داستان زندگی برخیها موفق از آب درمیآید و محکم و خوب تمام میشود. نه، درستش این است که بگوییم اصلا تمام نمیشود و هرچه زمان بگذرد و ماه و فصل تازه بیاید، همانطور تازه میماند؛ هرچند جای نقش اول این قصه و روایت خالی باشد.
حرف از سرلشکر سیدحسن آقائی فیروزآبادی است که بهتازگی و در شهریور به رحمت خدا رفت؛ روستاییزادهای که پزشکی خوانده بود و بعدها به سمت ریاست ستاد کل نیروهای مسلح رسید.
او و خانوادهاش ساکن محله گاز بودهاند. کاش خانوادهاش هم پای صحبت میآمدند و از محله و کوچههای این حوالی میگفتند تا روایتمان جذابتر شود، اما مصلحت ندانستند یا هر چه بود، برای ما محترم است. بهجای آن، حرف سیدحسن که آمد، خیلیها پیشقدم برای گفتن شدند؛ از مجید مصطفوی که در زمان معاونت نخستوزیری همکار دکتر بوده است تا محمدعلی شمآبادی از مدیران سابق جهاد سازندگی.
هرچند دکتر سیدحسن آقائی فیروزآبادی یک شخصیت کشوری است، اینبار دوربین و تصویر بهدنبال کشف او در محله است؛ بهدنبال سکانسهای کوتاه و چنددقیقهای از زندگی او. دکتر فیروزآبادی بهدلیل مسئولیتی که داشت، سالها پیش از مشهد و محله گاز مهاجرت کرد و رفت، اما ثمرههای خوب همیشه ماندگارند.
شاگرد اول مدرسه و دانشگاه پا به جهادسازندگی میگذارد و سازندگی را از همین مشهد شروع میکند و با موتورسیکلت شخصی به روستاهای اطراف سر میزند. محمد افسری، از قدیمیهای محله و فرمانده بسیج پایگاه پنجتن آلعبا، میگوید دکتر فیروزآبادی هفتهشتسالی از او بزرگتر بود. محمدآقا سالی را که حاجسید فضلالله پدر سید و خانوادهاش به مشهد آمدند و در یکی از روستاهای اطراف خواجهربیع ساکن شدند، خوب به یاد دارد. تعریف میکند: حوالی سال1350 بود. سیدفضلالله کشاورزی میکرد. بعد از مدتی به کوچه خطیب و محله گاز کوچ کردند. برادر دکتر در بولوار ملکآباد مبلسازی داشت. سیدحسن هم خیلی زرنگ و باهوش بود و هم فعال. خاطرم هست او دوچرخهای قرمز داشت و من هم دوچرخه داشتم. با هم خیلی وقتها میرفتیم کمک برادرشان.
حاجآقا افسری انگار که یاد چیزی افتاده باشد، قاطع میگوید: «خیلی هم جوان خوشاندام و رشیدی بود.»
هرچه به گذشته برمیگردد، مرور خاطرات برایش شیرینتر میشود و با اشتیاق تعریفش میکند: خاطرم هست میدان امام حسین(ع) خیلی سرسبز و پردرخت بود و موتور آبی هم وسط آن بود. بعضی وقتها که اوقات فراغت بود و با سیدحسن آنجا قدم میزدیم، به بچهها سفارش میکرد همین فرصت را هم از دست ندهند و درس بخوانند.
حاجآقا سعی میکند نکتهای از قلم نیفتد. با این حال خیلی از ماجراها از خاطرش رفته است و یکباره از اقدامی که سیدحسن برای کمک به مسجد پنجتن آلعبا کرده است، یادش میافتد و تعریف میکند: با همه مشغله کاری که داشت، گاهی زنگ میزد و از حالوهوای مسجد و فعالیتهایش میپرسید و هروقت هم مشهد میآمد، بهصورت نامحسوس سری به مسجد میزد و همیشه میخواست در هیئتها به یادش باشیم. سیدحسن از فعالان مسجدی بود. خاطرم هست در مسجد جلسه قرآنی بود که مرحوم غفاریان از اساتیدش بودند و بیشتر جوانهای محله ازجمله دکتر در آن شرکت میکردند. خیلی از همین جوانها شهید شدند. دکتر عاشق شهدا بود؛ رفیق درجهیک آنها. بهشدت موضوعهای فرهنگی را دنبال میکرد. شاید این موضوع برگردد به خانوادهای که در آن بزرگ شده بود. گفتم که؛ خانوادهای مقید داشت و سیدحسن و حاجعباسآقا و حتی مادرشان در تظاهرات و راهپیمایی قبل از انقلاب رکابدار بودند.
حاجآقا افسری حتی یادش میآید که سیدحسن در دوره اول و دوم مجلس شورای اسلامی کاندیدا هم شد و آن را وظیفه خود میدانست، اما رأی نیاورد و میگفت من وظیفه شرعیام را انجام دادهام.
حاجمحمد دوست دارد این نکته را هم از قلم نیندازد که دکتر تا سالهای آخر زندگی با اهالی محله در ارتباط بود و علاقه خاصی به مسجد پنجتن آلعبا داشت. تعریف میکند: سال1393 قرار بود مسجد بازسازی شود. خیلی دستپر نبودیم و نیاز به کمک داشتیم و تصمیم گرفتیم موضوع را با او در میان بگذاریم و این کار را هم کردیم و رقم شایان توجهی کمک کرد. امیدوارم همانطور که رفیق شهدا بود، خداوند ایشان را هم جزو صالحین قرار دهد و با همان رفقای شهیدش محشور کند.
دکتر غلامرضا گنجآبادی از یاران قدیمی سرلشکر فیروزآبادی است و تعریفمیکند: سابقه دوستی ما به اوایل انقلاب برمیگردد که در گروهها و مجامع مذهبی، آشنایی مختصری داشتیم و بعد از انقلاب در جهاد با هم بیشتر آشنا شدیم و زمانی که به خواسته شهیدرجایی رئیس هلالاحمر شد، رابطهمان محکمتر و خانوادگی شد. دوستی با ایشان جزو افتخارات من است.
خاطرات زیادی از مصاحبت و همراهی با سردار دارد و اولین چیزی که به ذهنش میرسد، زمانی است که ایشان در جمعیت هلالاحمر بودند: خاطرم هست زنگ زده بود که بروم دفترش. وقتی وارد شدم، داخل اتاق آقایی بود و متوجه شدم فرزندش اسیر شده است و از سردار میخواست ایشان تماس بگیرد و فرزندش را آزاد کنند. هرچه ایشان برایش توضیح میداد و میگفت دشمن ما توجهی به قوانین ندارد، مرد متوجه نبود. دکتر با ملایمت سعی میکرد شخص را متوجه قضیه کند و من با تحکم گفتم ببین پدرجان! ماجرا این طور است. یادم هست ایشان به من گفت از اتاق بیرون بروم و بعد هم تذکر داد که این شیوه صحبت با اربابرجوع نیست و آنها حق دارند که نگران فرزندشان باشند.
حسین غفوریان از اقوام پدری سردار است که 8سال از او کوچکتر است اما دورهای از زندگی همراه او بوده است. علاقهمندی سردار فیروزآبادی به کتاب و مطالعه موضوعی نیست که از خاطر کسی برود. غفوریان تعریفمیکند: تألیفات زیادی در موضوعات مختلف سیاسی و دینی داشتند و بعضی کتابهایشان به 3زبان هم منتشر شدهاند. او ادامه میدهد: خاطرم هست تا زمانی که مشهد بودند، در هر مجلس و نشست صمیمانه و دوستانهای که بود، کتاب معرفی میکردند و میخواستند وقتهای خالیمان را با کتاب خواندن پر کنیم.
به من هم کتاب زیاد داده بودند که البته بهدنبال بعضیهایش میآمدند. موضوع دیگری که از سیدحسن در خاطرم هست، روحیه ظلمستیزی ایشان در هر حالتی بود. از همان نوجوانی همین روحیه را داشتند. این موضوع از همان دوران قبل از انقلاب مشخص بود. بارها به دست ساواک دستگیر شد و با مقام معظم رهبری همسلولی بود. معمولا فیلمهایی میدید که مضمون ظلمستیزی داشتند. خاطرم هست یکبار برای تماشای فیلم گاو با هم رفته بودیم که جریان اعتراض کشاورزها را به ظلم ارباب نشان میداد. غفوریان مکث میکند و یاد خاطرهای میافتد؛ «پدرم تابستانها باغ میوه اجاره میکرد.
یک تابستان از سیدحسن خواستیم با هم به باغ برویم. اتفاقا قبول کرد. باتوجهبه روحیهای که همه از او سراغ داشتند، پدرم در آن تابستان مأموریت نگهداری از باغ را به او سپرده بود. اتفاقا چند نفر از اوباش همان سال به باغ آمده بودند و سید با اینکه کتک خورده بود، جلوی آنها ایستاده بود.» تلاش برای حل محرومیت موضوعی است که خیلیها به آن اشاره میکنند و غفوریان هم در اینباره میگوید: خانوادگی این خصلت را داشتند که بهدنبال رفع محرومیت بودند؛ بهخصوص در روستاها.
تیزهوشی و زکاوت دکتر وجه اشتراک خیلی از نقلقولها و روایتهاست. دکتر سیدرضا بنیفاطمی، سرتیپ دوم بازنشسته، تعریف میکند: آشنایی من با ایشان به دوران دبیرستان برمیگردد که همکلاسی بودیم. وقتی درس جواب میدادند، از تیزهوشیشان لذت میبردیم. نهتنها ما تمام معلمها میدانستند که سیدحسن شاگرد ویژهای است. البته بعدها دکتر در دانشکده پزشکی مشهد قبول شد و من وارد ارتش شدم و دورادور میدانستم که جزو نیروهای انقلابی هستند و جزو نیروهای جهادی هم. ولایی بودن ایشان و متانت و بزرگواریشان هیچوقت از خاطر کسانی که از نزدیک با ایشان دمخور بودند، نمیرود.
صحبتها را با گفتههای خود دکتر به پایان میبریم که در خاطرات ایشان آمده است: «من بنا نبود رئیس ستاد کل نیروهای مسلح شوم. سال اول به من گفتند دوست داری چهکاره شوی؟ گفتم میخواهم نجار شوم. کرسی میسازم و مردم زمستانها زیرش گرم میشوند. سال دوم که وقت انشانوشتن شد، نوشتم معلم میشوم و بعد هم کنکور دادم. میخواستم مهندس برق و معدن شوم و پزشکی را خوب خواندم و آنچه مایه خوشحالی من است، ارتباط بسیار نزدیکی است که در محله، در دبیرستان و بیمارستان با مردم دارم، همین. »
سیدحسن فیروزآبادی شهریور1400 و بعد از یک دوره بیماری بهعلت ابتلا به کرونا به رحمت حق رفت
سیدحسن آقائی فیروزآبادی سال1330 در مشهد متولد شد. تحصیلاتش را تا مقطع دکترای پزشکی در همین شهر ادامه داد و سال۱۳۵۹ با معدل عالی از دانشگاه علومپزشکی مشهد فارغالتحصیل شد.
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در کلاسهای درس آیتالله خامنهای که در مساجد کرامت و امام حسن مجتبی(ع) تشکیل میشد، شرکت میکرد.
شهریور۱۳۵۷ با وقوع زلزله، برای درمان مصدومان و کمک به زلزلهزدگان به شهرستان طبس رفت و در کارهای جهادی فعال بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با صدور پیام حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر تأسیس جهادسازندگی به آن سازمان پیوست و بهعنوان مؤسس و عضو شورای مرکزی جهاد خراسان و سپس سال۱۳۶۱ با حکم نخستوزیر وقت بهعنوان عضو شورای مرکزی جهادسازندگی کشور منصوب شد.
البته سال۱۳۶۰ به فرمان شهیدرجایی بهعنوان رئیس جمعیت هلالاحمر انتخاب شده بود و از سال۱۳۶۴ نیز از سوی نخستوزیر به سمت معاون امور دفاعی رسید.
سیدحسن فیروزآبادی ۸۰ماه نیز مسئولیت مستقیم پشتیبانی از جبههها را بر عهده داشت و در سال۱۳۶۸ به فرمان رهبر معظم انقلاب اسلامی به ریاست ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران منصوب شد.
همیشه اشتیاق خدمت در بارگاه امام رضا(ع) را داشت. بهویژه اینکه مشهدی بود و بچهمحله امام رضا(ع) و این آرزو هم با حکم خادمی به اجابت رسید.
او در طی 70سال زندگی فعالیتهای گستردهای داشت ازجمله؛ عضو شورای عالی امنیت ملی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و عضو بسیج مستضعفین. او در سال۱۳۷۴ از سوی فرماندهی معظم کل قوا به درجه سرلشکری رسید.
سرلشکر سیدحسن فیروزآبادی شهریور1400 و بعد از یک دوره بیماری بهعلت ابتلا به کرونا به رحمت حق رفت. یکی از آرزوهای او برگشت به مشهد و آرمیدن در حرم حضرت رضا (ع)بود. این وصیت همیشگیاش بود و به آن رسید و به مشهد برگشت و در جوار امام هشتم(ع) آرام گرفت.
خیلی از همسایهها و هممحلهایهایی که سیدحسن با آنها روزگار گذرانده است، از محله گاز رفتهاند؛ خوشبختانه سیدمصطفی فیروزآبادی، برادرزاده سرلشکر فیروزآبادی، هنوز هم از ساکنان این محله است و تعریف میکند: پدربزرگ و مادربزرگم اهل فیروزآباد استان یزد بودند که به مشهد مهاجرت کردند.
دوست داریم سیدمصطفی از مراوده با عمویش بگوید. او تعریف میکند: بعد از فوت پدرم، حاجعباس که ایشان هم جانباز جنگ بودند، ارتباط صمیمانهتری با عمو داشتم و هر مشکلی بود، حتما به ایشان زنگ میزدم. عمو بهدلیل شرایط شغلی به تهران مهاجرت کرد و هر وقت برای زیارت به مشهد میآمد، در منزل پدری میماند و با یک تلفن همه اطرافیان جمع میشدند. پارسال پدرم به رحمت خدا رفت و رابطهام با عمو صمیمانهتر شد.
سیدمصطفی میگوید: چیزی که از عمویم با همه جدیبودنش به خاطرم مانده، رئوفبودن و مهربانیاش است. هرزمان فرصت میشد و به تهران میرفتم، حتما به دفترش سر میزدم. یکی از عادتهایی که همیشه به آن مقید بود، هدیهدادن است. میگفت هدیه دوستیها را زیادتر و عمیقتر میکند.
سیدمصطفی، برادرزاده دکتر، در ادامه یادش میافتد که یک نکته را از قلم انداخته است و باید زودتر از اینها به آن اشاره میکرد: تا جاییکه میدانم، عمو با چندنفر در مسجد محله انجمن راه انداختند؛ انجمن اسلامی جوانان که در آن آقای ابراهیمزاده و علی نیازی و جوانهای دیگری هم بودند. فعالیت آنها را یک تابلوی 30در40 در مسجد پنجتن رسمیت میبخشید و ساواک بعدها به آنها حساس شد و ماجراهایی هم بعد از آن پیش آمد که فرصت گفتن از آن نیست.
شهیدرجایی سال1360 عموجان را بهعنوان رئیس جمعیت هلالاحمر انتخاب کرد و 4سال بعد حکم دیگری در کارنامه کاریاش خورد؛ معاون امور دفاعی نخستوزیر. در سالهای جنگ 80ماه مسئولیت مستقیم پشتیبانی از جبههها را عهدهدار بود و سال1368 با حکم رهبر انقلاب رئیس ستاد کل نیروهای مسلح شد و در کنار آن عضو شورای عالی امنیت ملی، عضومجمع تشخیص مصلحت نظام وعضو بسیج مستضعفان هم بود و سال1374 به درجه سرلشکری رسید.
سیدمصطفی فیروزآبادی صحبتهایش را با گفتن این موضوع تکمیل میکند: عمو در شهرک چمران به یاد پدرومادرش ملکی را وقف کرد که حالا بهعنوان مجموعه فرهنگیوقرآنی شهید میثمی فعال است.
گفتن از کسی که در جهادسازندگی ، در جنگ و در دفاعمقدس حرف اول را میزند، کمی سخت است، اما جاودانی، امامجماعت مسجد پنجتن آلعبا هم حاضر میشود درباره دکتر حرف بزند و در همان ابتدا میگوید: سردار فیروزآبادی چهرهای کشوری است، اما از بسیجیان مسجد و حسینیه پنجتن آلعبا بود. فعالیتهای فرهنگی زیادی انجام داد. حتی از وقتی درجات عالی گرفت، باز هم توجه و علاقه ویژهای به مسجد داشت و میگفت این مسجد بیش از 50شهید داده و اینها برای محله ارزش است.