تابستان سال ۸۶ در حالیکه مهرداد دهمین بهار زندگیاش را پشت سر میگذاشت و مانند بسیاری از پسر بچهها در حال فوتبال و اسکیتبازی بود، ناگهان پا درد میشود. ابتدا پدر و مادرش گمان میکنند به علت شیطنت و فعالیت زیاد، عضلات پاهایش دچار گرفتگی شده است، اما ناله و گریههای مهرداد آنقدر زیاد بود که او را راهی بیمارستان میکند.
شب با پای خودش به بیمارستان میرود و بستری میشود، اما صبح احساس میکند نمیتواند از تخت پایین بیاید. سومین روزی که در بیمارستان بستری بود، دکترش تشخیص میدهد توموری بدخیم روی نخاعش نشسته که او را قطع نخاع کرده است. بدون اینکه تومور را از بدنش بردارند، او را از بیمارستان مرخص میکنند و میگویند حداکثر تا ۶ ماه دیگر زنده میماند.
امروز، از ۶ ماه فرصت زنده بودنی که دکتر گفته، ۱3 سال گذشته؛ او زنده است و بهتر از قبل زندگی میکند. هرچند مهرداد از آن زمان تاکنون روی ویلچر است، اما این چرخهای دایرهای هیچوقت او را ناامید نکرده و نه تنها مانع شور و نشاطش نشده، بلکه او را در تحمل سختیها و تلاش برای رسیدن به پلههای بالاتر، راسختر کرده است. در این مدت نه خودش ناامید شده است و نه خانوادهاش. بعد از ترخیص از بیمارستان، تا ۳ سال هر روز از صبح تا عصر او را فیزیوتراپی میبرند. بعد از ۳ سال که کمی احساس بهبودی میکند، درس و مشق مدرسه را از سر میگیرد.
تا پایان پنجم دبستان، کتابها را در خانه میخوانده و فقط برای امتحانات به مدرسه میرفته است، اما ۳ سال راهنمایی شرایط خیلی سختتر میشود؛ درسها تخصصی است و نیاز داشته از سوی معلم مفاهیم را فراگیرد، اما کلاسها در طبقه دوم مدرسه بوده است. خانوادهاش اینجا هم استوارتر از کوه، او را پشتیبانی میکنند به گونهای که پدر و برادرش، تمام ۳ سال راهنمایی، هر روز صبح و ظهر ویلچر مهرداد را از پلههای مدرسه بالا و پایین میبرند تا او امکان ادامه تحصیل را از دست ندهد.
مهرداد از کودکی به فوتبال علاقه داشته است و به همین دلیل بعد از معلولیت، پدرش او را به مجموعه ورزشی ۱۵ خرداد میبرد تا ببیند اگر امکانش هست در آنجا با ویلچر فوتبال بازی کند. کارکنان این مجموعه به او پیشنهاد میدهند ورزش تنیس روی میز را دنبال کند. او شرایط را میپذیرد و به جای یأس و ناامیدی، همتش را روی این ورزش میگذارد.
مربی تنیسی که با او کار میکرد، مؤسسه آموزشی و توانبخشی توانیابان را میشناخت و به مهرداد میگوید برای ادامه تحصیل به آنجا برود. مهرداد نمیدانست مکانی ویژه معلولان هست که میتواند در آن ادامه تحصیل دهد. پس از آشنایی با این مؤسسه، مقطع دبیرستان را در آن میگذراند.
او روزهای اول ورودش به مؤسسه توانیابان را اینگونه توصیف میکند: سال ۹۰ وقتی برای اولین بار از در مؤسسه وارد شدم و آن همه فرد معلول دیدم تعجب کردم. هیچ وقت گمان نمیکردم تعداد معلولان اینقدر زیاد باشد. روزهای اول، کناری میماندم و فقط رفتارهای آنها را نگاه میکردم. هرکس یک نوع معلولیت داشت، اما برخلاف دیگر مکانها که معلولان انگشتنما هستند، اینجا همه از یک جنس بودیم. کم کم احساس همدلی کردم. جو بین بچهها خیلی صمیمی و گرم بود.
بعد از ۶ ماه، در مسابقات قهرمانی جوانان کشور، مقام اول در رشته تنیس روی میز را کسب کردم و برای تیم ملی انتخاب شدم
همه به هم کمک میکردند و باز هم برخلاف دیگر مکانها، امکاناتی مانند سرویس رفت و آمد، آسانسور، سرویس بهداشتی و ... مهیا بود. همزمان هم درس میخواندم و هم تمرینات تنیسم را زیر نظر مربیام آقای کارگر داشتم. در رشته تیر و کمان هم کار کردم. بعد از ۶ ماه، در مسابقات قهرمانی جوانان کشور، مقام اول در رشته تنیس روی میز را کسب کردم و برای تیم ملی انتخاب شدم.
با وجود اینکه در رشته تیر وکمان نیز برای تیم ملی انتخاب شده بودم، چون فقط در یک رشته اجازه داشتیم شرکت کنیم و تیر و کمان هزینههایش خیلی بیشتر از تنیس بود، رشته تنیس را انتخاب کردم. سال ۹۱ در ۳ اردوی تیم ملی جوانان شرکت داشتم. سال ۹۲، ۲ اردو برگزار شد و قرار بود من به مسابقات پاراآسیایی جوانان مالزی ۲۰۱۳ اعزام شوم، اما یک ماه قبل از اعزام متوجه شدم که اسمم را حذف کردهاند.
به هرجا زنگ زدم هیچ پاسخ قانع کنندهای دریافت نکردم. حتی مربیام نمیدانست به چه دلیل اسم من حذف شده است. عدهای میگفتند به دلیل صرفهجویی در هزینهها، هیئت فنی تیم تصمیم گرفته است تعداد افراد اعزامی را کم کند، اما باز هم نفهمیدم چرا بین همه، نام من حذف شد. اگر به عنوان مثال میگفتند به تمرین و آموزش بیشتر نیاز داری یا راکتت خوب نیست و ... حداقل میدانستم چه کاری انجام دهم که سال بعد بتوانم در تیم باشم، اما هیچ پاسخی نگرفتم.
پدر و مادرم برای اینکه روحیهام عوض شود من را به طبس بردند. در آنجا هم، تمام مدت ذهنم درگیر این موضوع بود، اما ناامید نشدم و همانجا به خودم گفتم هر طور شده باید دوره بعدی مدال بیاورم. تلاش و تمریناتم را بیشتر کردم و چندین دوره در مسابقات مختلف حضور یافتم. سال ۹۳ در مسابقات کشوری بهزیستی مقام اول را کسب کردم. سال ۹۴ یک مرحله در اردوی تیم ملی شرکت داشتم و قرار بود با هزینه اسپانسر، به مسابقات اوپن در اردن اعزام شوم. تمریناتم را زیاد کرده بودم و با وجود مشکلاتی که برای رفت و آمد دارم، هر روز به سالن میرفتم.
درد زیادی داشتم، اما به دلیل علاقهای که به حضور در مسابقات داشتم دکتر نمیرفتم و موضوع را جدی نمیگرفتم. سرانجام فهمیدم دکتری که در ۱۰ سالگی متوجه تومور کمرم شده بود باید حین عمل جراحی آن را برمیداشت، اما این کار را انجام نداد و متأسفانه تومور کمرم دوباره رشد کرده بود، مهره کمرم شکست و عفونت شدیدی وارد خونم شد. دو ماه در بخش ایزوله بیمارستان طالقانی بستری بودم.
هیچ دکتری حاضر نمیشد کمرم را عمل کند. به دلیل عفونت شدید، ریسک بالایی داشت و ممکن بود در حین عمل به کما بروم یا بمیرم. سرانجام دکتر مجد محسنی حاضر شد عمل جراحیام را انجام دهد. بعد از انجام دادن ۷ عمل جراحی و ۵ ماه بستری در بیمارستان، حالم کمی بهبود پیدا کرد. سپس یک سال در منزل استراحت داشتم. در این مدت دوستانم خیلی به من روحیه و انگیزه میدادند. در بیمارستان که بودم، بهروز مقدم و محمد جوان، دو نفر از دوستانی که در مجتمع توانیابان با آنها آشنا شده بودم و خودشان معلول بودند، با وجود راه دور بیمارستان، به دیدارم میآمدند.
یک قوی معرق را که خود معلولان درست کرده بودند برایم هدیه آورده بودند. هر روز به آن نگاه میکردم و میگفتم باید خوب شوم. پس از استراحت یک ساله، مربیام تماس گرفت و از من خواست تمریناتم را آغاز کنم. یک ماه بعد، مسابقات کشوری جوانان بود و در آن مقام دوم را به دست آوردم.
۲ ماه بعد هم در مسابقات باشگاهی تنیس روی میز، مقام سوم گرفتم. سال ۹۶ برای مسابقات پاراآسیایی جوانان در دبی ۲ نفر اعزام شدند که یکی از آنها من بودم و توانستم مقام دومی و رنکینگ چهارم جهان را کسب کنم. در این مسابقات ۳ رقیب داشتم، بازی اولم با رقیب سرسختی از تایلند بود که رنکینگ ۱ جهان را داشت و آن را باختم. بازی دومم با رقیبی از قزاقستان بود که رنکینگ ۵ جهان را داشت، اما توانستم در آن پیروز شوم. بازی سوم را ۳ بر یک با ژاپن بردم و وارد نیمه نهایی شدم. در این مرحله، ۲ بر صفر از رقیب عراقی عقب بودم که برای استراحت رفتم.
چند لحظه چشمانم را بستم و تمام سختیها و زحماتی که در این ۷ سال داشتم از ذهنم گذشت. چشمانم را باز کردم یک «یا امام رضا (ع)» گفتم و برای ادامه مسابقه به پشت میز رفتم
در تایم استراحت، چند لحظه چشمانم را بستم و تمام سختیها و زحماتی که در این ۷ سال داشتم از ذهنم گذشت. چشمانم را باز کردم یک «یا امام رضا (ع)» گفتم و برای ادامه مسابقه به پشت میز رفتم و ۲ بر ۳ پیروز شدم. در فینال، رقیبم بازیکن تایلندی دور قبل بود. چون این بار هم به او باختم، نائب قهرمان آسیا شدم. این بازیکن تایلندی سال ۲۰۱۳ هم اعزام شد و نائب قهرمانی را به دست آورده بود و با حمایت دولتش در سال ۲۰۱۷ هم اعزام شد و قهرمانی را کسب کرد، اما من در این ۸ سال فقط یک بار در سال ۲۰۱۷ اعزام شده بودم.
سال ۹۷ برای مسابقات پاراآسیایی جاکارتا، در مسابقه انتخابی برگزیده شدم، اما مانند مسابقات مالزی، باز هم اسم من حذف شد و اعزامم نکردند. رئیس انجمن تنیس خیلی تلاش کرد که اعزام شوم، اما بی نتیجه بود. در مسابقات اوپن هم فدراسیون اعلام کرد هرکس خودش هزینه رفت و آمدش را بدهد، اعزام میکنیم. هرچه تلاش کردم حامی مالی پیدا نشد، مسئولان؛ از نمایندههای مجلس گرفته تا مدیران بهزیستی، وعدهوعیدهایی دادند و گفتند حمایت میکنیم، اما هیچکدام کاری نکردند و نتوانستم اعزام شوم.
آهی میکشد و ادامه میدهد: اگر اعزام میشدم رنکینگم حفظ میشد و شانس خیلی زیادی داشتم که سهمیه پارالمپیک را بگیرم، اما متأسفانه اعزام نشدم و اسمم از رنکینگ خارج شد. سال ۹۷ در مسابقات باشگاههای تنیس روی میز، قهرمان کشور شدم. سال ۹۸ این رشته از زیرمجموعه فدراسیون جانبازان و معلولان خارج و به زیر مجموعه فدراسیون تنیس روی میز انتقال پیدا کرد و هنوز هیچ مسابقهای برگزار نکردهاند، اما من همچنان تلاش و تمریناتم را دارم تا خودم را برای مسابقات بینالمللی آماده کنم.
او بزرگترین آرزویش را دریافت مدال پارالمپیک بیان میکند و میافزاید: متأسفانه فضای مناسبی برای ورزش معلولان فراهم نیست. بیش از ۲ سال است که مسابقات استانی تنیس روی میز برگزار نشده است. سال گذشته شهرداری مسابقاتی برگزار کرد، اما هیچ خروجی (اعزام به مسابقات کشوری) نداشت. این مسابقات باید از سوی هیئت جانبازان و معلولان برگزار شود و برگزیدههای آن به مسابقات کشوری راه یابند، اما چون مسابقات برگزار نشده است، ورزشکارانی که جدید وارد این عرصه شدهاند، دیده نمیشوند و همین موجب ناامیدی آنها شده است.
ممکن است اکنون ورزشکاران تنیس توانمندی داشته باشیم، اما برگزار نشدن مسابقات باعث میشود، گزینشها از روی همان افرادی که در گذشته مقام آوردهاند انجام شود. اکنون هیئت هیچ هزینهای برای مسابقات استانی و کشوری تنیس روی میز نمیکند. حتی در اعزام ورزشکاران، تیم کامل را اعزام نمیکنند. سال گذشته به جای ۲۰ نفر، فقط ۹ نفر اعزام شدند. هزینههای مسابقات کشوری را هیئت جانبازان یا آسایشگاههایی مانند فیاضبخش تأمین میکنند، اما برای مسابقات برون مرزی، نه از سوی هیئت جانبازان و معلولان و نه از سوی فدراسیون، هیچ حمایتی انجام نمیشود.
طبیعی است که بسیاری از معلولان در چنین فضایی ناامید هستند و تمرینهایشان را به طور جدی و پیوسته انجام نمیدهند. بهویژه که رفت و آمد برای معلولان بسیار دشوار است و برای هر جلسه حضور در تمرین یا باید وسیله داشته باشند یا حداقل ۲۰ هزار تومان هزینه آژانس بدهند.
او ادامه میدهد: در مشهد، مربی و سالنهای ورزشی خوبی برای معلولان داریم که به صورت رایگان میتوانند از آنها استفاده کنند، اما برگزار نشدن مسابقات استانی و حمایت نکردن از برگزیدگان کشوری برای حضور در مسابقات جهانی، موجب شده است که ۷۰ درصد معلولان نسبت به ورزش تنیس روی میز ناامید باشند. همین ماه گذشته، مسابقات تنیس روی میز غرب آسیا بود که در آن همه کشورها به جز ایران حضور داشتند.
از طرفی دیگر، تأمین هزینههای راکت و ویلچر برای معلولان سخت است چراکه راکت مناسب بیش از ۳ میلیون تومان هزینه دارد و هر ۳ یا ۴ ماه یک بار باید تعویض شود. ویلچرهای ویژه ورزشکاران تنیس روی میز هم حدود ۱۲ میلیون تومان است، اما من یک سال است راکتم را تعویض نکردم و ویلچرم نیز ویلچر معمولی بهزیستی است که پدرم کمی آن را تغییر داده و سطحش را بالا آورده است تا همسطح میز تنیس قرار گیرم.
سال ۹۶ در مراسم تجلیل از مدالآوران یکی از مسئولان شهرداری قول داد ویلچر حرفهای به من هدیه دهند، اما هر چه پیگیری کردیم وعدهشان را عملی نکردند و گفتند بودجه نداریم. همچنین در مسابقات پاراآسیایی که مقام آوردم جایزهام یک دستگاه پراید بود که برای مناسبسازیاش باید ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان هزینه میکردم، در این مورد هم هیچ کس حمایت نکرد و تمام هزینه مناسبسازی خودرو را خودم پرداخت کردم.
مهرداد در کنار تنیس روی میز، کلاسهای موسیقی، تئاتر و کامپیوتر نیز میرود و سال ۹۲ به عنوان کارآموز فعال مؤسسه توانیابان معرفی شده است. او اکنون دف و سه تار میزند و در گروه تئاتر «مهر پویا» مشغول تمرین برای حضور در جشنواره کشوری تئاتر بهزیستی است.
او به تصورات نادرست مردم درباره معلولان اشاره میکند و میافزاید: چند بار برای حضور در دیگر گروههای تئاتر رفتم امتحان بدهم، اما همین که میبینند معلول هستم به مسخره میگیرند و میگویند شماره بدهید تا هر وقت لازم بود تماس بگیریم. متأسفانه مردم ما شناخت درستی از معلولان ندارند و آنها را باور نکردهاند در حالیکه هر معلولی توانایی خاص خودش را دارد و اگر این توانایی آنها استفاده شود موجب رشد جامعه خواهند شد.
تجربه هم نشان داده کسانی که به معلولان اعتماد کردهاند و آنها را در مشاغل مناسب بهکار گرفتهاند نه تنها پشیمان نشدهاند بلکه در بیشتر موارد این رویکرد را به دیگران هم معرفی کردهاند.
او در ادامه از مشکلات شهری معلولان سخن میگوید و اینکه شهروندان عادی، خودروهایشان را در محل پارک معلولان پارک میکنند.
مردم ما شناخت درستی از معلولان ندارند و آنها را باور نکردهاند در حالیکه هر معلولی توانایی خاص خودش را دارد و اگر این توانایی آنها استفاده شود موجب رشد جامعه خواهند شد
به عقیده او خیلی مناسبسازیها در شهر انجام شده، اما چون غیر اصولی است، برای معلولان مناسب نیست. به عنوان مثال رمپهایی که بعضی بانکها و ساختمانها دارند آنقدر شیبش تند است که معلول به تنهایی نمیتواند از آن استفاده کند و حتما باید فردی از پشت، ویلچر را نگه دارد. همچنین میلههایی که محل عبور کالسکه و ویلچر است، در وسطش یک برآمدگی دارد که بعضی ویلچرها به آن گیر میکند.
او از اینکه خط یک قطار شهری برای معلولان استفاده نمیشود، اظهار رضایت میکند و میافزاید: یکی از مشکلات اساسی معلولان عبور و مرور در شهر است چراکه غیر از همین خط یک قطار شهری، دیگر وسایل حمل و نقل عمومی برای معلولان استفاده نمیشود. حتی در پارکها و سینماها و دیگر مکانهای تفریحی امکانات لازم فراهم نیست و معلولان به ناحق، از بعضی خدمات بیبهره میمانند.
مهرداد به سال ۹۴ که با رتبه ۹۲۵ دانشگاه روزانه ثامنالائمه قبول شده بود، اشاره میکند و میگوید: برای ثبتنام به دانشگاه رفته بودم که گفتند برو با رئیس دانشگاه صحبت کن. وقتی به اتاقش رفتم گفت این دانشگاه برای معلولان مناسبسازی نشده است، بروید در دانشگاه دیگری درس بخوانید. بعد از کمی پرسوجو متوجه شدم ۲۵ نفر قبل از من هم همین دانشگاه قبول شده بودند و به آنها هم اجازه تحصیل نداده بودند.
چنین مسائلی خیلی ناراحت کننده و دردآور است. چرا باید یک فرد به دلیل معلولیت از ادامه تحصیل در رشته موردعلاقهاش که ممکن است رتبهاش از دیگر دانشجوها بیشتر هم باشد باز بماند. در دانشگاه آزاد هم به لحاظ قانونی گفته شده است که معلولان از پرداخت شهریه معاف هستند، اما در عمل این موضوع رعایت نمیشود و دانشگاه میگوید اول هزینه ثبتنام را بدهید، بعد اگر بودجه داشتیم پولتان را باز میگردانیم.
مهرداد، با روحیه خوب خودش و حمایتی که از سمت خانوادهاش دریافت کرده است، با وجود تمام مشکلاتی که سر راهش بود هیچ وقت ناامید نشد و هر بار شکست خورد تلاشش را بیشتر کرد، اما نگران دیگر هم نوعانش است که به علت تصورات نادرست مردم، خانهنشین هستند و سراغ کار و تحصیل نرفتهاند. البته به عقیده او اشتغال برای معلولان بیشتر شبیه آرزوست. در این اوضاع اقتصادی که افراد بسیاری از بیکاری رنج میبرند، کار پیدا کردن برای معلولان خیلی دشوارتر شده است.
در عین حال این افراد به دلیل هزینههای سنگین درمان، به حمایت و اشتغال نیاز بیشتری دارند. برای معلولانی مانند من نه تنها خود معلول با مشکلات متعدد جسمی مواجه است بلکه خانوادهاش هم تحتتأثیر این موضوع قرار میگیرد. به عنوان مثال پدر و مادر من هر دو به دلیل جابهجا کردن من و ویلچرم، دیسک کمر گرفتهاند و از دردهای مفاصل و زانو رنج میبرند این در حالی است که هیچ سازمانی کوچکترین حمایتی نمیکند. اگر حمایت مالی نمیتوانند داشته باشند حداقل کاری نکنند که روحیه معلول و خانوادهاش خستهتر شود، اما متأسفانه همین هم رعایت نمیشود.
حسنختام صحبتهای او عشقش به امام رضا (ع) است و اینکه هر وقت خسته و دلگیر از زندگی میشود، به حرم امام رئوف میرود. او از کودکی ارادت خاصی به علیبنموسیالرضا (ع) داشت و در هر سختیای به این امام متوسل میشد. مهرداد هر بار به حرم میرود ساعتها آنجا میماند و به قول خودش کلی انرژی مثبت میگیرد.
در خلوت خودش، خاطرهها از گفتوگوهایش با ضامن آهو دارد، اما در این بین روزی که در مسابقات پاراآسیایی، یک یا امام رضا (ع) میگوید و به پشت میز میرود و بازی که ۲ بر صفر عقب بود، ۳ بر ۲ میبرد، خاطرهای شیرین برایش رقم زده است.