کد خبر: ۱۲۵۴۶
۰۲ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
خیاط‌خانه خانم نیکوپرست پاتوق نیکوکاری است

خیاط‌خانه خانم نیکوپرست پاتوق نیکوکاری است

صدیقه نیکو‌پرست می‌گوید: بعد از جدایی به دلیل اینکه مجبور بودم در تهران گلیم خود را از آب بیرون بکشم به کمک یکی از دوستانم که خیاط ماهری بود خیاطی را یاد گرفتم و بعد از آن با هم در یکی از کوچه‌های یوسف‌آباد تهران خیاط‌خانه‌ای زدیم‌.

طاهره درودی| همیشه نام زن ایرانی که بر زبان می‌آید ناخودآگاه کدبانویی را تصور می‌کنیم که به‌اصطلاح از سر هرپنجه‌اش یک هنر می‌ریزد و توانایی‌های مختلفی دارد که هر‌کدام از آن‌ها برای خودش یک کلاس درس است‌. 

نام زن ایرانی که با گذشت و فداکاری نیز رقم خورده است، پاکدامنی، غرور، عزت و سربلندی را نیز به همراه دارد، زنی که می‌تواند چندین نقش را در زندگی ایفا کند و در آخر نیز وقتی تنها و بی‌هیچ پشت‌و‌پناهی می‌ماند توان آن را دارد که روی پای خود محکم بایستد و گلیمش را حتی از آب گل‌آلود هم پاک پاک بیرون بکشد‌.

بچه خیابان تهران هستم

صدیقه نیکو‌پرست که همه او را پری‌خانم صدا می‌زنند ۸۶‌بهار از عمر پر‌بارش می‌گذرد. او که یکی از هم‌محله‌ای‌های ما در محله دانش‌آموز مشهد است خود را هم میهن آذری معرفی می‌کند که در خیابان تهران چشم به جهان گشوده و تا کلاس ششم ابتدایی تحصیل کرده است‌.

پری‌خانم با اینکه آن روز‌ها را خوب به‌یاد می‌آورد اما نام مدرسه‌ای که در آن درس خوانده را به فراموشی سپرده است. وقتی از او می‌خواهم که قصه زندگی‌اش را ادامه دهد می‌گوید: زندگی‌ام با پایان دوره تحصیل در مدرسه تغییر کرد‌.

همان سال‌ها بود که خواستگاری از فامیل برای من پیدا شد که با وجود تفاوت سنی بیش از ۳۰‌سال مرا به عقد خود درآورد، آن موقع من فقط ۱۲سال داشتم که به خانه بخت رفتم و از زندگی جز عروسک‌بازی و قایم‌باشک، چیزی نمی‌دانستم‌.

 

با همسرم فاصله سنی زیادی داشتم

کدبانویی که امروز به سراغش آمده‌ام خانه‌ای به پاکی و زیبایی گل دارد، همه چیز در این خانه مرتب و منظم و با‌سلیقه چیده شده، خانه‌ای که از آن بوی یک زن ایرانی می‌آید زنی با پشتکار و هنرمند‌. پری‌خانم قبل از 
هر چیز به فکر پذیرایی از من است.

چای خوش‌طعم‌و‌بویی می‌ریزد و آن را با کلوچه‌هایی که خودش پخته برایم می‌آورد. انگار‌نه‌انگار که سن و سالی از او گذشته، نیروی یک زن جوان را دارد که به میزبانی مهمانش می‌آید و می‌خواهد همه چیز خوب برگزار شود‌.

از او می‌خواهم که داستانش را ادامه دهد، روی مبل می‌نشیند و می‌رود به آن سال‌ها و می‌گوید: بعد از ازدواج با همسرم به تهران رفتیم و در خیابان زرین‌نعل ساکن شدیم. پری‌خانم به اینجا که می‌رسد آهی می‌کشد و ادامه می‌دهد: راستش به‌خاطر اختلاف سنی زیاد با همسرم اصلا با او تفاهم نداشتم، بچه‌تر از این حرف‌ها بودم که بتوانم برای یک مرد ۴۰ ساله همسری کنم.

اصلا از ازدواج چیزی نمی‌دانستم. او خنده تلخی می‌کند و ادامه می‌دهد: تا چند سال بعد وقتی با هم از خانه بیرون می‌رفتیم خواستگاران زیادی برایم پیدا می‌شد مردم هم باور نمی‌کردند که من شوهر داشته باشم و او همسر من باشد.

 

پدرم را واسطه جدایی کردم

آن قدر مجذوب داستان زندگی‌اش شده‌ام که مجبور می‌شود چایی که برایم آورده را دوباره تعارف کند و با لهجه شیرین آذری ادامه می‌دهد: بعد از ۴‌سال به مشهد آمدم و از خانواده‌ام خواستم که طلاق من را بگیرند اما از آنجایی که در خانواده ما طلاق کار پسندیده‌ای نبود به اصرار پدر و مادرم دوباره به خانه همسرم بازگشتم و زندگی در خانه او را ادامه دادم.

پری که چهره‌اش با یاد‌آوری آن سال‌ها غمگین می‌شود، می‌گوید: ۱۰‌سال دیگر با همسرم زندگی کردم اما به قول امروزی‌ها زندگی ما طلاق عاطفی بود‌. من نمی‌توانستم همسرم را بپذیرم و او را دوست نداشتم تا اینکه بالاخره پدرم را واسطه کردم و از هم جدا شدیم‌.

 

خیاطی را از دوستم آموختم

پری به اینجا که می‌رسد سکوت می‌کند‌. حالا آن چهره شادابش کمی غمگین به نظر می‌رسد، اما بعد از چند لحظه خودش سکوت را می‌شکند و می‌گوید: همان‌جا بود که دوباره زندگی‌ام را شروع کردم شاید در این سال‌ها که در کنار همسرم بودم چیزی جز غم و غصه نصیبم نشد‌.

اما بعد از جدایی به دلیل اینکه مجبور بودم در تهران گلیم خود را از آب بیرون بکشم به کمک یکی از دوستانم که خیاط ماهری بود خیاطی را یاد گرفتم و بعد از آن با هم در یکی از کوچه‌های یوسف‌آباد تهران خیاط‌خانه‌ای زدیم‌.

دوستم پارچه‌ها را برش می‌زد و دوخت‌ودوز، پرو لباس و کارهای بعدی با من بود‌. بعد از مدتی آن‌قدر کارمان گرفت که بانوان سطح بالای اجتماعی هم برای دوخت لباس‌هایشان پیش ما می‌آمدند‌.

 

بانوی خیر محله دانش‌آموز، زندگی اش را با خیاطی اداره می‌کند

 

زندگی‌ام را با خیاطی اداره می‌کردم

وقتی از او می‌پرسم که دیگر به فکر ازدواج نیفتادید، می‌گوید: نه‌، خاطره ازدواج اولم من را از این مسئله می‌ترساند علاوه بر آن آن‌قدر سرم به خیاطی در خیاط‌خانه گرم بود که نیازی در خود احساس نمی‌کردم‌.

راستش را بخواهید به خیاطی علاقه پیدا کرده بودم و از اینکه می‌توانستم روی پای خودم در این شهر بزرگ بایستم و زندگی‌ام را اداره کنم لذت می‌بردم‌. راستش را بخواهید بعد از طلاق نه خانواده‌ام من را حمایت کردند و نه همسرم چیزی به من داد و مجبور بودم به عنوان یک زن تنها خودم را ثابت کنم‌.

 

یک لحظه نمی‌توانم بیکار بنشینم

از پری می‌خواهم راجع به هنرهای دیگرش بگوید‌، او هم از من می‌خواهد که کلوچه‌هایش را بخورم تا بعد با هم برویم سراغ بقیه داستان‌. کلوچه‌هایی که پری‌خانم پخته حرف ندارد، درست مثل کلوچه‌های بازاری است. باورم نمی‌شود یک زن ۸۶‌ساله آن‌ها را پخته باشد. 

پری ادامه می‌دهد: خیاطی هنری است که مجبوری در کنارش هنرهای دیگر را هم یاد بگیری، شماره‌دوزی، قلاب‌بافی، بافتنی با میله، تکه‌دوزی، سوزن‌دوزی، گلدوزی و... من در تهران تنها بودم و خود را با آموختن این هنر‌ها سرگرم می‌کردم، هفته‌ای یک لباس می‌دوختم و خودم این لباس‌ها را با پولک، منجوق و تکه‌های گلدوزی تزیین می‌کردم و از این کار لذت می‌بردم. او می‌خندد و می‌گوید: اصلا نمی‌تواستم لحظه‌ای بیکار بنشینم‌. همیشه یا در حال کار‌کردن بودم یا آموختن هنرهایی که بلد نبودم‌. 

درکنار خیاطی شماره‌دوزی، قلاب‌بافی، بافتنی با میله، تکه‌دوزی، سوزن‌دوزی و گلدوزی را هم یاد گرفتم

 

فقط یک خیاط قدر لباس را می‌داند

از پری قصه‌مان می‌خواهم که اگر نمونه‌ای از کارهای قدیمی‌اش را دارد‌ برایم بیاورد، او هم می‌رود از کمد لباسی را می‌آورد که پارچه‌اش بسیار قدیمی و ضخیم است. کت‌ودامنی که او دوخته آن‌قدر با مهارت آستردوزی شده که باور نمی‌کنی آن را با‌‌ همان چرخ خیاطی‌های قدیمی دوخته باشد‌.

لباس را که از کمد بیرون می‌آورد روی آن یک کاور کشیده شده است‌. پری می‌گوید: همه لباس‌هایم را در کمد با همین نظم می‌چینم تا خراب نشود راستش فقط یک خیاط قدر لباس را می‌داند و از آن‌ها خوب نگهداری می‌کند‌. پری ادامه می‌دهد: هنوز هم با‌‌ همان چرخ قدیمی‌ام خیاطی می‌کنم و به چرخ خیاطی‌های برقی عادت ندارم‌. 

 

شیرینی عیدم را خودم می‌پزم

پری‌خانم که بعد از ۴۰ سال کار خیاطی در تهران به دلیل بالا‌رفتن سن و به توصیه اقوام به مشهد برمی‌گردد با پس‌اندازی که کرده آپارتمانی را که اکنون در آن ساکن است می‌خرد. او می‌گوید: ۱۸‌سالی می‌شود که به این محله آمده‌ام، حالا، چون اینجا هم نمی‌توانم بیکار بنشینم سرم را با پرورش گل وگیاه آپارتمانی گرم کرده‌ام، علاوه بر این شیرینی‌پزی هم می‌کنم راستش را بخواهید شیرینی شب عیدم را هم خودم می‌پزم.

وقتی از او می‌پرسم که با این سن‌و‌سال از این همه کار خسته نمی‌شود می‌گوید: شاید باور نکنید، اما اگر یک روز کاری نداشته باشم مریض می‌شوم. پری‌خانم تمام کار‌های شخصی‌اش را خودش انجام می‌دهد و خدا را شکر می‌کند که این توانایی را به او داده که تا به حال به کسی محتاج نشده است.

 

می‌خواهم با هنرم درامور خیریه نقشی داشته باشم

روی مبل‌ها کوسن‌های تکه‌دوزی‌شده‌ای هستند که بسیار زیبا و با‌سلیقه دوخته شده‌اند. پری درباره آن‌ها نیز می‌گوید: از اضافه پارچه‌های خیاطی که از آن سال‌ها برایم باقی مانده این چهل تکه‌ها را می‌دوزم و برای دوستان و همسایه‌ها کادو می‌برم.

او که در امور خیریه برای تهیه جهیزیه عروس هم نقشی دارد ادامه می‌دهد: وقتی می‌بینم عروسی در تهیه جهیزیه مشکل دارد با کمک دوستان و همسایه‌ها وسایلی را برایش آماده می‌کنیم، خودم هم برای این عروس‌ها با پارچه‌هایی که دارم به اندازه توانایی‌ام وسایل آشپزخانه مثل دم‌کش، دستگیره، سجاده، چادر‌نماز و رو‌بالشی می‌دوزم‌.

وقتی می‌بینم عروسی در تهیه جهیزیه مشکل دارد با کمک دوستان و همسایه‌ها وسایلی را برایش آماده می‌کنیم

پری‌خانم بقچه‌ای را که پر از این دوخت‌و‌دوز‌هاست را نشانم می‌دهد، او که با‌سلیقه روی دستگیره‌ها را هم پولک‌دوزی کرده است، می‌گوید: این‌ها را آماده کرده‌ام تا به عروس بعدی بدهم، می‌خواهم با هنرم در کار خیر هم نقشی داشته باشم‌.

 

مینا مونس تنهایی‌ام شده است

مینا تنها همدم پری‌خانم در این خانه است. مینا هر چند لحظه یک‌بار می‌گوید: «بیا». پری‌خانم در منزلش مینایی را نگهداری می‌کند که به او انس گرفته است و حالا که ما داریم با یکدیگر حرف می‌زنیم او هم هرازگاهی صدایی از خود در می‌آورد‌.

پرنده شادابی که در قفسش به این‌طرف و آن‌طرف می‌پرد و گاهی هم به حرف‌های ما گوش می‌دهد. نگهداری این پرنده هم یکی از هنرهای پری‌خانم است که به آن علاقه دارد‌. پری خانم درباره او می‌گوید: فرزندی که ندارم اما این پرنده مونس من است، گاهی با او حرف می‌زنم و او هم حرف‌های مرا تکرار می‌کند‌.

پری پرده پنجره را کنار می‌زند و حیاط با‌صفایش را به من نشان می‌دهد باغچه حیاط پری‌خانم در فصل زمستان هم با‌صفاست و آماده سبزی‌کاری. تخت کوچکی هم کنار باغچه دیده می‌شود که پری آن را برای فصل تابستان گذاشته تا بعدازظهر‌ها با همسایه‌ها روی آن بنشینند وگپی بزنند‌.

 

با همسایه‌ها دوست هستم 

همان‌طور که دارم به حیاط نگاه می‌کنم کدبانوی محله‌مان مربای پوست نارنج را به دستم می‌دهد و می‌گوید: کمی از این مربا بخور اگر دوست داشتی باز هم برایت می‌آورم. طعم مربای او مرا به یاد مربای مادر‌بزرگم می‌اندازد آن‌قدر شیرین و خوش‌طعم است که نمی‌توانی باور کنی این مربا از پوست تلخ نارنج درست شده باشد.

از پری خانم درباره ارتباطش با همسایه‌ها می‌پرسم که می‌گوید: مگر می‌شود آدمی مثل من با همسایه‌ها رفت‌و‌آمد نداشته باشد، با ساکنان آپارتمانمان دوست هستم و خوشبختانه همه آن‌ها با من رفت‌و‌آمد دارند.

پری‌خانم آن‌قدر خوش‌خلق و خوش‌برخورد است که نمی‌توانم باور کنم کسی نخواهد با او رفت‌و‌آمد داشته باشد به‌خصوص که او در کار خیر هم با همسایه‌ها همکاری می‌کند و با وجود سن بالایش بیشترین سهم را دارد‌. علاوه بر این همسایه‌های محله هم از تجریبات پری خانم در زندگی و کارهای هنری استفاده می‌کنند.

او می‌گوید: همسایه‌ها برایم خرید می‌کنند و گاهی هم من را با خود به زیارت امام‌رضا‌(ع) می‌برند خلاصه اینکه شکر‌خدا همسایه‌های خوبی دارم و تا به حال در این چند سال من را تنها نگذاشته‌اند‌.

 

زندگی‌ام را مدیون رحمت خدا هستم

این بانوی شیرین و دوست‌داشتنی محله دانش‌آموز دو‌بار در زندگی‌اش به خانه خدا مشرف شده و در این‌باره می‌گوید: هر دوبار اصلا فکرش را نمی‌کردم که روزی بتوانم خانه خدا را ببینم اما خدای مهربان آن‌قدر در زندگی همراه من بوده که‌‌ همان دو بار هم خودش مرا طلبید.

پری‌خانم ادامه می‌دهد: در زندگی هرچه نیاز داشتم فقط از خدا طلب کردم و خوشبختانه دلم آن‌قدر صاف بود که همه را از خداند متعال گرفتم و حالا چیزی جز سلامتی از او نمی‌خواهم. پری‌خانم که در کلاس‌های بهداشت محله در مرکز بهداشت دانش‌آموز هم شرکت می‌کند، می‌گوید: در این کلاس‌ها هم دوستان خوب هم‌سن‌و‌سال خودم را پیدا کرده‌ام که آن را هم مرهون مهربانی خداوند در زندگی هستم.

 

این گزارش پنج شنبه، ۱۰ اسفند ۹۱ در شماره ۴۵ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.

 

آوا و نمــــــای شهر
03:44