قدیمیها میگفتند همنشینی کاسب و پرنده شگون دارد!
یک زمین افتاده که مساحت دو زمین فوتبال را داشت، مکانی شده بود برای بازی بچهها. هر گروهی از بچههای محل، جای بازیشان انگار در زمین مشخص بود و هیچ کس نه وارد محدوده زمین بازی دیگری میشد و نه اجازه میداد غریبهای به آن نزدیک شود.
این زمین وقف بچهها شده بود و تمام روزهای کودکی بچه محلهای محله در آن خلاصه میشد و حالا پس از گذشت ۳۰ سال، همچنان برای بازی بچههای محله مانده است و به گفته یکی از اهالی، زمین بازی پدران، حالا تفریحگاه پسران شده است.
اینها حکایتی از بچههای محله سه راه کشتارگاه است، محلهای که تا امروز سه بار نامش عوض شده و امروز پلاک شهید رستمی ۳۷ به دیوار آن کوبیده شده است. آن روزها اسم این کوچه سه راه کشتارگاه محمدآباد بود، چندین سال بعد شد بولوار ۲۲بهمن و این محله بهمن ۵ نام گرفت، روزگاری هم ۶۰ متری کارمندان نام داشت و حالا حدود ۶ ماهی میشود که نام شهید رستمی را بر آن گذاشتهاند.
به این محله که بیایی، آن زمین هنوز همانطور باقی مانده است و مثل قدیم انتظار هم بازیهایش را میکشد، هم بازیهایی که حالا هر کدام گرفتار بازی روزگار شدهاند.
پرندههای جیغ جیغو
حالا گذری به این محله قدیمی دارم که صدای تعدادی پرنده نظرم را جلب میکند، چیزی نمیبینم، فکر میکنم اشتباه شنیدهام، اما صدا بیشتر میشود و دوباره مرا به عقب برمی گرداند. در آن اطراف جز مغازهای که به کار نصب ایزوگام و خدمات آن میپردازد، چیز دیگری به چشم نمیخورد. وارد مغازه میشوم، چیزی نمیبینم، اما با بلند شدن صدای پرندهها، نگاهم به سمت بالا میافتد و تازه میفهمم چه خبر است؛ قفسی بزرگ و بیشتر از صد پرنده کوچک و جیغ جیغو در آن!
قدیمیها میگفتند شگون دارد!
ماجرا را که از صاحب مغازه جویا میشوم، لبخندی میزند و میگوید: اسم این پرندههای کوچکی که میبینید فنچ است، اول دو جفت بودند و کمکم به بیش از ۵۰جفت رسیدند و حالا با گرفتن ۷۰لانه پرنده، از این فنچها که بیش از صد تا میشوند، نگهداری میکنم.
از عمران نهنگی میپرسم چه شد که سراغ این پرندهها رفتید؟ که با نقل قولی از قدیمیها میگوید: به قول پدر و مادرم و قدیمیترها، نگهداری پرنده در خانه خوش یمن است و شگون دارد، من هم، چون به حرفهای قدیمیها اعتقاد داشتم و از طرف دیگر همیشه دوست داشتم پرنده داشته باشم، رفتم سراغ فنچ.
او که حالا توجه و رسیدگی به پرندهها، جزئی از برنامههای روزمره اش شده میگوید: رسیدن به پرندهها جزئی از دلمشغولیهایم شده است، در طول روز نیم ساعت از وقتم را برای رسیدگی به پرندهها میگذارم که این زمان برای غذا و نظافت صرف میشود.
اول فنچها، بعد تعطیلی و استراحت
وقتی پلههای سفید رنگ مارپیچ گوشه مغازه را که ۱۰ تایی میشود، طی کنی، به لانه فنچها میرسی با نزدیک شدن به آنها نزدیک ۱۰۰ تایشان به پرواز در میآیند، صحنه دیدنی و جالبی است، راز بقایی است برای خودش. رنگهای متنوع و زیبای این پرندههای کوچک چشم را بیشتر به سوی خود میکشد و نوازش میدهد.
با حساسیتی که در نهنگی برای نگهداری از پرندهها میبینم، برایم سوال میشود که وقتی به سفر میرود با آنها چه میکند؟ که میگوید: هر وقت به مسافرت میروم، پرندهها را به کسی میسپارم که قول بدهد هر روز به آنها سر بزند و آب و دانهشان را بگذارد و هوایشان را داشته باشد.
اینطور که میگوید حتی روزهای تعطیل قبل از انجام هر کاری، اول صبح به مغازه سر میزند و از اوضاع پرندهها با خبر میشود، به نظافت و آب و دانه آنها میرسد و بعد به سراغ برنامههای روز تعطیل و خانواده میرود.
امکانات نبود، اما معرفت دو برابر بود
نهنگی، ۴۰سالگی را رد کرده است و حدود سه دهه میشود که ساکن این محله است. او که سالهاست به حرفه نصب ایزوگام مشغول است، با اشاره به کارش میگوید: برعکس خیلی از مناطق سطح شهر، در این محله همه یکدیگر را میشناسند و خیلی از این پیرمردهایی که در محله میبینید، روزی شاید در همین زمین روبهرو بازی میکردند، اهالی این محله یکدیگر را از دوران کودکی میشناسند. خاک محله قدیمی ما، ساکنانش را وابسته کرده است.
بارها شده کسی آمده و به من گفته است، این همه پرنده داری یکی از آنها را به من بده
از حال تک تک فنچهایم باخبرم
او میگوید: وقتی مسئولیت کاری را برعهده میگیری، باید تمام سعیات را داشته باشی تا آن کار را به نحو احسن انجام دهی و من نیز خود را در قبال نگهداری این پرندهها مسئول میدانم.
لبخندی میزند و ادامه میدهد: امروز چه در کار و چه در زندگی، باید فراغتی را برای خود در نظر بگیرید و این پرندهها بخشی از فراغت من هستند و باعث سرزندگی و شادابیام میشوند، یک نفر به مطالعه، دیگری به بازی و یکی به کارهای هنری علاقه دارد و من نیز به این پرندهها دل بستهام.
این کاسب محل یادآور میشود: خیلی از مشتریها آمدهاند و این پرندهها نظرشان را گرفته و شاید یک ساعت هم ایستاده و از آنها صحبت کردهاند، البته برخی نیز بی تفاوت از این همه پرنده گذشتهاند و انگار نه انگار که چیز متفاوتی دیده باشند!
نهنگی که علاقه زیادی به پرندههای کوچکش دارد میگوید: بارها شده کسی آمده و به من گفته است، تو که این همه پرنده داری، اگر یکی از آنها را به من بدهی، برایت فرقی میکند؟ و من در جوابشان میگویم، بله فرق میکند، چون من از حالِ تکتک پرندههایم باخبرم.
همه از حال هم با خبر بودیم
او با اشاره به تغییراتی که این روزها در رابطهها ایجاد شده است، ادامه میدهد: آن روزها همه اهل محل یکدیگر را میشناختند و کوچه، حیاط بازی بچهها بود، کسبه محل با مشتریهای ۱۰ کوچه آن طرف و این طرف آشنا بودند و اصلا غریبی و تنهایی معنایی نداشت.
او به یاد میآورد: مهمانِ خانه همسایه، مهمانِ خودت میشد و پرسیدن حال و احوال اهل محل از یکدیگر، به عادت روزانهای بدل شده بود که اگر یک روز تکرار نمیشد به در خانهات میآمدند تا از حالت با خبر شوند، مثل امروز امکانات نبود، اما معرفت دو برابر بود. در این محله که راه میروی، پیرمردهای بسیاری را میبینی که روی چهارپایه کوچکی جلوی مغازه یا خانهشان نشستهاند و جواب سلام هر رهگذری را به گرمی پاسخ میدهند، انگار هنوز مرام گذشته را حفظ کردهاند.
ارتباط گمشده
این کاسب محله شهید رستمی خاطرنشان میکند: امروز ارتباطها سرد شده، همه میگویند به خاطر گرفتاری زندگی است که البته این تا حدودی درست است، اما برای داشتن هر رابطهای اگر برنامهای باشد، دیگر به سالی یک بار دید و بازدید ختم نمیشود.
دوران ما اگر هر هفته به بابابزرگمان سر نمیزدیم و او را نمیدیدیم و حتی خانه یکی از اقوام نمیرفتیم، هفتهمان سر نمیشد. الان همه به گفته خودشان درگیر شدهاند، تعهدات از سه دهه پیش تا الان فرق کرده و حالا میگویند گرفتاری نمیگذارد وقتی برای این برنامهها داشته باشیم.
قدیم، جوانها زود وارد بـازار میشـدنـد
نهنگی، درباره وارد شدن به دنیای کار و تفاوتهای جوانان این نسل و نسل خودش میگوید: امروز جوانان باید یک سیر خاص را با برنامه پشت سر بگذرانند و بعد از اتمام آن تازه به فکر کار بیفتند، اما نسل ما از همان بچگی، ایام تابستان و اوقات فراغت را نیز با کار همراه میشدند.
* این گزارش در شماره ۵۷ شهرآرا محله منطقه ۶ مورخ ۲۷ خردادماه سال ۱۳۹۲ منتشر شده است.


