«هنر این است که از گوشت یخزده برزیلی بهترین چلوگوشت دنیا را درست کنی!» این مثال را از لابهلای تجربههایش بیرون میکشد تا نقب بزند به دغدغه اصلیاش و پشتبندش میگوید: «کار سخت هم این است که بتوانی از بیعلاقهترین شاگرد، بهترین قاری را بسازی!» توی جیبش کلی از این مثالها دارد که لابهلای حرفهایش رو میکند. همه هم مربوط میشوند به گوشههای مختلف زندگیاش. به آشپزی و سالها کار افتخاری در مهمانسرای حرم امام رضا (ع) و به قرائت قرآن و جلسات بیست ساله رایگان خانگی.
وجه تسمیه این جلسات هم همین خانگیبودن آنهاست. اینکه حالا ۲۰ سال است بنا به دغدغهای که دارد در خانه خودش به بچههای شهر قرائت قرآن میآموزد. حسین حسینی، قاری مطرح شهرک شهید رجایی، در اولین جلسهای که پس از تعطیلیهای کرونایی با رعایت موازین بهداشتی تشکیل میشود از ما دعوت میکند مهمان خانه او باشیم.
ساعت از نیمههای شب گذشته است. قدمهایم را تندتر میکنم تا هر طور شده خودم را دقایق پایانی جلسه برسانم. تابلو (آشپزخانه حسینی) داخل کوچه را از همان ابتدای کوچه حر١٦ میبینم و پیش میروم. آشپزخانهای که تعریفش را از آقای حسینی شنیدهام و حالا بعد از پدر به دست او و دو برادرش گردانده میشود و در طبقه همکف قرار دارد. در نیمه باز کنار آشپزخانه هم احتمالا باید راه ورود به طبقات بالاتر باشد. در را آرام هل میدهم و وارد میشوم. لازم نیست زنگ بزنم و نشانی را بپرسم. صدای قرآنی که با صوت خوانده میشود تمام راهرو را پر کرده است. همان صدا را میگیرم و تا طبقه سوم پلهها را دو تا یکی بالا میروم. انگشتم را برای کوبیدن خم میکنم، اما برگهای که پشت در چسبیده منصرفم میکند: «قاری عزیز و محترم لطفا در نزنید. با وضو وارد شوید. گوشی همراه را روی حالت بیصدا بگذارید. آراسته و مرتب وارد جلسه شوید. لطفا سلام هم نکنید تا نظم جلسه به هم نخورد.»
آینه قدی کنار در هم احتمالا باید در راستای همان آراسته واردشدن باشد. خودم را توی آن ورانداز میکنم تا از مرتب بودنم مطمئن باشم. وارد میشوم، سلام نمیکنم و مردی با چهرهای گشاده و موهای مجعد گندمی که همان آقای حسینی داستان ما باشد به محض ورود از همان صدر مجلس به نشانه سلام سرش را به همراه لبخند تکان میدهد و قاری که پسری نوجوان است و کنار او پشت بلندگو نشسته با چشمهای بسته همچنان میخواند. مینشینم یک گوشه و فرصت میکنم خانه را ببینم. پذیرایی بزرگ و پر طول و درازی که جان میدهد برای مسجدی نشستن و آقای حسینی هم احتمالا با همین هدف اینجا را به این شکل ساخته است.
به ترتیب اسمها را میخواند و قاریها یکی یکی کنار آقای حسینی پشت بلندگو مینشینند و شروع میکنند به خواندن. آنهایی هم که به هر دلیلی میگویند آمادگی خواندن ندارند بیهیچ اصراری حرفشان پذیرفته میشود و به جایگاه نمیآیند. کمی که میگذرد میفهمم آدمهای این جلسه ادبیات خاص خودشان را هم دارند. (ا... ا...) که آقای حسینی وسط قرآن خواندن شاگردها با تن صدایی متفاوت میگوید یعنی آفرین و احسنت! هرچه قدر ا... را کشدارتر بگوید یعنی آفرین و احسنت بیشتر! بقیه هم این ا... را پشتبند او تکرار میکنند، بهویژه کوچکترها که معلوم است این بخش ماجرا را خیلی دوست دارند. البته آقای حسینی ایراد قاریها را هم ما بین همین تشویقها میگوید. مثلا میگوید: «اینجا یک جابهجایی لحنی هم انجام میدادی بد نبود.» یا «کاش تن صدا را پایین نمیآوردی.» بهجز قاریها دو پسر نوجوانی که بعدتر میفهمم ماهان و مهدی فرزندان آقای حسینی هستند هم توی آشپزخانه بادقت به صدای قاری گوش میدهند و بعد چای و شیرینی به قاریها تعارف میکنند.
قاریها، اما از همه سن و سالی هستند. کوچکترها وسط پذیرایی پشت رحلها نشستهاند و گاهی زیر چشمی با نگاه بازیگوششان اطراف را میپایند و جوانها و بزرگترها هم دور تا دور نشستهاند و با دقت خط میبرند. میفهمم به جز محدودیت سنی اینجا محدودیتی هم برای محل سکونت وجود ندارد. یکی از شرق شهر آمده و دیگری از غرب. از هر کجا که فکرش را بکنید در این جلسه شرکت میکنند حتی از شهرستانهای اطراف! یکی از نوجوانها که شال سبزی هم بر گردن دارد، به جایگاه میرود و حسابی هم تشویق میشود از فریمان تا اینجا آمده است!
جلسه که تمام میشود همه با هم تند و فرز ظرفهای پذیرایی را جمع و جور میکنند. رحلها را میبندند و خوش و بشها شروع میشود. بعد از کمی حال و احوال هم یکی یکی میروند و خانه خلوت میشود. بعد همسر آقای حسینی از راه میرسد کسی که پیش از آمدنش آقای حسینی بارها از او نام میبرد و از همراه بودنش میگوید که اگر او نبود این جلسه ۲۰ سال ادامه پیدا نمیکرد. همسر آقای حسینی هم میگوید که خودش قرآن را دوست دارد و دلش میخواهد صوت قرآن همیشه توی خانهاش طنینانداز باشد. برای همین پیش از ورود مهمانها تمام تدارکات را فراهم میکند، بعد هم میرود خانه مادر همسرش، درست در طبقه پایین تا جلسه تمام شود. بعد از گپ و گفتی کوتاه با همسر آقای حسینی متوجه میشوم مرد ریزنقش آرام و کم سخنی که تمام مدت گوشه مجلس نشسته بود و با دقت به صدای قاریها گوش میداد و رد رضایت توی چهرهاش موج میزد هم پدر آقای حسینی است. حسین حسینی حالا سر منشأ تمام اینها را پدرش میداند. وقتی از دست روزگار میپرسم که چطور او را به اینجا کشانده؟ خم میشود تا دست پدر را ببوسد، پدر دستش را پس میکشد و بوسهای بر پیشانی حسین میزند. حسین دست پرچین و چروک پدر را توی دستهایش میگیرد و میگوید که این دست مهربان پدر بوده که او را به این مسیر کشانده است.
محمد حسینی، پدر حسین که او را حاج آقا صدا میزند، روزی روزگاری از معدود آشپزهای چیرهدست این منطقه بوده است. شاید مسنترین آشپز محله نباشد، اما همه این را میدانند که یکی از قدیمیهاست. حالا اگر از در و همسایه نام آشپز قدیمی محله را بپرسید یکی از این نامها بیشک محمد حسینی است. محمد آقا حسابی مأخوذ به حیاست و همه این تعریفها را لطف اهالی میداند، اما حسین که خودش هنر آشپزی را از پدر آموخته از سابقه پدر و سالهای گذشته میگوید: ٣٢سال پیش رستوران و آشپزخانهای توی این محله نبود. رسم بود که مردم در عزاداریها و عروسیها آشپز را دعوت میکردند به خانه و او هم وسط حیاط دیگ غذا را بار میگذاشت و برای کلی آدم غذا میپخت. به یاد دارم که آن زمانها حاج آقا هر روز به یک مراسم دعوت بود. گاهی از شهرستانهای اطراف هم حاج آقا را دعوت میکردند و آشپزی در شهرستان هم سختتر از اینجا بود. آنجا گاز نبود و حاج آقا روی کنده دیگ را بار میگذاشت. همین موضوع کار را سختتر میکرد، اما حاج آقا از عهده کار برمیآمد و سر آخر غذایی میپخت که دلت میخواست انگشتهایت را هم با آن غذا بخوری. من که آن سالها سن و سالی نداشتم خیلی وقتها همراه با پدر به این مجلسها میرفتم و طعم آن غذاهایی که پدر میپخت، هنوز زیر زبانم است.
بعد از آن حاج آقا آشپزخانه حسینی را که طبقه همکف همین خانه است میسازد و پسرها هم توی همین آشپزخانه وردست پدر فوت و فن آشپزی را یاد میگیرند. حسین که پسر بزرگتر است این حرفه را جدیتر دنبال میکند و مدرک آشپزیاش را هم از یک مرکز فنی و حرفهای معتبر میگیرد، اما خودش فکر میکند که مقدر بوده همه این راه را طی کند تا دست آخر یکی از آشپزهای مهمانسرای حرم امام رضا (ع) شود.
آقای حسینی با شور و هیجان خاصی از کار در مهمانسرای حضرت میگوید. اینکه چند سال پیش به عنوان آشپز افتخاری در حرم انتخاب میشود و حالا یک روز در هفته توفیق آشپزی در این مهمانسرا را دارد. میگوید عطر و طعم غذاهایی که در مهمانسرا میپزد، فرق دارد و راز این طعم و عطر را عشق میداند و میگوید: هر ۳۰ آشپز حرم پیش از ورود وضو میگیرند، صدها دیگ روی اجاق این آشپزخانه است که در هر دیگی برداشته شود ذکر صلوات فضا را عطرآگین میکند. در آنجا هم مانند رستورانهای معروف از مواد مرغوب و درجه یک استفاده میکنیم، اما این طعم به یاد ماندنی به خاطر عنایت خداست و نظر و لطف آقا علی بن موسی الرضا (ع) نه به خاطر آن مواد درجه یک و نه آشپزی و دستپخت ما آشپزها.
کار در مهمانسرای حضرت باعث میشود که سال٩٥ در دیگری هم برای آقای حسینی باز شود و او توفیق آشپزی در مکه و مدینه منوره را به مدت ۶۰ روز برای زائران پیدا میکند. تعریف میکند: اسم من در قرعه کشی مهمانسرا برای همراه شدن با کاروان ایرانیها درآمد. دو آشپزخانه مرکزی در مکه و مدینه وجود دارد که هر سال حجاج وقتی به مکه و مدینه میروند، دو آشپز هم همراه آنها برای آشپزی در این آشپزخانهها اعزام میشوند. آن سال یکی از این آشپزها من بودم! و آشپزی در آن حال و هوای معنوی برای من بسیار خاطرهانگیز شد. علاوهبراین تجربه خوبی بود و باعث مراوده من با آشپزهای عرب زبان شد. با زبان بیزبانی با هم دوست شده بودیم و از تجربیات آشپزیمان میگفتیم.
همه اینها را گفتیم که درنهایت برسیم به بخش اصلی داستان زندگی حسین. حاج آقا خودش قرآن خواندن بلد نیست، هیچ کدام از فرزندانش هم آن را آنطور که باید یاد نگرفته اند و حسین حالا توی خانواده تنها کسی است که این راه را درست و اصولی پیموده است. آغاز راه هم برای او برمیگردد به هشتسالگی. روزهایی که آنقدرها حال و حوصله قرآن خواندن نداشته، اما پدر نوار کاست عبدالباسط را توی ضبط قدیمی خانه میگذاشته تا گوش حسین با آن آشنا شود و بعد کم کم در جانش بنشیند. نوای عبدالباسط کار خودش را میکند و حسین از آغاز علاقهاش میگوید: «پدر قرآن خواندن بلد نبود، اما اگر او نبود شاید هیچ وقت قرآن خواندن را یاد نمیگرفتم. صدای عبدالباسط را خیلی دوست داشت آنقدر که میگفت اگر زنده بود و به ایران میآمد تا آخر عمر برایش آشپزی میکردم!»
خلاصه همه اینها باعث میشود که شیرینی قرآن زیر زبان حسین بیاید. بعد کار هر روزش این میشود که نوار کاست عبدالباسط را توی ضبط بگذارد، قرآن را باز کند و روزی چند جزء را از رو بخواند. حسین از مرحله بعدی میگوید: کمی که بزرگتر شدم دست در دست پدر به جلسات مختلف پا گذاشتم. اولین جلسه هم جلسه استاد افخمی در خیابان سرخس بود که توسط یکی از اقوام پایم به آن جلسات باز شد. بعد از طریق ایشان با استادان و جلسات دیگر هم آشنا شدم. پدر هم پابهپای من به همه جلسات میآمد. از اینجا تا جاده سرخس از جاده سرخس تا شهرک شهید با هنر و... ماه رمضانها از دم افطار تا سحر از این جلسه به آن جلسه میرفتیم. خیلی وقتها آخر شبها پدر استاد را با همان ماشین فکستنیاش تا دم در خانهاش میرساند تا من فرصت بیشتری برای صحبت با استاد داشته باشم و توی راه سؤالهایم را بکنم.
از او میخواهم که از لذتبخشترین جلسات آن دوره بگوید و او جلسات مرحوم حسنزاده را نام میبرد. یکی از استادان مطرح مشهد که جلسات او هفت شب هفته در ماه رمضان برگزار میشده و حسین همه آن جلسات را شرکت میکرده است. او دلیل شیرینی آن جلسات را روی خوش و لب خندان آن مرحوم و شیوه تدریس او میداند. اینکه خشک و جدی برخورد نمیکرده و سعی میکرده به دور از جدیت فضای خشک کلاس را تلطیف کند تا پیر و جوان لذت ببرند. میگوید: اگر بخواهم مثال بزنم آقای قرائتی بهترین نمونه است. بین سخنرانهای مذهبی ایشان کسی است که سخنرانیهایش جذابیت بیشتری دارد و کمسن و سالها هم پای سخنرانی ایشان مینشینند.
این شیوه، شیوهای است که حالا خود آقای حسینی هم آن را در جلساتش به کار میگیرد. او سختگیری در کارش ندارد و برعکس خیلی از قاریها به شاگردهایش برای خواندن اصرار نمیکند. کسی که آمادگی داشته باشد میخواند کسی هم که دلش نخواهد نمیخواند! میگوید: قرآن خواندن علاقه میخواهد و به اجبار خواندن فایده و اجر و قربی هم ندارد.
او اهمیت به جزئیات را هم یکی از اصول جذابیت کلاس میداند. همین موضوع باعث میشود که چند سال قبل خانهاش را بکوبد و از نو بسازد. دکوراسیون را کلی تغییر بدهد، نورهای کوچک قشنگ توی سقف بگذارد و... کلی از این جزئیات ریز و درشت دیگر تا قاری از فضای جلسه هم لذت ببرد. البته علاوهبر ظاهر، باطن جلسات را هم همان قدر مهم میداند. باوجود بگو و بخندها و رابطه صمیمانهای که با بچهها دارد آموزش قرآن را یک مبحث جدی میداند و از هیچ تلاشی برای ارتقای سطح شاگردهایش در این زمینه دریغ نمیکند. او در همین راستا چند سال قبل یک سیدی آموزش قرآن ضبط میکند که به گفته خودش نمونه ندارد! تمام مقامات قرآنی شیخ مصطفی اسماعیل را استخراج میکند. از بین هفت مقام که در موسیقی عرب اجرا میشود بعضیها را گلچین میکند و در یک سی دی جمعآوری. این سیدی را هم کاملا رایگان در اختیار قاریها میگذارد.
از حسین آقا میخواهم از آن دورهای بگوید که تصمیم میگیرد جلسه خانگی تشکیل بدهد و این دوره برای او درست ۲۰ سال پیش آغاز میشود، زمانی که این نیاز را در شهرک حس میکند. نیاز به جلساتی که برای جوانترها و کم سن و سالها هم جذاب باشد و به قول معروف (پیرمردی نباشد) اسم این جلسات را خاتم الانبیا (ص) میگذارد و بنا میشود که هر بار خانه یکی از شرکتکنندهها برگزار شود. چند صباحی به همین شکل میگذرد، اما مشکلاتی پیشرویشان سبز میشود. این میشود که آقای حسینی تصمیم میگیرد این جلسات را در خانه خودش برگزار کند. همسر او با تمام مشکلات از این تصمیم استقبال میکند و پسرها هم که حالا مدتهاست وظیفه پذیرایی از مهمانها بر دوش آنهاست هم همین طور. پدر هم که با حسین در یک ساختمان زندگی میکند از این تصمیم بیشتر از همه استقبال میکند. همان اول کار میرود استکانهای کمر باریک برای پذیرایی انتخاب میکند و خلاصه بیشتر از حسین برای هرچه بهتر برگزارشدن جلسهها تلاش میکند. بعد هم هربار کل دو ساعت زمان جلسه را پایین پلهها مینشیند تا از کفش و دوچرخه بچهها مراقبت کند. بچهها همگی حالا حاجی مهربان کفشدار را میشناسند و خیلیها اصلا به خاطر وجود مهربان او توی این جلسات شرکت میکنند.
حالا چند سالی میشود که آقای حسینی جلسهداری مسجد جامع محله و چند جلسه دیگر در شهرک شهید رجایی را هم برعهده دارد و شبهای جمعه هم به مسجدی در کوچه حمام برای برگزاری جلسات میرود، اما تنها جلسهای که مدیریت آن را برعهده دارد همین جلسه قدیمی خانگی است. جلساتی که به مرور معروف میشوند، نه در سطح محله که در تمام شهر. حالا از همه جای مشهد به این جلسه در هر موقع از روز و شب تشکیل شود، میآیند. از فریمان تا بولوار سرافرازان! طی این سالها آوازه این جلسات پای افراد زیادی را هم به اینجا باز میکند. سالهای قبل آقای سیدجواد فاطمی که مدیریت جلسات مرکزی جامعه قاریان مشهد را برعهده دارد در یکی از جلسات شرکت میکند و در آخر هم تعجب میکند که جلسهای با این کیفیت در این نقطه از شهر برگزار میشود. روزی دیگر رئیس قبلی فرهنگ و ارشاد اسلامی استان خراسان رضوی هم میآید و نظر مثبتش را اعلام میکند و....
میگوید شرکت در مسابقات را آنقدرها قبول ندارد و دلش میخواهد همه چیز دلی باشد، اما با این حال خوشی خاطرهای که آن را از برکت قرآن دارد زیر زبانش میآید و آن را تعریف میکند: «دوره خدمتم را باید در مرز تایباد میگذراندم و مسئولیت سختی داشتم! باید شبها تا صبح نگهبانی میدادم. همان دوره خبر برگزاری مسابقات قرآن در مشهد را به ما دادند و اینکه هرکس قاری باشد میتواند دو سه روز برود مشهد و در مسابقات شرکت کند. تنها مسابقه قرآنی که شرکت کردم و موفق به کسب مقام سوم شدم همین مسابقه بود. بعد به مرحله کشوری رسیدم و در تهران هم مقام پنجم را کسب کردم. همین مقام باعث شد که وقتی به پادگان برگشتم موقعیتم از نگهبانی به کتابداری در پادگان تغییر کند. بعد از آن هر کس از من میپرسید پارتیات چه کسی بود میگفتم قرآن!»
این تنها مقام انفرادی آقای حسینی در زمینه قرائت قرآن است. اما بعد از آن هم درست هشت سال پیش از سوی چند ارگان مثل اوقاف، شهرداری و... که سطح جلسات مشهد را میسنجیدند جلسات خانگی او رتبه سوم را در کل جلسات خانگی مشهد کسب میکند.
در آخر حسین حسینی از آرزوها و برنامههایش میگوید و تمام برنامههایش هم مربوط میشود به همین جلسه قرآن که حالا به بخش پررنگ زندگیاش تبدیل شده است و ۲۰ سال از تشکیل آن میگذرد. میگوید: کاش خدا آنقدر به من توفیق بدهد که به جایی برسم که بتوانم باکیفیتترین جلسات را برای بچههای این نقطه از شهر برگزار کنم. جلساتی که هیچ نوع مشقتی روی دوش قاریها نگذارد. بهترین پذیرایی را داشته باشم، سرویس رفت و برگشت برایشان بگذارم و از همه مهمتر بهترین حال معنوی را در این جلسات داشته باشند.