند. آن زمان تمرکز ایل قاجار علاوهبر استرآباد در ایروان و مرو هم بود. قاجاریه در استرآباد به دو ایل اشاقهباش و یوخاریباش تقسیم میشد و فتحعلیخان در این دوره رهبر ایل اشاقهباش بود.
او طی سلطنت شاهسلطانحسین صفوی مورد سوءقصد یوخاریباشها قرار گرفت، اما چون به نظر میرسید آدم خوششانسی است جان سالم به در برد. بعد از آن فتحعلیخان به ترکمانان پناه برد و در فرصتی مجدد دوباره استرآباد را تصرف کرد.
با رویکارآمدن تهماسب دوم صفوی، فتحعلیخان نایبالسلطنه و وکیلالدوله او شد. وقتی ملکمحمود سیستانی در مشهد برای حکومت مرکزی شاخ و شانه کشید، شاهتهماسب دوم به همراه دو پشتیبان نیرومند و وفادارش (!) فتحعلیخان و نادرقلی که آن زمان هنوز قلی بود و شاه نشده بود، در ۲۲ محرم ۱۱۳۹ هجری بهسوی خراسان حرکت کرد.
۱۰ روز بعد سپاهیان شاهتهماسب و نادر به کنار کوهسنگی و پشت ارگ دولتی رسیدند و سرانجام در کنار بقعه همین آقای خواجهربیع، همسایه خودمان در شش کیلومتری شمال مشهد اردو زدند.در طول راه بین نادرقلی و فتحعلیخان رقابت شدیدی روی داد -رقابت هم که بد نیست؛ حسادت بد است! - تا اینکه نادر توانست شاهتهماسب را متقاعد کند که بشود فرمانده؛ یعنی بتواند راهبهراه به قوای مأمور به تسخیر مشهد دستور بدهد.
او با دهانکجی به فتحعلیخان، سربازان ایل افشار را جمع و جور کرد و راهی مشهد شد، فتحعلیخان هم کینه نادر را به دل گرفت.در دوره محاصره مشهد، اردوی شاهی به مدت مدیدی و با تلاشهایی قابل تقدیر (!) در خواجهربیع بریز و بپاش میکردند.
در این میان کینه شتری میان نادر و فتحعلی هم هر روز بالا میگرفت تا اینکه به سرانجامی خونین ختم به خیر (!) شد؛ نادرقلی آنقدر زیر گوش شاهتهماسب خواند تا بالاخره توانست زیر پای فتحعلیخان را خالی کند.البته درباریان نیز در این راه برای نادر کم نگذاشتند و شایعات فراوانی بر ضد فتحعلی بیچاره ساختند. آنها که دل خوشی از او نداشتند زمزمه میکردند: «فتحعلیخان توطئهای چیده و میخواهد شاه را به ملک محمود تسلیم کند.»
عاقبت جدّ بزرگ!
این تبلیغات سرانجام در تاریخ ۱۴ صفر ۱۱۳۹ منجر به مرگ طبیعی فتحعلیخان بر اثر قتل ازسوی شاه شد! پس از دفن او در بقعه خواجهربیع، همه بستگان و افسران قاجار نیز به جرم همولایتیبودن با فتحعلیخان به زندان دعوت شدند!بعد از آن نام افشارها بر سر زبانها افتاد و نادرقلی هم سپهسالار ارتش شد.
بعدها یکی از پسران فتحعلیخان به نام محمدحسنخان صاحب فرزندی شد که موسس یکی از عجیبترین حکومتهای تاریخ ایران بود؛ او کسی نبود جز آغامحمدخان قاجار! همان کسی که با محاصره شهر کرمان و ازکاسهدرآوردن چشمان اکثر ساکنان آن و کشتن هولناک لطفعلیخان زند به حکومت زندیه پایان داد و نام خود را بهعنوان اولین شاه قاجار در تاریخ به ثبت جهانی رساند!
بعد از اینکه قاجارها به قدرت رسیدند برای جد کبیرشان در محله ما مقبرهای ساختند، اما این مقبره فقط در حدود ۱۳۰ سال دوام آورد؛ چراکه پهلویها علاقهای نداشتند به اینکه بقایای حکومت پیش از خود را نابود نکنند! پس بنای مقبره را تخریب کردند.
خُب هممحلهایهای عزیز، این بود قصه زندگی شخصی که سالیان سال در محله ما مدفون و همسایه ما شده است. او که در تمام این سالها، قبر خود را از چشم تیزبین و تاریخی ما در زیر کیوسک نذورات مخفی نگاه داشته، اما بههرحال احتمالش هست که اکنون از خود بپرسد: «نادر از من خونهای بیشتری ریخت، مگر فرق من با او در چیست؟!»
*این گزارش یکشنبه، ۱۵ دی ۹۲ در شماره ۸۷ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.