کد خبر: ۱۲۵۵۰
۳۱ تير ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۰
اسماعیل راست‌کردار به اندازه مو‌های سرش قبر کنده است!

اسماعیل راست‌کردار به اندازه مو‌های سرش قبر کنده است!

گفت‌و‌گو با اسماعیل راست‌کردار فرزند محمد به شماره شناسنامه یک و متولد سال ۱۳۳۲ که به اندازه مو‌های سرش قبر ساخته و اتفاقا همین امسال بازنشسته شده، تا حد زیادی ترس شما را از مرگ خواهد ریخت.

نخستین جمله تلقین‌دهنده «إسمعْ، إفهمْ یا فلان بن فلان» یا «إسمعْ، إفهمْ یا فلان بنت فلان» است؛ یعنی «بشنو، بفهم ای فرزند فلانی»؛ یعنی بشنو و بفهم ای که در کفنی سفید پیچیده شده‌ای؛ ای که به تولدی دوباره رسیده‌ای و چون کودکی قنداق‌پیچ، زندگی دگری را آغاز کرده‌ای.

می‌خواهند که پس از شنیدن، بفهمی... بفهمی... صورت بر خاک، تلقینت می‌دهند و در گهواره قبر تکانت می‌دهند و می‌گویند اقرار کن بر یگانگی خدا، رسالت پیامبر، امامت ائمه... می‌گویند که بشنو و بفهم تولد دوباره‌ات را؛ تا چشمانت را باز کنی و سر بسایی بر دامان معبود ازلی‌ات که در انتظار توست. 

تابستان‌ها در قبر می‌خوابیدیم!

گفت‌و‌گو با اسماعیل راست‌کردار ساکن محله خواجه ربیع مشهد، فرزند محمد به شماره شناسنامه یک و متولد سال ۱۳۳۲ که به اندازه مو‌های سرش قبر ساخته و اتفاقا همین امسال بازنشسته شده، تا حد زیادی ترس شما را از مرگ خواهد ریخت.

به‌خصوص وقتی تعریف می‌کند: داخل قبر‌های در حال ساخت، بهترین جا برای فرار از آفتاب داغ تابستان و یک ساعت استراحت بود. نزدیک به چهارمتر پایین می‌رفتی و خنکی زمین، حالت را جا می‌آورد. ما قبرساز‌ها روی سیمان‌های ته قبر، کمی خاک می‌ریختیم تا زیرمان نرم شود و یک تکه آجر هم، متکّای زیر سرمان می‌شد. تنها چیزی که از این پایین دیده می‌شد، آسمان بود.

داخل قبر‌های در حال ساخت، بهترین جا برای فرار از آفتاب داغ تابستان و یک ساعت استراحت بود

گاهی هم این سر‌های مردم بود که از آن بالا داخل قبر‌ها را می‌پایید و وقتی چشمشان به موجودات زنده‌ای در آن پایین می‌افتاد، با ترس می‌پرسیدند: آنجا چه کار می‌کنید؟ نمی‌گویید دهنه قبر بسته شود؟ ما هم جواب می‌دادیم: خب بسته شود، داریم استراحت می‌کنیم. بعضی مواقع هم به شوخی می‌گفتیم: تا زنده‌اید، با اختیار خودتان بیایید این پایین بخوابید؛ چون وقتی مردید، دیگر مجبور به این کار خواهید شد!

 

کودکی که به شدت از مرده می‌ترسید!  

قبرساز آرامگاه خواجه‌ربیع در روستای باغو که حالا با وسیع‌شدن شهر به شهرک مهرمادر چسبیده، به دنیا می‌آید. کودکی که به‌شدت از قبر می‌ترسیده، حالا مردی میان‌سال و خوش‌روست که سال‌های سال است بدون هیچ ترسی با مرگ زندگی می‌کند: هیچ‌گاه فکر نمی‌کردم قبرساز شوم. من هم مثل همه آدم‌ها از مرده و قبر می‌ترسیدم.

پدرم کشاورز بود و من و برادرانم کمک‌دست او بودیم. وقتی پدرم فوت کرد، شاگرد بنّا و دو سه سال بعد در ۱۵ سالگی استادکار شدم. سه‌سال بعد آستان‌قدس نیرو استخدام می‌کرد که من در بخش ساختمانی آرامگاه خواجه‌ربیع و به‌عنوان قبرساز شروع به کار کردم. ۲۵‌سال کار در فضای آرامگاه، ترسم را از قبر و مرده ریخت؛ طوری که تابستان‌ها برای استراحت، در قبر‌های در حال ساخت که بسیار خنک بود، می‌خوابیدم. همین الان هم حاضرم شب‌هنگام در قبر بخوابم.

 

اسماعیل راست‌کردار به اندازه مو‌های سرش قبر ساخته است!

 

در عمق ۴ متری‌

می‌گویم پس به شما قبرساز می‌گویند نه قبرکن. جواب می‌دهد: در روستا‌ها قبرکن داریم، اما در آرامگاه خواجه‌ربیع قبر‌ها را می‌سازند؛ به این صورت که ابتدا تا رسیدن به زمین سفت، چندین‌متر خاک‌برداری می‌شود که معمولا ۴ متر است.سپس با‌توجه به متراژ قبر که دومتر در ۶۰ سانتی‌متر است، آجرچینی می‌شود و بعد هم سیمان‌کاری. الان در باغ دوم، قبر‌ها چهارطبقه است. فاصله طبقه‌هایی که روی هم قرار می‌گیرد، از هم حدود ۵۰ تا ۶۰ سانتی‌متر است که با ضربی سیمانی از یکدیگر جدا می‌شوند.

راست‌کردار لبخندی می‌زند و از خانواده‌هایی می‌گوید که دوست دارند مرده‌شان در طبقه بالا دفن شود: آخر یکی نیست به آنها بگوید که بنده خدا باید طبقات قبر به ترتیب پر شود و اصلا چه فرقی می‌کند که مرده‌ات کدام طبقه خاک شود، جنازه‌ای که بعد از گذشت سه‌روز از هم می‌پاشد!

همین‌جا از او می‌پرسم که آرامگاه خواجه‌ربیع چقدر دیگر ظرفیت دفن اموات را دارد که می‌گوید: هنوز جا زیاد است، شنیدم در حال ساخت باغ سوم بودند که البته ناراحتی و اعتراض مردم را به دنبال داشت و گویا کار ساخت آن متوقف شده است.

قبرساز آرامگاه ادامه می‌دهد: وقتی جنازه از هم پاشیده می‌شود، چربی‌اش را به خاک می‌دهد. خودم شاهد هستم که در بعضی از نقاط روی دیوار‌های اطراف آرامگاه همین چربی‌ها به شکل رطوبت بیرون زده است. ضمن اینکه در فصل تابستان و هوای گرم، جنازه‌ها بو می‌کنند و تنفس این هوا آزاردهنده است.

 

تپه‌ای در این نزدیکی...

او در ادامه حرف‌یش به قبرستان‌های اطراف آرامگاه هم که الان اثری از آن نیست، اشاره می‌کند: در گذشته اینجا چند روستای نزدیک به هم  قرار داشت که حالا به شهر چسبیده‌اند؛ مثل همین روستای باغو. مردم که معمولا توان مالی برای دفن امواتشان در آرامگاه را نداشتند، در بالای تپه‌ای که دیگر اثری از آن نیست و حالا تبدیل به مدرسه شده، مرده‌ها را خاک می‌کردند؛ پدر خود من هم جزو آنها بود. البته ۳۰ سال یا بیشتر از دفن این اموات که گذشت، استخوان‌ها را درآوردند و در آن مکان، مدرسه ساختند.

 

«سو» برای در امان ماندن از گورکن

راست‌کردار درباره شکل و ارتفاع قبرهای چند روستای جاده سیمان اطلاعات جالبی دارد: در روستاها معمولا برای قبر، گودالی به اندازه یک‌مترونیم می‌کنند که در بعضی روستاهای جاده سیمان این ژرفا به سه‌متر می‌رسد.

در این روستاها، گورکن جنازه‌ها را تکه‌پاره می‌کرد و از قبر بیرون می‌کشید. سال‌هاست که برای مقابله با این مسئله، با زدن میل چاه، تا عمق سه‌متری پایین می‌روند و در مجاورت انتهای چاه، بخشی را به اندازه میت می‌کنند. به این بخش مکعبی، سو یا لحد می‌گویند که میت داخل آن قرار می‌گیرد و با بتن آرمه جلوی آن بسته می‌شود. بدین‌ترتیب جنازه از دست گورکن در امان می‌ماند. ناگفته نماند که در روایاتی از ائمه(ع) به سوزدن در قبر سفارش شده است که بدون شک باید دلیلش همین در امان‌ماندن میت باشد.

 

صورت جنازه باید روی خاک باشد

بعد از زمانی شنیدن از مرگ و قبر، ترس‌های بی‌دلیل از قبر از آدم دور می‌شود و حس شجاعت به او دست‌می‌دهد؛ آن‌وقت است که می‌تواند درباره آداب دفن میت بپرسد و اینکه جنازه را چگونه در عمق چهارمتری پایین می‌برند.

قبرساز بازنشسته آرامگاه خواجه‌ربیع می‌گوید: یک نفر پایین می‌رود و یکی در کمر و دیگری در بالا می‌ایستد و جنازه را از پا به پایین می‌کشند و به شانه راست و رو به قبله می‌خوابانند. صورت جنازه باید روی خاک باشد؛ برای همین در ردیف پایین، پنج سطل خاک روی سیمان‌ها می‌ریزند.

او نفسی تازه می‌کند و ادامه می‌دهد: شخصی که در بالا ایستاده تلقین می‌خواند و فردی که پایین است دستش را بر شانه راست میت می‌گذارد و میت را تکان می‌دهد تا انگار او را متوجه تلقین کند. بعد هم روی میت خاک می‌ریزند تا به ضربی اول برسد و بعد هم نوبت جنازه‌ای دیگر است.

 

خدایا تا کی باید قبر بکنم! 

از راست‌کردار که سال های آخر کارش را در بخش دیگری از آستان قدس مشغول بوده و امسال بازنشسته شده می‌پرسم آیا از این شغل راضی بوده؟ آیا به‌راحتی توانسته ازدواج کند؟ اصلا رفتار اهل محله با او به عنوان یک قبرساز چگونه است؟ می‌گوید: قبرسازی شغل خوبی نیست.

همیشه با شنیدن صدای لا‌اله‌الا‌ا... و آن همه شیون و زاری مردم با خودم می‌گفتم که خدایا تا کی باید قبر بسازم. البته سود بزرگی هم حاصلم شد و آن ریختن ترسم از مرگ بود. اینکه مردن را همیشه پیش چشمم می‌بینم و می‌دانم که نباید به کسی ظلم کرد. می‌دانم که زندگی، سرِ درختی است که هر چه بالا برود، بالاخره از یک‌جا می‌شکند و به پایین می‌افتد و امکان ندارد به آسمان برسد. بله، همه آدم‌ها می‌میرند.

او اما برای اینکه جواب سوال‌های دیگرم را هم بدهد، حرف‌هایش را این‌طور دنبال می‌کند: در محله خواجه‌ربیع و نزدیک به آرامگاه، اهالی، برادران راست‌کردار را به‌خوبی می‌شناسند. سه‌برادر از هفت‌برادرم نزدیک به آرامگاه مغازه دارند و من هم که امسال بازنشسته شده‌ام، روزها را کنار آن‌ها می‌گذرانم. اهالی محل مرا کامل می‌شناسند و رفتارشان همیشه خوب بوده است. من هشت‌سال بعد از شروع کارم در آستان قدس، ازدواج کردم. خانواده همسرم در نزدیکی آرامگاه زندگی می‌کردند و تنها حرف پدر خانمم این بود که مرد باید بتواند از راه درست درآمد کسب کند. 

سه‌برادر از هفت‌برادرم نزدیک به آرامگاه مغازه دارند و من هم که امسال بازنشسته شده‌ام، روزها را کنار آن‌ها می‌گذرانم

 

جنازه‌ها را به سرعت راهی سردخانه نکنید

می‌دانم که خیلی از ما آدم‌ها از جمله خودم از دیدن مرده، حتی اگر از نزدیکان باشد، واهمه داریم. ناراحتی طرف گفتگوی ما هم درست در همین‌جاست؛ می‌گوید: محتضر را باید رو به قبله خواباند و دست و پایش را صاف کرد و قرآن‌خوان بالای سرش آورد.

این روزها حتی اگر مادر یا پدر یا یک آشنای نزدیک بمیرد، خانواده‌ها زود به دست و پا می‌افتند تا میت را از خانه به سردخانه بفرستند. حتی حاضر نیستند شب جنازه در خانه بماند و برایش قرآن بخوانند و با او وداع کنند. با خودشان نمی‌گویند که این مرده، همان کسی بوده که برایشان زحمت می‌کشیده و سال‌ها با او زندگی کرده‌اند. فقط بیخودی می‌ترسند. تازه اگر مرده سکته کرده بود و در همان شب به هوش آمد، تکلیف چیست؟! در صورتی که شاید در سردخانه دیگر به هوش نیاید.

 

خاطراتی از نتیجه اعمال...

از مرگ گفتن و شنیدن گاهی داستان‌ها یا واقعیت‌هایی را هم با خود دارد که شاید بهترین نتیجه‌گیری از چنین گفتگویی را در خود داشته باشند. این است که راست‌کردار صحبت‌هایش را با دو خاطره به پایان می‌رساند که اولی هشدار تکان‌دهنده‌ای به خواننده این سطرها می‌دهد: یک‌بار جنازه‌ای را از سمت پارکینگ می‌آوردند.

یک‌نفر از اقوام میت، بلند فریاد زد که جنازه را نزدیک آرامگاه بگذارید و دفنش نکنید! بعد هم گفت که  این مرده حقم را خورده است و فرزندانش هم با گردن‌کلفتی جوابی به من نمی‌دهند. همین‌جا حق مرا معلوم کنید و بعد خاکش کنید.

اما قرار نیست که سرانجام همه یک‌شکل باشد و خاطره دوم او درباره دیدن یک جنازه سالم بعد از گذشت چندین سال است: سه‌چهارسال پیش بود که در آرامگاه به خاطر گودبرداری، قبر یک ستوان شهید خراب شد. با چشمان خودم دیدم که جنازه سالم سالم بود و فقط صاحب آن به خوابی طولانی رفته بود. 

 

* این گزارش یکشنبه، ۲۰ اسفند ۹۱ در شماره ۴۶ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

 

آوا و نمــــــای شهر
03:44