
تنورهای نانوایی محله به بازوی قاسم گرم است
اهالی محله فاطمیه که حوالی۸ صبح برای خرید نان تازه به نانوایی بربریپز خیابان شهید ابراهیمی آمدهاند، قاسم عبداللهیشکیب را نمیشناسند؛ کاملمردی چهلوهشتساله، با لباسهایی سپیدرنگ و مملو از آرد که هردهروز یکبار، سوار بر خودرو خاور، سروکلهاش پیدا میشود تا با کمک همکارش، سهمیه ۴ هزار کیلویی آرد این نانوایی را تخلیه کند و تحویل دهد.
هرچند این شغل با تمام خستگیها و عوارض جسمی، برایش نان چندانی ندارد، تلاشهای او، یکی از حلقههای ناپیدا در زنجیرهای است که به نانآوری منظم و بیوقفه نانواییهای منطقه۳ و ۴ منجر میشود.
پلههای نفسگیر
سرعت تخلیه کیسههای چهلکیلوگرمی آرد از خودرو خاور تا داخل نانوایی، زیاد است. قاسم باید هرچه زودتر کار را تمام کند و سراغ دیگر نانواییهایی برود که چشمانتظار سهمیهشان هستند، پیش از آنکه موجودی انبار نانواییها از آرد، تهی شود و مردم، با دستهای خالی از نان به خانه برگردند. در این شرایط، مجالی برای گفتوگو با قاسم نیست و به عذرخواهی توأم با لبخند او که نفسزنان و عرقریزان به زبان میآورد، بسنده میکنیم.
او کیسهها را دوتادوتا، با کمک همکارش روی دوش میگذارد، با گامهای سنگین تا داخل نانوایی حمل میکند و در فضایی که به انبار کیسههای آرد اختصاص یافته است، روی هم میچیند.
این نانوایی، نخستین مقصد او طی امروز است و باید تا حوالی ساعت۱۴، سهمیه دو نانوایی دیگر را هم تحویل دهد. ارتفاع بیشتر نانواییها، چند پله بالاتر یا پایینتر از سطح زمین است و همین جزئیات برای او که در هر روز کاری، باید دستکم سیصدکیسه آرد را به دوش بگیرد و جابهجا کند، رنج مضاعفی دارد.
ارتفاع بیشتر نانواییها، با سطح زمین فاصله دارد و همین جزئیات برای او که هر روز سیصدکیسه آرد را به دوش میگیرد، رنج مضاعفی دارد
به دنبال نان حلال
بالاخره تمام شد. سهمیه ۹۵کیسهای آرد آخرین نانوایی لواشپز در محله شهیدقربانی هم تخلیه شده است و حالا میتوان با کارگر بدون بیمهای که ۲۲سال آزگار، به آردرسانی به نانواییهای منطقه مشغول است، چند کلمهای صحبت کرد.
روستازادهای اهل قازقان است، حوالی میامی و دلداده و شفایافته امامزادهیحیی (ع). تا آخر عمر فراموش نمیکند روزهای نوجوانیاش را، وقتی که شانزدهساله بود و یک رتیلگزیدگی، او را تا آستانه مرگ کشاند، طوریکه اطرافیان برای آخرین دیدار به ملاقاتش میآمدند و با آن چهرههای اندوهگین به قاسم که بین مرگ و زندگی دست و پا میزد، حس خداحافظی با دنیا را تلقین میکردند.
میگوید: «پدرم خدابیامرز، یک چوپان سادهدل و اهل حلال و حرام بود که دست آخر، بهخاطر مقاومتی که دربرابر دزدهای گلهاش نشان داد، به قتل رسید. مریضیام که شدت گرفت و امیدمان از دکترها که قطع شد، من را که رمقی برای حرکت نداشتم، بهسختی به امامزاده یحیی (ع) برد و دخیل بست. از فردای آن روز، روند بهبودی معجزهآسای من شروع شد.»
تعریف میکند که چند ماه بوده که از شدت بیحالی با کمک چند متکا میتوانسته توی رختخواب بنشیند و با آبمیوه زنده بوده است. بعد از توسل به امامزاده، بهیکباره، خودش بیکمک دیگران توانسته بنشیند و تقاضای غذا کرده است!
میگوید: ارادت قلبیام به سیدیحیی (ع) و اهلبیت (ع) از آن زمان شروع شد و به احترام این عنایت، هرگز جز نان حلال سر سفره نبردم؛ هرچند که بهدستآوردنش طاقتفرسا باشد؛ چه در نوجوانی و جوانی که چوپانی و کشاورزی میکردم، چه در این ۲۲سال که با شغل سخت، کمحقوق و بیمزایای تخلیه کیسههای آرد، روزی خانواده پنجنفرهام را جور میکنم.
خداقوت پهلوان!
اوایل که با معرفی یکی از آشنایان به یک کارخانه آرد در چهارراه ابوطالب وارد شده بود، شرایط به سختی این روزها نبود. بیمه داشت و مزایای قانونی. کارخانه که تعطیل شد، به پیشنهاد راننده خودروهای حمل آرد، در قسمت تخلیه کیسهها کارش را شروع کرد؛ «دیگر خبری از بیمه نبود، نه برای من و نه برای بیستوچندنفری که در همین شغل، آردرسانی به نانواییهای مشهد را انجام میدهند.
من هم که مستأجر بودم، توان مالی برای بیمه خویشفرما نداشتم. جوان بودم و به آینده و روزهای پابهسنگذاشتن، فکر نمیکردم. حالا با این سن و سال که نمیتوانم شغلم را عوض کنم. میشود؟»
دستمزدی که برای جابهجاکردن هر کیسه آرد میگیرد، ۲ هزارتومان است. نرخ، مربوطبه پارسال است و باوجود ورود به پنجمین ماه سال، هنوز از افزایش حقوق، خبری نیست.
قاسم دلگرم است به مهربانی آنها که با دیدن خستگیهایش، انگار ارزش نان را بیشتر از قبل درک میکنند
در هر دهروز، سهروز بیکار است و باید امیدوار باشد که در هفتروز باقیمانده، بیماری بهسراغش نیاید وگرنه از کار و حقوق، خبری نیست. نه اینکه درد دست و کمر و مچ پاها، آزارش ندهد، اما ترجیح میدهد بهسراغ دکتر نرود، آن هم با توصیههایی مثل «بار سنگین برندار» که امکانش را ندارد.
قاسم در میانه سختی کار و دشواریهای معیشتی، با تلخی ناسپاسی برخی شهروندان منطقه نیز باید کنار بیاید، وقتی او را با کیسههای آرد روی دوش میبینند و طعنه میزنند که «معتاد است؛ حتما چیزی زده و سنگینی این کیسهها را متوجه نیست!»
او پایبند است به عهد نانوشتهای که با امامزاده یحیی (ع) دارد؛ اینکه هیچکدام از این سختیها و کنایهها او را به راههای ناصواب برای بهدستآوردن پول، سوق ندهد. دلگرم است به مهربانی مردم منطقه که با دیدن خستگیهایش، انگار ارزش نان را بیشتر از قبل درک میکنند و قدرشناسانه میگویند: خداقوت پهلوان!
سختی کار او را درک میکنم
علی صائمی، راننده کامیون حمل آرد:
سه سال قاسم است را میشناسم. همه ویژگیهای خوب برای همکاری را دارد. حلالخور است، اهل دود و دم نیست، تمیز است و وقتشناس. توی کار ما وقتشناسی و سرعت عمل خیلی مهم است. سختی کار او را درک میکنم؛ چون خودم چندسال همین کار را انجام میدادم. کمردرد و پادرد، عوارضی است که حتما سراغت میآید و نمیارزد به این حقوق و حتی بیشتر از آن، هرچندکه دیگر، گرفتار و آلودهاش شدهایم.
* این گزارش یکشنبه ۵ مردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۴ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.