کد خبر: ۱۷۹
۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

نقش گلشهری‌ها در صحنه مدافعان

کارگردان و تهیه‌کننده پایتخت‌نشین به گلشهر آمده‌ و قصد دارد نمایشی مذهبی با موضوع مدافعان حرم بسازند.

بیراه نیست اگر بگوییم شهرآرا محله بیش از هر رسانه دیگری، پی به ظرفیت و استعداد محلات مشهد از جمله محله گلشهر برده است که خاص است و محل سکونت مهاجران افغانستانی. کمتر پیش می‌آید که این استعدادها فرصت شکوفاشدن پیدا کنند اما هفته پیش خبری شنیدیم که دلگرممان کرد به اینکه هنوز نوری در تاریکی می‌تابد.

خبر این بود «کارگردان و همچنین تهیه‌کننده پایتخت‌نشین به مشهد و گلشهر آمده‌اند و قصد دارند نمایشی مذهبی با موضوع مدافعان حرم بسازند.» بی‌درنگ قرار ملاقاتی گذاشتیم و امروز به اینجا یعنی محل تمرینشان در خانه هنر مهاجران گلشهر آمده‌ایم تا از نزدیک با این هنرمندان آشنا شویم و کارشان را ببینیم.

لذت‌بخش است که گروهی حرفه‌ای در این منطقه حاشیه‌نشین و کم‌برخوردار تئاتر کار کنند،‌ چراکه این هنر منحصر به سالن‌های نمایش و مناطق مرفه‌نشین شده است و مردم کم‌برخوردار رویارویی با آن ندارند.
اما حالا در محدوده حاشیه‌نشین منطقه5 برخلاف تصور خیلی‌ها، تئاتر مخاطب دارد و هنرمندان با استعداد زیادی هم هستند که برای ایفای نقش در نمایش «ویلچر»، به میدان آمده‌اند.

ژان ژنه می‌گوید: «بازی زندگی یکی است، لیکن هر بار بازیگران جدیدی آن ‌را بازی می‌کنند.» و این‌بار بازی زندگی را بچه‌های گلشهر بازی می‌کنند.

 

جعبه سیاه در خانه هنر مهاجران

قرارمان ساعت پنج و نیم عصر روز بیست و یک ماه مبارک رمضان و در خانه هنر مهاجران است. این خانه انصافا برای خودش تاریخی دارد. سال‌های پیش محمد حسن جعفری، هنرمند دلسوز گلشهری، این مکان را فراهم آورده و درب نارنجی کوچکش شاهد است که چه هنرمندانی از آن عبور کرده‌اند و چه افراد بسیاری که راه زندگی‌شان را همین‌جا پیدا کرده‌اند.

در می‌زنم و وارد می‌شوم. راهروی باریک و سالنی که از دیدنش شوکه می‌شوم. در این سالن معمولا سه‌پایه‌های نقاشی و صندلی‌های پلاستیکی و مجسمه قرار داشت، دور تا دور دیوارش هم تابلوی نقاشی بود اما امروز چیزی شبیه بلک باکس(یک سالن اجرای نمایش مکعب شکل با دیواره‌هایی به رنگ سیاه) است.

همهمه‌ای برپاست و بازیگران زیادی با لباس‌ها و نقاب‌ها این سو و آن سو می‌روند. گروهی هم روی نردبان در حال نصب دوربین‌های تصویر‌برداری هستند. از قرار معلوم همکاری لازم با این مجموعه نشده و به ناچار قصد دارند فیلم کار را در همین مکان ضبط کنند. دیوارها هم به همین علت با پرده سیاه پوشانده شده‌اند.

 

بچه‌های مهاجر خاص هستند

اول از همه سراغ کارگردان کار یعنی افسانه بخشی‌فرد می‌روم. از او می‌پرسم که چطور گذرش به مشهد افتاده است، می‌گوید: «آقای لطفی مدیر تولید و تهیه‌کننده این نمایش هستند. قبلا تجربه همکاری با ایشان را در تله فیلم «چفیه» داشتم و در آن کار بازی می‌کردم.

آقای لطفی به رزومه کاری و آموزشی من در مجموعه‌های نمایشی و آموزشگاه‌های نمایش و دانشگاه واقف بودند و به من لطف داشتند. بارها پیش آمده بود که تماس می‌گرفتند و پیشنهاد کار داشتند که متأسفانه به دلیل مشغله کاری رد می‌کردم. این‌بار هم گفتند با مجموعه‌ای آشنا شده‌اند که بچه‌های خیلی بااستعدادی دارند که بیشترشان مهاجر هستند، گفتند بیا مشهد و اینجا نمایشی ببندیم.

من هم فقط گفتم «کی بیام مشهد؟» چون کار کردن با بچه‌ها و به‌ویژه بچه‌های مهاجر را خیلی دوست دارم.»می‌پرسم چرا؟ می‌گوید:« به دلیل آنکه به بچه‌های مهاجر توجه لازم نمی‌شود و همیشه دوست دارم که آدم‌های مستعد را پیدا کنم و با آن‌ها کار کنم.»

از خانم بخشی‌فرد درباره تجربه اول کار با مهاجران می‌پرسم، می‌گوید:« در تهران انجمنی هست با عنوان «حمایت از حقوق کودکان» که تعداد زیادی از بچه‌ها را تحت حمایت خودش دارد و بیشتر آن‌ها مهاجر هستند. نمایش «حسین قلی، مردی که لب نداشت» هم با بازی همین بچه‌های کار و خیابان که مهاجر بودند به روی سِن رفت.

آن‌ها خیلی بااستعداد بودند و با توجهی مختصر بعضی‌هایشان آینده بسیار درخشانی پیدا کردند. از آن گروه یکی از بچه‌ها جایزه بازیگری فجر را گرفت، یکی دیگر از بهترین عکاس‌ها و دیگری هم از بهترین کارگردان‌های نمایش شد. چند نفرشان هم نویسنده خوب داستان و نمایش‌نامه هستند.»

 

شیعیان مظلوم افغانستان را دریابید

بعد از صحبت با خانم بخشی‌فرد هنوز کمی تا اجرای نمایش زمان داریم. در این فرصت سراغ تهیه‌کننده می‌روم. محسن لطفی متولد 1356 است. او پدر ساجده و علی اصغر لطفی است که هر دو بازیگر تئاتر هستند. فرزندانش در مجموعه «بچه مهندس»، «خون، خاک شرف»، فیلم سینمایی «چفیه» و فیلم بارانداز بازی کرده‌اند.

علی اصغر نویسنده این نمایش یعنی «ویلچر» هم هست و جایزه‌های زیادی بابت آن گرفته است. البته خانم بخشی‌فرد این نمایش را دراماتورژی کرده و متن و اجرای نمایش تغییر کرده است. محسن آقا می‌گوید:« سال 95 بود که سفری به عراق داشتم، رفته بودیم برای اجرای همین نمایش ویلچر. در خلال آن سفر خدمت مرجع عالی‌قدر آیت ا...سید علی حسینی سیستانی رسیدیم، ایشان فرمودند: «شیعیان مظلوم افغانستان را دریابید» و من همیشه این جمله را به یاد دارم.

با توجه به این سابقه و قصه نمایش تصمیم گرفتم این نمایش را در مشهد و محدوده گلشهر و با همکاری نوجوانان و جوانان خوب آنجا برپا کنم. بچه‌هایی که عاشق نمایش و هنر هستند ولی متأسفانه حامی ندارند. تقریبا از سه ماه قبل کار شروع شد.»

 

 

طی یک ماه، نمایش کامل شد

لطفی که برای کار دیگری به مشهد می‌آید در مسیر تهیه نمایش قرار می‌گیرد: «پیش از این به مشهد زیاد سفر کرده بودم و با مجموعه هنرمندان مهاجر هم در ارتباط بودم. دی ماه به مشهد آمدم، فیلم‌نامه‌ای داشتم با عنوان «بی نظیر» که درباره کرامات امام رضا(ع) و مهاجران افغانستانی است. در آن فیلم‌نامه شخصیتی است به نام حاجی عبدالهی که مهاجر است و معلول و شخصیت بزرگی هم دارد.

به مشهد آمدم و از دوستان پرس و جو کردم و همه برای این نقش، نشانی استاد جعفری را دادند. مشتاق شدم که ایشان را ببینم، دیدن همانا و ماندگار شدن و همکاری همان. دیدن آقای جعفری و فضای گلشهر باعث شد تصمیم بگیرم تا نمایش ویلچر را در اینجا کار کنیم. اول شروع کار آقایان حکیمی و وکیلی در مجموعه بازار ملل مغازه‌ای را در اختیارمان قرار دادند و فراخوان و امتحان بازیگرها در آنجا انجام شد.

همچنین آموزش‌های مختصری هم در این مکان ارائه کردیم تا بازیگر‌ها با هنر نمایش آشنایی پیدا کنند. این مراحل حدود دو ماه طول کشید و خیلی سخت بود. بعد از فراخوان حدود ۲۵۰ نفر برای امتحان آمدند. از این تعداد ۲۸ نفر را انتخاب کردم و خانم بخشی‌فرد ۲۲ نفر از این تعداد را برای نمایش انتخاب کرد. این ۲۲ نفر به عنوان بازیگر، فرم و عوامل صحنه مشغول شدند. مابقی بچه‌ها هم در گروه هستند و برای دستیار کارگردان، منشی صحنه و... آموزش می‌بینند. بچه‌هایی که هیچ گونه آشنایی با تئاتر نداشتند در همین مدت پیشرفت درخور ملاحظه‌ای کردند و به‌طور حرفه‌ای طراحی صحنه و دستیاری کارگردان را انجام می‌دهند. این‌ها از کرم اهل بیت (ع) و توانمندی کارگردان نمایش است.

گروه آن‌قدر خوب و باانگیزه است که نمی‌شود رهایش کرد، من ۲۸ اسفند رفتم تهران و دوباره ۵ فروردین به اصرار و تماس فراوان بچه‌ها به مشهد برگشتم. ۱۹ فروردین با خانم بخشی‌فرد تماس گرفتم و ایشان ۲۱ فروردین به مجموعه ملحق شدند. فرم این کار خیلی سخت است و تقریبا معجزه‌آساست که ظرف این مدت کم با آموزش خوب خانم بخشی، بچه‌ها سریع کار را یاد گرفتند و نمایش کامل شد. کار به قدری خوب شده که مادر‌ها تحت تأثیر قرار می‌گیرند و گریه امانشان نمی‌دهد.»

 

دغدغه من فقط داشتن فضای اجرای نمایش است

کار آقای لطفی خوب پیش می‌رفته اما کار نیاز به کارگردان حرفه‌ای داشته است تا از تعداد زیادی نابازیگر، بازیگر حرفه‌ای بسازد. او می‌گوید: «با خانم بخشی‌فرد تماس گرفتم، ایشان لطف کردند از تدریس خصوصی، ضبط و اجرای خودشان در تهران زدند و به مشهد آمدند. وقتی تماس گرفتم توقع نداشتم قبول کنند ولی قسمت بود که بیایند.

البته وجود آقای محمدحسن جعفری هم برای پیش رفتن کار خیلی مؤثر بود. اگر ایشان نبودند کار را ول می‌کردم. اما استاد جعفری به‌قدری شریف و بزرگوار هستند که من مدیونشان هستم. من و خانم بخشی‌فرد تمام و کمال وقت گذاشتیم تا این بچه‌ها نمایش خوبی داشته باشند و حقشان پایمال نشود. دغدغه من فقط داشتن فضا برای اجرای نمایش است و به دنبال حامی مالی هم نیستم.» خانم بخشی‌فرد هم می‌گوید:« استاد جعفری به بهترین شکل با تمام بضاعتی که داشتند یاریگر ما بودند و ممنونشان هستیم.»

 

افطار در فاصله دو پرده نمایش

صدای اذان مغرب بلند می‌شود. این‌ها بچه‌های خالص و مخلصی هستند و بیشترشان روزه دارند. مادر یکی از بچه‌ها با همراهی چند عزیز دیگر، بند و بساط چایی را فراهم کرده‌اند تا بچه‌ها حداقل با چای افطار کنند. دختران کم‌سن و سال روزه‌دار با لباس‌های فرم نمایش جلو می‌آیند و چایشان را برمی‌دارند. چندتن از مادران هم گوشه سالن نشسته‌اند تا بازی بچه‌ها را تماشا کنند، آن‌ها هم افطار می‌کنند.

در همان حال خانم بخشی‌فرد می‌گوید: «هنر نمایش به وضعیت روحی این بچه‌ها خیلی کمک می‌کند. بچه‌های مهاجر خیلی مستعد و تشنه یادگیری هستند. دائم می‌پرسند و من با حوصله توضیح می‌دهم. این‌ها هم در حاشیه شهر زندگی می‌کنند. از این بابت بسیار محروم هستند و حالا که شرایطی پیش آمده است قدر آن را می‌دانند.»

می‌پرسم با این اوصاف دوباره هم به مشهد می‌آیید تا با بچه‌های مهاجر نمایشی کار کنید؟ می‌گوید:«بله حتما، تئاتر کارخانه انسان‌سازی است. اوایل همین دخترها و پسرها صدایشان در نمی‌آمد اما الان واضح و محکم صحبت می‌کنند و اعتماد به نفسشان خوب شده است. در حال حاضر برای بیان احساساتشان مشکل ندارند و مقداری به آرامش رسیده‌اند. الان این بچه‌ها به جای بازی با گوشی مشغول تحقیق و مطالعه شده‌اند و رو به پیشرفت هستند.»

 

 

دخترانی بااستعداد در نقش‌های تیره می‌درخشند

بعد از افطار نمایش شروع می‌شود. همگی با لباس‌های فرم و نقاب‌ها در جای خودشان می‌ایستند. برای این نمایش تمام وسایل صحنه شامل، تاج‌ها نقاب‌ها و لباس‌ها توسط بچه‌های گروه ساخته شده است. خانم بخشی‌فرد ایده را داده و بچه‌های هنرمند گروه یعنی همین بازیگر‌ها آن‌ها را ساخته‌اند. قسمتی از نمایش را اجرا می‌کنند و شور و هیجانی برپا می‌شود. بیشتر بازیگران را دختران نوجوان و جوان تشکیل می‌دهند، دخترها بازی قوی دارند.بعد از اجرا با تعدادی‌شان گفت‌وگو می‌کنم. اولین نفر بازیگر نقش حنتمه است. نقش‌های تاریخی کمی تغییر کرده‌اند تا درام نمایش شکل بگیرد.

در این نمایش شخصیت حنتمه در نقش دختر حرمله به تصویر کشیده شده است. مهسا یعقوبی 19ساله و بازیگر نقش حنتمه است. او از آن سوی بزرگراه به گلشهر می‌آید. منزلشان در نزدیکی بازار فردوسی است. درباره شخصیت حنتمه با مهسا صحبت می‌کنم، می‌گوید: «حَنتَمه زخم روحی قدیمی‌ای دارد که ریشه در گذشتگان دارد.

او درباره اولین تجربه بازیگری خودش توضیح می‌دهد و می‌گوید: «حنتمه به پدر خود بابت شرکت در جنگ کربلا می‌نازد. در ابتدا رجز می‌خواند و مونولوگی دارد که معرفی شخصیت اوست، بعد از آن مطلع می‌شود که دختران حجازی را نزدیک کاخ یزید ساکن کرده‌اند. حنتمه همراه با زنانی دیگر آنجا می‌روند و کاروان اهل بیت(ع) را آزار می‌دهند و سنگ می‌زنند. سر مبارک امام حسین(ع) را به رقیه(س) می‌دهند.» مادر مهسا گریمور نمایش است. حنتمه و حفصه، در پرده‌ای از نمایش رجز می‌خوانند و مونولوگ‌هایی دارند تا زنان شام را برای سنگ زدن به کاروان اسرای کربلا ترغیب کنند.

 

از میدان امام حسین(ع) به گلشهر می‌آیم

شهربانو حکیمی هم نقش حَفصه را بازی می‌کند که در این نمایش همسر حرمله است. او 19ساله، مهاجر و ساکن گلشهر است. خانواده‌اش بیش از 40سال پیش به ایران آمده‌اند. شهربانو پیش از این کار گویندگی و دوبله انجام داده و هنگام کار دوبله با آقای لطفی آشنا شده است. درباره نقشش که در نمایش منفی است صحبت می‌کنم، خانم بخشی‌فرد شوخی می‌کند که شهربانو دنبال نقش منفی بود و همه حاضران می‌خندند.

بعد از حنتمه و حفصه سراغ دو نقش مثبت هم می‌روم. فائزه سادات حسینی و عاطفه حسینی. فائزه 27سال سن دارد و با اینکه چندین دهه در اینجا زندگی می‌کنند اما بازهم عنوان مهاجر دارد. از طریق فراخوان امتحان بازیگری آقای لطفی به مجموعه اضافه می‌شود. او نقش بی بی یعنی مادر بزرگ ندا را بازی می‌کند. منزلشان نزدیک میدان امام حسین(ع) است و از آنجا به گلشهر می‌آیند. او پیش از این قلم‌زنی می‌کرده است. عاطفه هم 19ساله است و با چهره‌ای ریز نقش و مظلوم، نقش یسنا، خواهر ندا را در این نمایش بازی می‌کند.

 

ما بیش از کفش‌هامان کشور عوض کرده‌ایم

ساعتی از اذان مغرب گذشته و بازیگران، هم گرسنه‌اند و هم دیروقت شده است و باید به خانه بروند. چهره‌هاشان شاد و سرشار از انرژی است. از جمعشان خداحافظی می‌کنم و بیرون می‌آیم. با خودم فکر می‌کنم، چقدر خوب شد که گروهی حرفه‌ای سراغ بچه‌های بااستعداد گلشهر آمده‌اند و بازی در این نمایش می‌تواند چه اثرات خوبی در آینده‌شان داشته باشد.

به‌ویژه نوجوانان و جوانان مهاجر که چند پشت اینجا به دنیا آمده‌اند اما هویتی ندارند و هنوز مهاجر تعریف می‌شوند. برتولت برشت می‌گوید:« آهای آیندگان، شما که از دل توفانی بیرون می‌جهید که ما را بلعیده است. وقتی از ضعف‌های ما حرف می‌زنید، یادتان باشد که از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید. به یاد آورید که ما بیش از کفش‌هامان کشور عوض کرده‌ایم و...»

 

ثروتمندان مهاجر چرا از این جوان‌ها حمایت نمی‌کنند؟

محسن لطفی گله دارد و می‌گوید: «تعداد زیادی آمدند و مراحل تهیه نمایش را دیدند و عکس‌هایشان را گرفتند اما خلاف قولی که داده بودند حمایتی نکردند. از سرمایه‌داران و ثروتمندان مهاجر و افغانستانی هم گله دارم که چرا از این جوان‌ها حمایت نمی‌کنند؟ تاجرانی که بعضا از خیلی ایرانی‌ها ثروتمندتر هستند. خیلی از دوست‌داران اهل بیت(ع) هم می‌توانند بیایند پای کار چون این نمایش می‌تواند مثل مجلس روضه ابا عبدا...(ع) باشد. درد دل‌های یک بچه ویلچری که پدرش شهید شده است. آن هم در دفاع از حرم حضرت زینب (س)».

 

اگر در مشهد حمایت نشویم برای اجرا به تهران می‌رویم

بخشی‌فرد کارگردان نمایش توضیح می‌دهد: «ویلچر، نمایشی مذهبی است که قصه آن در زمان حال و گذشته اتفاق می‌افتد. دختر بچه‌ای به اسم ندا شخصیت اصلی است، پدر ندا از مدافعان حرم بوده و شهید شده است. مادر ندا در تصادفی فوت می‌کند و خودش هم فلج می‌شود و روی ویلچر می‌نشیند. ندا و خواهر و برادرش با مادربزرگشان زندگی می‌کنند. ندا در حالتی بین هوشیاری و خواب حضرت رقیه(س) را می‌بیند و در قسمت‌های دیگری از نمایش هم ماجراهایی پیرامون ورود کاروان اسرای کربلا به شام را نمایش می‌دهیم.»

کارگردان این نمایش از نبود حمایت از سوی مسئولان تئاتر مشهد بسیار گله‌مند است. او می‌گوید: «دقیقا یک ماه می‌شود که کار با بچه‌ها را شروع کرده‌ام با بچه‌هایی که در نمایش و بازیگری صفر بودند اما نتیجه کار آن‌قدر خوب و جذاب شده که از تمام روابطم برای رایزنی استفاده می‌کنم تا حتما این نمایش را در تهران روی سن ببرم.

متأسفانه تا الان برای اجرا در مشهد هماهنگی نشده و اگر نشود با افتخار این گروه را به تهران می‌برم تا نمایش را آنجا اجرا کنیم. در این مدت از هیچ جا هیچ حمایتی نشدیم و تنها فرشته نجات این نمایش استاد محمد حسن جعفری بود که نمونه یک انسان واقعی هستند. ایشان محیط و هر چیزی را که لازم داشتیم در اختیارمان قرار داد و آخر سر تصمیم گرفتیم فیلم‌برداری کار را همین جا انجام بدهیم. واقعا صمیمانه از ایشان تشکر می‌کنم.»

 

دومین تجربه کار با مهاجران

افسانه بخشی‌فرد متولد سال 1363 بازیگر و کارگردان تئاتر است. او دوره کارشناسی‌اش را در رشته گرافیک و کارشناسی‌ارشد را در بازیگری تئاتر تحصیل کرده است. او از پایتخت به مشهد آمده و در این نمایش کارگردان و طراح است. خودش می‌گوید: «این بچه‌ها اکثرا از مهاجران هستند و فقط دوتا از آن‌ها ایرانی هستند.

قبلا تجربه کار با بچه‌های مهاجر را داشته‌ام، کاری بود به اسم «حسین قلی، مردی که لب نداشت» که سال 1387 در تالار مولوی اجرا شد و تجربه بسیار خوبی بود. من 17سال است که به‌طور حرفه‌ای تئاتر کار می‌کنم و این دومین تجربه‌ام با بچه‌های مهاجر است. خیلی کار کردن با آن‌ها را دوست دارم، بیشتر بچه‌های گروه حاضر 5 تا 19ساله هستند.»

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44