
پشت تنور گرم نانوایی خیابان ظفری یک خانواده حضور دارند
کرکره نانوایی قدیر صیدمحمدخانی زودتر از همه دکانهای کوچه بالا میرود. هنوز سپیده نزده، ساعت ۴ صبح، او در تاریکی هوا، خودش را به تنور نانواییشان میرساند، خمیر را ورز میدهد و برای پخت اولین چانهها آماده میشود. کوچه ساکت است و جز صدای چرخش دستگاه دوار تنور، صدایی به گوش نمیرسد.
کمی بعد، حوالی ۶ صبح، صغراخانم عباسی، پشت پاچال میایستد و علی، پسرشان، چانههای بعدی را برای پخت میگیرد تا پدر با خیال راحت، پای تنور، نانها را بپزد. صبحانه کوتاهشان همانجا، کنار تنور همراه با چای داغ و نان تازه خورده میشود.
فرق این نانوایی با بقیه نانواییها همین است؛ اینکه پشت تنور گرم نانوایی خیابان ظفری در محله شهید باهنر، یک خانواده حضور دارند، شریک و همدل هم هستند و هرروز، صبحشان را با هم و پای تنور آغاز میکنند.
رها کردن قالیبافی برای رسیدن به یک رویا
از میان صف شلوغی که جلو نانوایی کشیدهشده، خودم را به داخل نانوایی میرسانم. صغراخانم پشت پاچال ایستاده است؛ با روی خوش به مشتریها سلام میدهد و نانهای داغ را یکییکی به دستشان میدهد. گوشه دیگر، علی با حوصله، خمیرها را چانه میگیرد و نگاهش هرچند دقیقه یکبار به دستهای پدرش میافتد.
آقا قدیر هم پای تنور ایستاده، حرفهای و دقیق، نانها را از دل تنور بیرون میکشد. از دور هم میتوان فهمید که این نانوایی فقط یک محل کار نیست و محل همراهی یک خانواده همدل و صمیمی است.
قدیر صیدمحمدخانی، متولد سال۱۳۵۱ سالهای کودکی را در بازار فرش سرشور گذراند و تا نوزدهسالگی کارش پرداخت قالی بود، اما دلش هیچوقت با آن کار صاف نشد. گردوغبار و پرزها نفسش را میبرید و خودش هم علاقهای به کار نداشت. همیشه در دلش آرزوی دیگری میجوشید؛ «همه بچهها میخواستند دکتر یا مهندس شوند، اما من از همان اول میخواستم نانوای محلهمان باشم.»
در نوزدهسالگی بالاخره جرئت کرد. کار قدیمیاش را رها کرد و شاگرد یکی از نانواییهای همین کوچه شهید ظفری۹۰ شد. مدتها پاچالدار بود، بعد توانست پای تنور بایستد و شاطر شود. تجربهها جمع شد، مهارتش افزایش یافت، اما رؤیای قدیمی هنوز با او بود؛ اینکه روزی کرکره نانوایی خودش را بالا بدهد.
کار ما فقط نان درآوردن نیست!
صغرا عباسی سالها پشت آرزوهای همسرش ایستاده بود. همان کسی که او را تشویق کرد کار قالیپردازی را کنار بگذارد و شاگرد نانوا شود، اینبار هم پابهپایش آمد. پنج سال پیش، با فروختن طلاهایش و پساندازی که جمع کرده بودند، آقا قدیر توانست رؤیای دیرینهاش را عملی کند و نانوایی خودش را راه بیندازد. اما راه آسانی نبود.
همیشه میگوید کار ما فقط نان درآوردن نیست، نان برکت خداست و باید گرم و تازه و باکیفیت به دست مردم برسد
آقاقدیر میگوید: اداره تعزیرات میگفت سهمیه این محله برای نانوایی پر است. با کلی دوندگی و دردسر بالاخره اجازه دادند نانوایی راه بیندازیم. ما میخواستیم نان لواش بپزیم؛ چون فکر میکردیم اینجا بهتر میگیرد، اما اجازه ندادند. ناچار شدیم تافتون ماشینی بزنیم.
نانی که آن روزها چندان امیدی به فروشش نداشتند، حالا حسابی در محله طرفدار پیدا کردهاست. هرروز صبح جلو نانوایی صف میکشند و صغراخانم دلیل رونق کارشان را دقت و وسواس همسرش میداند؛ «بیوضو دست به خمیر نمیزند. همیشه میگوید کار ما فقط نان درآوردن نیست، نان برکت خداست و باید گرم و تازه و باکیفیت به دست مردم برسد. باید نانی که درمیآوریم حلال باشد.»
پاچالداری صبوری میخواهد
اما رونق این نانوایی فقط به دستهای قدیر گره نخورده است. روی خوش و برخورد گرم صغراخانم عباسی هم بیتأثیر نبودهاست. او با همه خانمهای محل سلام و احوالپرسی دارد؛ «قبلا در همین محله آرایشگر بودم و همه را میشناختم. پنجسال پیش که همسرم نانوایی را زد، کار خودم را تعطیل کردم تا همراهش باشم. از آن روز پاچالدار شدم.»
به گفته علی، پسرشان که متولد ۱۳۷۸ است، پاچالداری از ایستادن پای تنور هم طاقتفرساتر است؛ «مادرم صبر و حوصله زیادی دارد. ساعتها میتواند با مشتریها خوشوبش کند. کاری که کمترکسی از عهدهاش برمیآید.»
علی خودش تا پیش از این آشپز رستورانهای آنسوی شهر بود. اما درنهایت دلش نخواست پدرش دستتنها بماند. او هم به نانوایی آمد و کنار پدر ایستاد؛ «نمیخواستم پدرم تنها باشد. کار نانوایی سخت است. جوانهای امروز کمتر حاضر میشوند ۶ صبح از خوابشان بزنند و در گرمای تنور کار کنند.»
فوت و فن نان خوب
علی که حالا کنار پدر پای تنور ایستاده است، از رموز پخت نان خوب میگوید و رعایت جزئیاتی که کیفیت نان را میسازد؛ «مایه خمیر باید حداقل چهلدقیقه بخوابد. اگر این زمان را نداشته باشد، نان هم خوب نمیشود.» بعد با لبخند اضافه میکند: «میدانید چرا میگویند خمیر بیمایه فتیره؟ ریشهاش همین است. خمیر بدون مایه چیزی از آب درنمیآید.»
حالا که نانوایی کوچک خانواده رونق گرفته و صف طولانی مشتریها هر روز جلو مغازه دیده میشود، این سه نفر به آینده فکر میکنند. آقاقدیر، صغراخانم و علی یک آرزو دارند؛ اینکه روزی نانوایی بزرگتری داشته باشند، جایی که کارشان گسترش پیدا کند و بتوانند هم بیشتر نان بپزند و هم مشتریهای بیشتری را راهی خانه کنند.
این نان را میشود خالی خورد!
مسعود شازعی یکی از مشتریهای همیشگی این نانوایی است. هرروز صبح دوازدهنان تافتان را تا ماشین میبرد و روی صندلی عقب، روی یکپارچه میچیند. او از اهالی بلوچ همین خیابان است و ده فرزند قدونیمقد دارد. برای همین هم نانِ خانواده پرجمعیتش را همیشه از اینجا میخرد.
از کیفیت نان میگوید؛ اینکه نانها خشک نمیشوند و آنقدر خوشمزهاند که همان روز خالی خالی خورده و تمام میشوند. او حالا دیگرآقا قدیر و خانوادهاش را خوب میشناسد و باور دارد مشتریبودنش فقط بهخاطر نان نیست؛ «نانواها امروز بیشتر دنبال ناندرآوردن هستند، اما قدیر آدم را یاد نانواهای خوشرو و حلالخور قدیمی میاندازد. همانهایی که عاشق کارشان بودند.»
* این گزارش دوشنبه ۲۳ شهریورماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۹ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.