کد خبر: ۸۷۴۴
۱۰ آبان ۱۴۰۴ - ۱۷:۰۰
خانه طاهره خانم پایگاه بسیج محله است

خانه طاهره خانم پایگاه بسیج محله است

طاهره صیادی با وجود داشتن تومور مغزی و شنیدن جواب رد پزشکان، خانه‌اش را تبدیل به پایگاه بسیج کرده و با پرورش بسیجی‌های فعال و کمک به نیازمندان محله، سعی می‌کند چراغ خانه آخرتش را روشن کند.

آریانا راستگو| تومور مغزی، وجود توده‌ای در کلیه و شیمی‌درمانی یا از دست دادن یک چشم؛ تنها یکی از این بیماری‌ها کافی است تا ما را تبدیل به یک تارک دنیا کند، اما طاهره صیادی داستان دیگری دارد. او با وجود ابتلا به تمام این بیماری‌ها، از پا ننشسته و برعکس زندگی جدیدی را آغاز کرده است. خانه‌اش را تبدیل به پایگاه بسیج کرده و با پرورش بسیجی‌های فعال و کمک به نیازمندان محله، سعی می‌کند چراغ خانه آخرتش را روشن کند.        

 

زندگی از نوع بدخیم

داستان زندگی‌اش را از شب ازدواج شروع می‌کند، آن زمان که بهترین شب زندگی‌اش هم‌زمان می‌شود با آمدن خبر شهادت برادرش. شهادت پدر و فوت همسر هم در سال‌های پس از ازدواج، انتظار او را می‌کشند؛ چنان‌که طاهره صیادی در بیست‌وهفت‌سالگی و با داشتن ۵‌فرزند، بی‌پدر و بی‌یاور می‌شود.

او فرزندان خود را به‌تن‌هایی بزرگ می‌کند و آن‌ها را به خانه بخت می‌فرستد. بعد از سامان گرفتن فرزندان و درست زمانی که خیال می‌کند روز‌های سخت را پشت‌سر گذاشته و از این پس می‌تواند طعم شیرین زندگی را بچشد، توموری بدخیم به‌سراغش می‌آید؛ «هشت‌سال پیش بود که بعد از سردرد‌های پیاپی، به دکتر مراجعه کردم و متوجه شدم که تومور جمجمه دارم.

عمل کردم و پزشکان تومورم را برداشتند، اما بعد از دوسال دوباره سردردهایم شروع شد. این‌بار وقتی به بیمارستان مراجعه کردم، گفتند تومور مغزی گرفته‌ای. گفتم دوباره عمل کنید و برداریدش، اما آن‌ها این عمل را سخت و خطرناک دانستند و گفتند برای ادامه درمان باید به تهران بروی.

خلاصه کلام اینکه در تهران هم گفتند ممکن است در اثر عمل، فوت کنم یا فلج شوم؛ به‌همین دلیل ترتیب مصاحبه اینترنتی با پروفسور سمیعی را دادند. پروفسور سمیعی گفتند اگر به آلمان بیایی، می‌توانیم تضمین‌شده عملت کنیم، اما هزینه سفر به آلمان، رقمی نزدیک به ۸۰‌میلیون می‌شد که دکتر با کم کردن دستمزد خود، آن را به ۴۰‌میلیون رساندند.

تأمین این هزینه برای من غیرممکن بود؛ به‌همین خاطر پروفسور سمیعی آمپولی تجویز کردند که باید به‌صورت دوره‌ای تزریق شود. قیمت این آمپول یک‌میلیون‌و‌۴۰۰‌هزارتومان است که با فروختن قالی و تلویزیون خانه‌ام، اولین آمپول را خریدم و تزریق کردم. حالا نوبت به تزریق دومین آمپول رسیده و باید فکری به حال آن بکنم.»      

 

وقتی چراغ خانه آخرت روشن می‌شود

اما طاهره صیادی چهل‌وشش‌ساله، با یک تومور در مغز، توده‌ای در کلیه و یک‌چشم ازدست‌رفته و دغدغه‌های فراوان تأمین هزینه درمان، به زندگی بی‌اعتنا نمی‌شود؛ او تصمیم می‌گیرد عمر باقی‌مانده را قدر بشمارد و با وقف خانه اش برای کار‌های خیر، چراغ خانه آخرتش را روشن کند؛ «متاسفانه برخی آقایان در مسجد محله اکبرآباد، اجازه تشکیل پایگاه بسیج را به خواهران نمی‌دهند، حتی یک‌بار یکی از اعضای پایگاه بسیج برادران، خانم‌ها را از مسجد بیرون کرد. این کار‌ها باعث شده بود خانم‌ها حتی برای نماز هم به مسجد نروند و روزهایشان را به بطالت در خانه بگذرانند.

هروقت با خانم‌های محل صحبت می‌کردم، از تمایلشان برای داشتن پایگاه بسیج در محله می‌گفتند و از من می‌خواستند کاری انجام دهم. از آن‌سو من هم در خانه تنها بودم و بیماری و مشکلات آن حسابی ذهنم را درگیر کرده بود، تا اینکه یک روز فکری به ذهنم رسید. تصمیم گرفتم خانه‌ام را تبدیل به پایگاه بسیج کنم تا از این طریق، هم از تنهایی درآیم، هم کاری برای خانم‌های محله انجام دهم و هم اینکه توشه‌ای برای آخرتم بردارم.»       

 

پرورش ۲۵۰ بسیجی فعال در یک خانه

حالا هشت ماهی می‌شود که طاهره‌خانم درِ خانه خود را به روی زنان محله گشوده و آن را تبدیل به پایگاه بسیج کرده. در این مدت فرصت رشد و پویش ۲۵۰ زن بسیجی فعال در محله اکبرآباد به‌وجود آمده است. علاوه بر این «پایگاه خواهران بسیجی شهیدکاظمی محله اکبرآباد» فرصتی برای شناسایی و کمک به نیازمندان و یتیمان محله فراهم کرده است.  

هشت ماهی می‌شود که طاهره‌خانم درِ خانه خود را به روی زنان محله گشوده و آن را تبدیل به پایگاه بسیج کرده

«هرهفته روز‌های دوشنبه، ساعت ۹ تا ۱۱، جلسه‌ای با حضور تمام ۲۵۰ بسیجی فعال برگزار می‌شود. بعد از آن هم در روز‌های سه‌شنبه و چهارشنبه خانم‌ها می‌آیند و کارهایشان را انجام می‌دهند. با کمک خانم‌های بسیجی محله توانستیم در ماه مبارک رمضان، ۴۰ نفر از نیازمندان توس را شناسایی و به‌منظور کمک به آن‌ها، به خیریه غنچه‌های علی‌اصغر (ع) معرفی کنیم.

خوشبختانه آن‌ها تمامی ۴۰ نفر را تحت پوشش خود قرار دادند. همچنین برای حدود ۲۰ یتیم محله‌های اکبرآباد، کاظم‌آباد، حاجی‌آباد و عسکریه (بزمرگی)، پرونده تشکیل دادیم و آن‌ها را به گروه ایتام ملحق کردیم تا از آن‌ها حمایت شود.

در اول مهر هم با کمک یک خیر به نام آقای سمعی‌زاده برای حدود ۳۰ دانش‌آموز، نوشت‌افزار تهیه کردیم. همچنین در این پایگاه، با کمک خانم‌های بسیجی برای دو دختر نیازمند، جهیزیه و برای سه مادر، سیسمونی آماده کردیم.»      

 

او عاشق است اما...

درحال‌حاضر خانم‌ها در خانه طاهره صیادی، احساس راحتی می‌کنند و آنجا را مانند خانه خود می‌دانند. طاهره‌خانم هم راضی و خوشحال است. او که خواهر و فرزند شهید و عاشق شهداست، هرهفته از اکبرآباد تا راه‌آهن می‌رود تا عکس و پوستر‌های جدیدی از بنیادشهید بگیرد و بتواند تزئینات خانه‌اش را تغییر دهد و خانم‌ها را با شهدا و جملات زیبایشان آشنا کند و این کار تنها از یک عاشق برمی‌آید، اما حقیقت این است که وضعیت می‌توانست بهتر از این‌ها باشد، اگر دیگران هم همکاری می‌کردند.

طاهره‌خانم درحال‌حاضر وضعیت مالی مناسبی ندارد، تاجایی‌که برای تأمین هزینه‌های درمان، مجبور به فروش فرش زیرپایش شده است. او می‌گوید شاید حتی برای خرید آمپول بعدی مجبور شود یخچالش را بفروشد. حال آنکه در این وضعیت، استقرار پایگاه، هزینه‌هایی، چون برق، آب، چای، قند و... را هم بر خرج‌هایش افزوده است.

این هزینه‌ها برای او اهمیت چندانی ندارد، اما اگر سازمان‌های دیگر قدری همراهی می‌کردند، شاید او این هزینه‌ها را متحمل نمی‌شد. افزون بر این، برخی همسایه‌ها هم با استقرار پایگاه بسیج در همسایگی خود، ناراضی‌اند و گاهی نامهربانی می‌کنند؛ «یک روز در پایگاه، مولودی‌خوانی داشتیم. باور کنید صدا خیلی پایین بود، ولی برخی همسایه‌ها که از ابتدای استقرار پایگاه بسیج با آن مخالف بودند، در حین برگزاری مراسم، شیشه‌های خانه را شکستند.

از آن زمان به بعد به جای شیشه، پلاستیک زده‌ایم و حالا برای زمستان و سردی هوا باید فکری برداریم. به‌هرحال برخی همسایه‌ها ناراضی‌اند و باید کاری کرد. مسجد صاحب‌الزمان (عج) به خانم‌ها اجازه تشکیل جلسه نمی‌دهد، بنابراین با هیئت‌امنای مسجد امام‌حسن‌مجتبی (ع) صحبت کردیم.

خوشبختانه آن‌ها راضی شدند هفته‌ای سه جلسه، در مسجد برگزار کنیم، اما می‌گفتند نمی‌توانند اتاقی به پایگاه بسیج اختصاص بدهند و بهتر است پایگاه در خانه ما بماند. بعد از آن برنامه‌هایمان را در مسجد برگزار می‌کنیم، اما جلسات را همین‌جا.»  

    

طاهره صیادی با شنیدن جواب رد پزشکان از پا ننشست و خانه‌اش را تبدیل به پایگاه بسیج کرد

 

یک تیر و چندین نشان

محبوبه ضیافتی، مدیر روابط‌عمومی شهرداری مشهد که از ابتدای مصاحبه در کنار ما حضور دارد، پیشنهاد خوبی برای کمک به بانوان اکبرآباد مطرح می‌کند. او می‌گوید: «بی‌تردید در جمع ۲۵۰ نفره بانوان بسیجی محله اکبرآباد، خانم‌های هنرمند و صاحب‌نظری حضور دارند که در یک رشته خاص، تخصص و فن بیان دارند.

ما در شهرداری درحال شناسایی چنین استعداد‌هایی هستیم. خانم‌های هنرمند ساکن توس می‌توانند برای دیگران کلاس آموزشی برگزار کنند. از این طریق، هم هزینه اضافی رفت‌وآمد مربیان از داخل شهر به اینجا کاهش می‌یابد، هم بانوان هنرمند توسی می‌توانند صاحب شغل و درآمدی شوند.

خانم‌های خانه‌دار توس هم که پیش از این به گواه خودشان، اوقاتشان را در خانه به بیکاری می‌گذراندند، می‌توانند هنری بیاموزند و در آینده حتی درآمدزایی کنند. خانم صیادی هم با این‌کار از تنهایی درمی‌آیند و هم اینکه می‌توانند با دریافت اجاره مکان، درآمدزایی کنند و دیگر نیازی نباشد فرش زیر پایشان را بفروشند.»

خانم صیادی از این پیشنهاد استقبال کرده و می‌گوید: «ما درحال‌حاضر خانم‌های هنرمند قالی‌باف، عروسک‌ساز و... در جمع خودمان داریم، حتی یکی از خانم‌ها فوق‌لیسانس زبان انگلیسی دارد و می‌تواند آموزش دهد. بی‌شک اگر این استعداد‌ها در توس شناسایی شوند، می‌توانند یک آموزشگاه کامل تشکیل دهند.»     

 

حرف آخر...

زمان جنگ، بسیاری از بسیجی‌ها از مسجد محله به جبهه اعزام می‌شدند و بعد از شهادت هم پیکرشان از مسجد تشییع می‌شد، چنان‌که برادر من هم در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: «مرا اول به مسجد ببرید و بعد از آنجا به خانه. برایم گریه نکنید و روی جنازه‌ام نقل بپاشید. فکر کنید شب دامادی‌ام است و...»

درِ مسجد را به روی نیمی از جمعیت یعنی خانم‌ها بسته‌اند و به آن‌ها اجازه تشکیل پایگاه در مسجد را نمی‌دهند

خلاصه اینکه آن زمان همه‌چیز از مسجد شروع می‌شد. حال این را مقایسه کنید با وضعیت حالا که درِ مسجد را به روی نیمی از جمعیت یعنی خانم‌ها بسته‌اند و به آن‌ها اجازه تشکیل پایگاه در مسجد را نمی‌دهند.

همین کار‌ها را می‌کنند که خانم‌ها دیگر برای نمازجماعت هم به مسجد نمی‌روند و درنتیجه بچه‌هایشان را هم به مسجد نمی‌برند و نسل بعد با مسجد بیگانه می‌شود. همین الان هم اگر هنگام نمازجماعت به مسجد بروید، می‌بینید تعداد اندکی حضور دارند.  

 

خودمانی با طاهره صیادی

- از چه زمانی ساکن اکبرآباد شدید؟
بعد از ازدواج همین‌جا ساکن شدم؛ حدود ۲۰‌سالی می‌شود.  

- در‌حال‌حاضر امور زندگی‌تان چگونه می‌گذرد؟
همسرم جوشکار بود و بعد از فوتش حقوقی نداشت. اوایل خودم کار می‌کردم و خرج زندگی را درمی‌آوردم، اما از وقتی بیمار شده‌ام، کمیته امداد کمک می‌کند.

- چند فرزند دارید؟
۵ فرزند.

- فرزندانتان با تشکیل پایگاه بسیج در خانه‌تان، مخالفتی نکردند؟
با توجه به اینکه فرزندانم تنها پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها به دیدارم می‌آیند و آن زمان هم پایگاه تعطیل است، مشکلی با این موضوع ندارند. فقط یکی از پسرانم کمی مخالف بود و می‌گفت تو نیاز به استراحت داری، ولی وقتی به او گفتم که خودم مایل به انجام این کار هستم و دوست دارم چراغ خانه آخرتم را روشن کنم، دیگر مخالفتی نکرد.  

- پدرتان در چه عملیاتی شهید شد؟
مادرم داشت خمیر درست می‌کرد و ما روی پله‌ها نشسته بودیم که خبر آوردند پدرم در عملیات خرمشهر ترکش خورده و در بیمارستان صحرایی بستری شده است. دوتا از برادرانم رفتند و او را به بیمارستان امام‌حسین (ع) انتقال دادند. مرخص که شد، به خانه آمد و رو به بهبود بود، ولی یک‌سال‌و‌نیم بعد شهید شد.  

- برادرتان در چه زمانی شهید شد؟
برادرم نوزده‌ساله بود که راهی جبهه شد. او با وجود سن کمش، فرمانده گردان شده بود. همسری برایش عقد کرده بودیم و قرار بود وقتی برگشت، مراسم عروسی‌اش را برگزار کنیم، اما خبر شهادتش را روز عروسی من آوردند. او در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: «برایم گریه نکنید و روی جنازه‌ام نقل بپاشید؛ انگار که شب دامادی‌ام است.»

*این گزارش پنج شنبه، ۲۱ آبان ۹۴ در شماره ۱۲۳ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است. 

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44