
اگر از خیابان رسالت ۳۲ در محله فاطمیه مشهد بگذرید، حتما مغازههای «دَلوسازی» را دیه اید که جلب توجه میکند. سطلسازی یا همان دلوسازی که جزو مشاغل سنتی به شمار میرود و امروز به ندرت شاهد آن هستیم و چادردوزی که قدمتی کمتر دارد و فعلا عمرش به دنیاست! برای یافتن تاریخچه شفاهی این حرفه در خیابان رسالت ۳۲، سراغی گرفتیم از کاسبهای قدیمی آنجا که عاملان اصلی شکلگرفتن این پیشه در این راسته شدهاند.
گرچه فضاي مغازه كوچك است و دورتادورش با تاير یا لاستیک خودرو، سطل و تكههاي مربع لاستيكي احاطه شده، رويهمرفته مرتب به نظر ميرسد. صاحبش نشسته است پشت ميز كوچكي چسبيده به شيشه مغازه.
سوال مشخصي كه از همان ابتدا در ذهنم جاخوش كرده اين است كه امروزه دلو چه كاربردي ميتواند داشته باشد. اصلا اين جنس، هنوز هم مشتري دارد؟ اما قبل از آن ميپرسم: چند سال است اين شغل را داريد؟
صاحب مغازه در جواب میگوید: ۴۰ سال است در همین خیابان مشغولم. قبل از آن پدرم دور فلکه حضرت، کنار باغ رضوان و زیر هتل سینا مغازه داشت و من کنار دستش کار میکردم. پدرم در ابتدا کفاشی داشت و بعد دلوساز شد که البته مشهدیها به آن «دولچهدوزی» میگویند.
در اينجا سوال اصليام را ميپرسم و پاسخ ميشنوم: اين سطلها براي بنّايي و سطل بالابر ساختمان، بيرون كشيدن آب از چاه، آبياري زمين كشاورزي و جمعآوري ميوه استفاده ميشوند.
عزيزا... آذر و همصنفيهايش، لاستيكهاي فرسوده كاميون را خريداري و از آنها استفادههاي متفاوتي میکنند؛ مثلا همين دلوها را تهیه ميكنند، يا آن را به گفته این کاسب قدیمی براي تهيه خورجين موتور، خورجين مال، «مَنجيد» كه يك لايه داخلي است براي لاستيكهاي عيبدار ماشين و واشر براي پينهكردن لاستيكها به کار میبرند.
دلوسازها لاستيكهاي فرسوده كاميون را خريداري و از آنها استفادههاي متفاوتي میکنند
آذر میگوید: بهجز سطلسازهای این خیابان، در رضائیه هم یک نفر دیگر هست که او از ما قدیمیتر است. در شهرک رجایی هم عدهای از کارگران افغانی در منزلشان همین شغل را دارند، اما کار این کارگرها، کیفیت دست ما را ندارد. به گفته کاسب ۶۰ ساله منطقه ما بازار کار این شغل، بیشتر در روستا و شهرستان است. او ادامه میدهد: برای شمال و تبریز هم دلو میفرستیم. کشاورزان آنجا برای آبیاری زمینهایشان از این سطلها استفاده میکنند.
آقا عزیزا... پیشینه این کار را در مشهد حدود ۸۰ سال میداند و درباره ابزار کارش اینطور میگوید: ابزار ما بهجز لاستیک، میخ و مفتول است. اصلا از چسب استفاده نمیکنیم؛ درعوض در تهیه سطلها طوری میخ میزنیم که اصلا آب بیرون نمیآید. دستههای فلزی سطل را هم آهنگر برایمان میسازد.
بعد کف یکی از سطلها را نشان میدهد که با استفاده از میخ به بدنه آن دوخته شده است و تعدادی میخ دیگر نیز، حلقه لاستیکی دسته را به بدنه متصل کردهاند. او توضیح میدهد: قدیم که میخ نبود، سطلها را با سوزن میدوختند که کار بسیار سختی بود و به آن «چپاددوزی» میگفتند. زمان پدرم نیز، هم چسب استفاده میشد و هم میخ.
در حين گفتگو، پسر آقا عزيزا... سرميرسد؛ جواني كه در همين خيابان، حرفه پدرش را دنبال ميكند. از او ميپرسم: شما به عنوان يك جوان امروزي چرا سراغ اين شغل آمديد؟
پاسخي كه ميشنوم اين است: چون بهنوعي شغل اجدادي من است. از طرفی، اگر من اين كار را رها كنم، چه كسي ميخواهد آن را ادامه دهد؟ ميخواستم كمك پدرم هم باشم؛ بهویژه الان كه ديگر جابهجايي لاستيك و سطل برايش كار سختي است.پدر و پسر از رونق و درآمد كارشان راضي هستند. فقط ميگويند كارمان سخت است.
بهرام آذر به خنده ميگويد: عاقبت فرار از مدرسه همين است ديگر! و ادامه ميدهد: حاجي خيلي دوست داشت درسم را ادامه دهم. تا قبل از دبيرستان، خودش هر روز من را مدرسه ميبرد و برميگرداند.
سال اول دبيرستان در يكي از مدارس ميدان شهدا ثبتنام كردم و به علت دوري مسير ديگر خودم تنها ميرفتم. همين تنهارفتن باعث شد همان سال مدرسه را رهاكنم.او ميگويد: اصلا دوست ندارم پسرم در آينده اين شغل را داشته باشد. او تا وقتي ميتواند بايد درسش را بخواند. كار ما جزو مشاغل قديمي است و به درد فرداي او نميخورد!
آقابهرام از مشكلات كارشان هم ميگويد: حاجي مرا از طريق پروانه كسب بيمه كرده، اما خودش خیلی وقت نیست كه ازسوی اتحاديه صنف لاستيكفروشها، بيمه شده است. البته پارسال از ششماه دوم به بعد دفترچه گرفت و امسال هم هنوز دفترچه نگرفته است.
بااینحال امسال چون بايد آب مرواريد چشمش را عمل ميكرد، مجبور شد آزاد هزينه كند.ميخواهم بدانم درحال حاضر جايگزيني براي اين سطلها هست كه آذري بزرگ ميگويد: در كـــارهـــــاي ساختماني از سطلهاي پلاستيكي هم ميشود استفاده كرد، اما دوام ندارند. قبلا سطلهاي فلزي هم استفاده ميشد که علاوهبر سنگينی، هزينهبر بودند.
پسرش پاسخ سوال را اينگونه تكميل ميكند: ما قبلا براي مدارس و مغازهها سفارش سطلزباله داشتيم، اما اداره بهداشت استفاده از آنها را ممنوع كرد. براي استفاده اين سطلها در كنار خيابان هم، شهرداري مانع شد و گفت براي زيباسازي شهري بايد از سطلهاي پلاستيكي استفاده شود.
آقا عزیزا... که از همان ۴۰ سال پیش در نزدیکی مغازهاش خانه خریده و به اهالی اینجا کاملا انس گرفته است، میگوید: از همسایهها راضیام و با کسبه این خیابان نیز رابطه خوبی داریم. از نظر رفتوروب و نظافت هم شهرداری به اینجا رسیدگی میکند. فقط چند وقتی است بهخاطر راهاندازی مسیر اتوبوس بیآرتی ترافیک خیلی زیاد شده است. در دقایق آخر گفتوگو از رضایت مشتریها میپرسم و اینکه گرانفروشی در این حرفه چگونه است؟
آذري كوچك جواب ميدهد: ما مشتري ناراضي نداريم. ممكن است بگويد مثلا ارتفاع سطل بلند يا كوتاه است كه ما عوضش ميكنيم. درواقع كار ما روباز است، مثل هندوانه نيست كه داخلش مشخص نباشد و پول مشتري گاهي به هدر برود. نرخمان هم معلوم است و چون طرف حسابمان از قشر كارگر و طبقات پايين اجتماع هستند، جنسمان را با انصاف به آنها ميفروشيم.
كار ما روباز است، مثل هندوانه نيست كه داخلش مشخص نباشد و پول مشتري گاهي به هدر برود
«ما براي رضاي خدا خوب كار ميكنيم. همين كه مردم بگويند خير ببيني، براي من كافي است.» ادامه حرفهاي آقاعزيزا... اين است: هر روز كه از خواب بيدار ميشوم، از خدا ميخواهم يك لقمه نان حلال دربياورم. از صبح تا شب هم درِ مغازهام باز است و بعدازظهرها همينجا استراحت ميكنم. مشتري خبر نميكند. ممكن است در هر ساعت از روز، سطلی خراب شود و كارگر ساختمان براي خريد آن بيايد.
* این گزارش یکشنبه، ۱۶ تیر ۹۲ در شماره ۶۱ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.