
تصادف شبانگاهی باز هم جان یک پاکبان را گرفت
وقتی نیمه شب همسرش را با فلاسک چای و صبحانه در دست بدرقه کرد، نمیدانست آن خداحافظی، آخرین وداعشان میشود. نمیدانست محمود که با سختکوشی دنبال کسب روزی حلال بود، دیگر به خانه برنمیگردد.
نیمهشب چهاردهم خرداد امسال، وقتی محمود اقبالی، کارگر خدماتشهری، طبق وظیفه و شیفت کاریاش در تاریکی خیابان شهیدفکوری مشغولبهکار بود، یک خودرو عبوری او را زیرگرفت، زندگیاش در چهلوسهسالگی خاتمه یافت و خانوادهاش داغدار شدند. گفته شده راننده در این تصادف متواری شده و شکایت خانواده اقبالی تاکنون به جایی نرسیده است.
این حادثه، تکرار تلخ حوادثی است که در گذشته هم برای پاکبانان مشهدی اتفاق افتاده و حالا آنچه باقی مانده است، مادری بیپناه و سه فرزند چشمانتظار و بیقرارند که پدر و تکیهگاه زندگیشان را از دست دادهاند.
برای رفاه ما دو شیفت کار میکرد
مرحوم محمود اقبالی، پاکبان شهرداری منطقه ۹، به پیشنهاد یکی از آشنایانش سراغ این حرفه میرود تا بیمه و امنیت شغلی بیشتری داشته باشد. فاطمه ترشیزی، همسر مرحوم، میگوید: نزدیک ۱۰ سال سابقه بیمه داشت. قبل از پاکبانی، راننده ماشین بود، ولی دامادشان که پاکبان بازنشسته است، پیشنهاد داد در این کار باشد. حدود پنجسال در منطقه ۹ کار میکرد. شیفتش ساعت ۱۱ صبح که تمام میشد، در تاکسیهای اینترنتی کار میکرد. زور درآمدش به خرج سنگین زندگی با سه بچه و اجارهخانه نمیرسید.
زندگی فاطمه و همسرش، ساده و پرمهر بود. هر روز صبح، وقتی محمود بیدار میشد تا برای رفتن به محل خدمتش آماده شود، فاطمه هم بیدار میشد و از کنارش بیتفاوت نمیگذشت. تعریف میکند: میوه خیلی دوست داشت. بیدار میشدم و کنار چای و صبحانهاش، برایش میوه هم میگذاشتم.
محمود به کما رفت و فوت کرد
ترشیزی بیتکلف است. با همان اندوه سنگینی که در صدایش نشسته است، به درخواستمان برای توضیحدادن حادثه «نه» نمیگوید و تعریف میکند: ساعت حدود ۴ صبح بود که به من خبر دادند شوهرم تصادف کرده است.
اول گفتند پایش شکسته، ولی بعد گفتند به شکمش ضربه وارد شده است. وقتی به بیمارستان رفتیم، گفتند ماشین به او زده و فرار کرده است. آنجا متوجه شدم تصادف حدود ساعت ۳ ونیم بامداد بین خیابان شهیدفکوری ۶۹ و ۷۱ اتفاق افتاده است. شوهرم همانجا تمام کرده بود. گفتند یکبار شوک دادهاند، ولی بعد به کما رفته و فوت کرده است.
او اضافه میکند: ما مجبور بودیم شوهرم را در نیشابور دفن کنیم، چون همه خانواده آنجا هستند و به همین دلیل خرج کفن و دفنش را هم ندادند. همه هزینهها را پدرشوهرم داد. او هم سنوسالش بالاست و پول زیادی ندارد، ولی قرض کرد.
خاطرهها از ذهن بچههایم نمیرود
اکنون فاطمهخانم ترشیزی در خانه ساده و استیجاریاش در محله شهید قربانی اکنون با یک دختر هفدهساله و دو پسر دهساله و هشتساله تنها مانده است. دخترش سرتاپا مشکی پوشیده و هنوز در بهت است و جای خالی پدر را نپذیرفته. یکی از پسرها هم در نیشابور مانده است. مادر بهجای دختر صحبت میکند: شبها نمیخوابد. لباسهای پدرش را بغل میگیرد و گریه میکند.
دنباله صحبتش را میگیرد و میگوید: شوهرم هیچوقت با بچههایم بد صحبت نمیکرد. هر وقت میخواست به دخترم گوشزد کند که زودتر به خانه برگردد، پیام میداد که «نمیگی بابا دلش برات تنگ میشه؟» یا «بابا از سر کار اومده، تو نیستی، دلش تنگ شده...».
وضعیت مالی خوبی نداشتیم و او برای یک لقمه نان خیلی زحمت میکشید. میگفت اگر بشود سراغ شغل سوم میروم
ترشیزی میگوید همین خاطرههاست که از ذهن بچههایم پاک نمیشود.
اطلاعاتی از راننده نداریم
ترشیزی تعریف میکند: پیش از فوت شوهرم، مثل الان وضعیت مالی خوبی نداشتیم، ولی او برای یک لقمه نان خیلی زحمت میکشید. همیشه میگفت حتی اگر شده است سراغ شغل سوم میروم، نمیگذارم در زندگی چیزی کم داشته باشید. بچههایم خیلی به او وابسته بودند. خودمان هم خوب بودیم با هم.
او شکایت میکند که: در گروه مجازی کاری شوهرم کارگران زیادی عضو هستند. دیده بودم وقتی برای دیگرهمکارانش مشکلی پیش میآمد یا فوت میکردند، هرکدام ۵۰۰ هزار تومان یا هر مبلغی که داشتند، جمع میکردند و نقدی به خانوادهاش کمک میکردند، اما حمایتی از ما نشد. جواب پیامکم را هم ندادند.
اشک چشمانش را پر میکند و با صدایی کمرمق ادامه میدهد: هیچ دوربین مداربستهای در محل تصادف نصب نبوده و نور کافی هم وجود نداشته است، ماهیچ اطلاعاتی از راننده نداریم.
از چه کسی درخواست کنم؟
همسر مرحوم اقبالی میگوید: کارگران اصلا چیزی برای محافظت از جانشان ندارند. کلانتری به من زنگ زد و گفت شهرداری هیچ اقدامی نکرده است، خودت باید بدوی.
سپس مستأصل بیان میکند: نمیدانم از چه کسی درخواست کنم به وضع ما رسیدگی کند! کارگرهای دیگر هم که تصادف کرده بودند، در شب فوت کردهاند. ایمنی آنها کم است. همیشه کلاهش در حد یک پوشش ساده آفتابگیر یا بافتنی برای زمستان بود و اگر کلاه دیگری میپوشید، گرمش میشد.
محمد اعتمادی؛ سرکارگر منطقه ۹
محمود خیلی اهل حرف زدن نبود. خیلی آدم ساکت و آرامی بود. بعضی از کارگرها خیلی شوخطبع هستند یا گاهی با رفتارهایشان باعث اذیت دیگران میشوند، ولی مرحوم اقبالی با کسی زیاد حرف نمیزد. نه شوخی و بحثی با کسی داشت و نه دخالتی میکرد، زمان پست خودش میآمد، کارش را میکرد و میرفت.
از نظر کاری هم کارگر موفقی بود. آن روزی که فهمیدم تصادف کرده است خیلی ناراحت شدم. شیفت کاری من صبحهاست. حدود ساعت ۴ صبح که رسیدم سرکار، شنیدم به بیمارستان منتقل شده است. نماینده شیفت شب، سرکارگر و چند نفر دیگر هم بالای سرش رفته بودند.کارگر خوبی بود، یادم میآید مدتی هم برای کسب درآمد در نانوایی کار میکرد. خداوند رحمتش کند.
* این گزارش چهارشنبه ۴ تیرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۲ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.