
تیکتاک، تیکتاک... لحظهای میان مرگ و زندگی، قلبی مضطرب، چشمهایی بهانتظارنشسته و لبهایی ملتمس.
تیکتاک، تیکتاک... زنی سبزپوش، نگاهی دوستداشتنی، نویدی امیدبخش و نگهبانی برای سلامتی.
تیکتاک، تیکتاک... نالهای بلند، چهرهای نگران، صلواتی بر لب و توکل.
تیکتاک، تیکتاک... معجزه الهی، آغاز حیاتی دوباره، کودکی آغشته به خون در دست و شنیدن صدای زندگی.
همه این لحظات را یکبهیکِ ما تجربه کردهایم، اما خاطرهای از آن نداریم. اتفاقاتی که هر روز نه یکیدو نمونه، بلکه چندصدتا از آنها رخ میدهد. خیلی هم دور نیست، همین نزدیکیهاست. داخل بیمارستانهای همین شهر. درست چند راهرو آنطرفتر.
مکانهایی که بارهاوبارها این معجزه در آنها رخ داده، و باز هم تکرار خواهد شد. تکراری که شاید برای خیلی از افراد، مثل یک اتفاق ساده باشد، اما برای کسانی که یک طرف این اتفاق به آنها وابسته است، برای کسانی که از نزدیک این معجزه الهی را میبینند، برای آنهایی که اگر نباشند، بیتردید بخشی از این تولد لنگ خواهد زد، برای آنهایی که عِلم را به خدمت میگیرند تا عشق را در تجلیگاه آفرینش به نمایش بگذارند، یعنی ماماها درس بزرگی است؛ درسی از حکمت و قدرت خدا.
۱۵ اردیبهشت، روز جهانی ماماست. ماماهایی که درقالب فرشتههای سبزپوش، نگهبان جان مادرها هستند تا بتوانند نوزادی را که ماهها انتظارش را میکشند، به عرصه هستی بیاورند. ماماهایی که نگهبانان مهربان بیمارستانها خوانده میشوند.
همزمان با فرارسیدن این روز، به آسایشگاه بیمارستان مهرگان سر زدیم و با ماماهای این بخش گفتگو کردیم. ماماهایی که محکمترین دلیل ماندگاریشان با وجود مشکلات کاری، ثبت معنویترین لحظات زندگی است.
بسیاری از مواقع کارهایی که ماماها انجام میدهند، به چشم نمیآید؛ چراکه در کنار آنها این متخصصان زنان هستند که گوی سبقت را به دلیل داشتن همین عنوان «متخصص»، از آنها ربودهاند. کمتر پیش میآید کسی بهخاطر کارهایی که ماماها برای به دنیا آوردن نوزاد انجام میدهند، به آنها دستمریزاد بگوید و درنهایت این نام متخصص است که بر سر زبانها میچرخد. این همان واقعیتی است که وقتی در بیمارستان پای صحبت ماماها مینشینیم، در نخستین کلامشان میشنویم.
ماماها تعبیری را برای خود بهکار میبرند که دلیلش رفتار تعدادی از مادران در قبل و بعد از زایمان است. طبق گفته ماماهای بیمارستان مهرگان، چون آنها قبل از زایمان که لحظات دردناکی برای یک مادر است، کار معاینه را انجام میدهند، «جلاد» نامیده میشوند و درعوض پرستاران به دلیل آنکه بعد از تولد و از بین رفتن درد زایمان، مادران را به بخش منتقل میکنند، حکم «فرشته» را پیدا میکنند!
شهره شهابیزاده، مامای سیساله بیمارستان مهرگان، کارشناس مامایی است که بعد از گذراندن دوسال طرحش در کاشمر، چندماه بیکاری و چندماه کار کردن در درمانگاهها بالاخره سر از این بیمارستان درآورده و با آماری که در این بیمارستان و در مدت دوسال طرحش ثبت کرده، تاکنون بیش از هزار زایمان انجام داده و همان اندازه نوزاد به دنیا آورده است.
او بعد از قبول نشدن در رشته پزشکی که انتخاب اولش بوده، بدون شناخت وارد رشته مامایی شده و حالا درحالی که هر روز دستکم ۱۰ نوزاد را به دست میگیرد، قصد دارد درصورت ادامهتحصیل قدم در رشته تحصیلی دیگری به جز مامایی بگذارد؛ «وقتی دوران طرحم تمام شد، مدتی مطب زدم، اما درآمدی نداشت و با تعطیلی آن، کار در درمانگاهها و بیمارستان را شروع کردم.
ماما بودن استرس زیادی دارد، چون جان دونفر یکی مادر و دیگری جنینی که به آن دسترسی نداری، در دست توست و بار مسئولیت این کار هم خیلی سنگین است؛ این درحالی است که حقوقت، هیچوقت به اندازه کاری نیست که انجام میدهی. درحقیقت ماما زندگیبخش فراموششدهای است که زحماتش در زایشگاه و اتاق عمل به چشم نمیآید.
ماما بودن استرس زیادی دارد، چون جان دونفر یکی مادر و دیگری جنینی که به آن دسترسی نداری، در دست توست
شهابیزاده میگوید: «ورود مادران به داخل زایشگاه برای زایمان، با فریاد و ناراحتی همراه است. در این لحظات، مهمترین وظیفه ما معاینه آنهاست و وقتی با گفتن عزیزم و جانم شروع به انجام کارمان میکنیم، با بدوبیراه مادرها مواجه میشویم. شنیدن این جملات ناخوشایند و گاهی رکیک، آنقدر برایمان عادی شده که دیگر اهمیتی ندارد و مثل این است که چیزی از آنها نمیشنویم.»
او اضافه میکند: «خیلی اوقات تصمیم گرفته ام کارم را کنار بگذارم، اما باز هم ادامه دادهام. وقتی میتوانی برای همیشه ماما باقی بمانی که به این کار علاقه داشته باشی. من عاشق مامایی نیستم، اما کارم را دوست دارم؛ درواقع لحظه معنوی بهدنیاآمدن نوزاد وخندههای مادرانه پس از شنیدن اولین گریه نوزاد است که مرا پایبند این کار کرده است.»
شهابیزاده در بیان تجربیات کاریاش اینگونه ادامه میدهد: «تاکنون بالغ بر هزار نوزاد به دنیا آوردهام. نوزادانی که همگی آنها همچون بچه عزیزترین کسانم بودهاند. این لحظات پر از معنویت، آنقدر ناب هستند که هیچوقت تکرار نمیشوند و اگر روزی ۱۰ زایمان را هم همراهی کنم، برای یازدهمینش، گویا تجربه جدیدی بهسراغم میآید.»
مامای بیمارستان مهرگان ادامه میدهد: «یک روز وقتی در اتاق عمل بودم، مادری را برای زایمان آوردند که جواب سه سونوگرافی ثبتشده در پروندهاش نشان میداد نوزادش لبشکری و مبتلا به شکاف کام و نوعی بیماری عصبی است. مادر که دیر متوجه این قضیه شده بود، نتوانسته بود مجوز سقط را بگیرد و از سر اجبار فرزندش را تا ۹ ماه نگه داشته بود.
همه بچههای بخش با شنیدن بیماری نوزاد خیلی ناراحت بودند. بالاخره مادر به اتاق عمل منتقل شد و بعد از مدتی فرزندش در حالی به دنیا آمد که نه لبشکری بود و نه شکاف کامی در او دیده میشد. این نوزاد با سالم بودن خودش جواب سه سونوگرافی را زیرسوال برد و باعث شد بچهها به گریه بیفتند.»
حرف از مشکلات ماماها که به میان میآید، شهابیزاده از اینکه مامایی جزو مشاغل سخت بهحساب نمیآید، گله میکند؛ «هم استرس این کار خیلی زیاد است و هم مشکلات جسمی زیادی دارد؛ به عنوان نمونه حتی در خلوتترین زمانهای حضورمان در بیمارستان، بیشتر از سه ساعت سرپا هستیم.
همچنین نسخهنویسی که زمانی برای ماماها رونق داشت، دیگر امروز راکد شده، زیرا بیشتر این نسخهها را بیمهها قبول نمیکنند و داروخانهها نیز در دادن دارو به نسخهای که مهر ماما پایش خورده، کمتر رغبت نشان میدهند. این حرفه بازار کار مناسبی ندارد؛ چراکه تحصیلکردههای این حوزه آنقدر زیاد شدهاند که بازار شغل مامایی دیگر اشباع شده است.»
«شاید باورکردنش سخت باشد، اما شنیدن نخستین صدای نوزاد، به خیلی چیزها میارزد. صدایی که شیرینترین لحظات را برای هر مامایی به ارمغان میآورد.»
این نخستین جمله نوشین افشاری، مامای سیوششساله بیمارستان مهرگان است که سابقه ۱۱ سال کار در حرفه مامایی را دارد.
او نیز همچون بسیاری از همکارانش بهخاطر تجربه لحظات معنوی تولد نوزادان است که تا به امروز در این حرفه مانده؛ «شاید باورتان نشود، لحظه به دنیاآمدن نوزاد بهخصوص در زایمانهای طبیعی به اندازهای شیرین و معنوی است که بهنظرم مادر در آن لحظه، به بالاترین درجات معنوی میرسد و آنقدر پاک میشود که دعایش مستجاب میشود. همین اعتقاد است که به من جرئت میدهد تا در چنین لحظههایی از مادران بخواهم برایم دعا کنند.»
افشاری که به گفته خودش، روزی با علاقه زیاد وارد رشته مامایی شده، امروز به دلیل سختیهای این کار و ناچیز بودن دستمزد در مقایسه با کار انجامشده، علاقهاش را به این حرفه از دست داده است و میگوید: «اگر دخترم بخواهد ماما شود، مانعش میشوم؛ ماما بودن مثل قرار گرفتن در موقعیتی برزخی است؛ یعنی نه پرستار محسوب میشوی و نه پزشک. برای بهدنیاآمدن نوزاد، زحمت زیادی میکشی و در آخر نام پزشک به میان میآید، اما اگر خدایناکرده اتفاق بدی بیفتد، همه گریبان ما را میگیرند.»
افشاری ادامه میدهد: «ماما از لحظهای که مادر برای تولد نوزادش وارد بیمارستان میشود، تا بعد از به دنیاآمدن بچه، بر بالینش حاضر است. در این بین، حرفهای نابهحق زیادی را میشنود، اما بازهم میماند تا آن معجزه الهی رخ دهد. یکی از مهمترین کارهای هر ماما، گرفتن نوزاد به محض بهدنیاآمدن اوست.
وقتی نوزاد متولد میشود، اگر سرحال باشد، خیلی خوشحال میشویم، چون به این نوزادان، همچون بچههای خودمان نگاه میکنیم و اگر بدحال باشد، انگار دنیا روی سرمان خراب میشود. در این لحظات، مهمترین اتفاق برای ماما این است که بچه را خوب بگیرد و تمیز کند. اگر خداینکرده بچهای از دست ماما بیفتد که من تاکنون نمونهاش را ندیده و نشنیدهام، بدترین حادثهای است که میتوان برای یک ماما تصور کرد.»
اگر خداینکرده بچهای از دست ماما بیفتد که من تاکنون نمونهاش را ندیده و نشنیدهام، بدترین حادثه است
مامای بیمارستان مهرگان ادامه میدهد: «اگر یک ماما رکورددار زایمانهم باشد، بازهم زایمان بعدی برایش تکراری نیست. همین موضوع است که استرس را هیچوقت از او دور نمیکند. در برابر این، به دنیا آمدن نوزاد و شیرینی لحظه تولد هم، هیچوقت تکراری نمیشود. درواقع تولد هر نوزاد، شیرینی خاص خودش را دارد.»
افشاری میگوید: «وقتی در خراسانشمالی، دوران طرحم را میگذراندم، مادری را برای زایمان به بیمارستان آوردند که در طول مدت بارداریاش، به پزشکی مراجعه نکرده و حتی یک سونوگرافی هم انجام نداده بود. وقتی زایمان کرد، نوزادش جمجمه نداشت و درواقع سرش فقط تا مرحله پرده مغز شکل گرفته بود. این نوزاد یک دقیقه بعد از تولد از دنیا رفت و به مادر اعلام کردم فرزندت مرده به دنیا آمده تا تمایلی به دیدن نوزاد در آن حالت ناخوشایند نداشته باشد.»
تکتم باقریان از دیگر ماماهای بیمارستان مهرگان است که سابقه کار در بیمارستانهای امالبنین (س) و حضرت زینب (س) را دارد و با داشتن ۲۰ سال سابقه کار، از همه ماماهای این بیمارستان باتجربهتر است و بیشترین آمار زایمان را دارد.
او که عاشق رشته پزشکی بوده، بدون علاقه وارد رشته مامایی شده و از آنجا که کارش استرسزا و سخت و حقوقش در مقابل کار انجامشده، اندک است، هیچوقت عاشق کار مامایی نشده است؛ «من فقط به خاطر اینکه دوست داشتم بیرون از منزل کار کنم، به کار مامایی در بیمارستانها ادامه دادم.»
باقریان نیز همچون همه ماماها لحظه تولد نوزاد را شیرینترین لحظه کاری دانسته و یکی دیگر از دلایل ماندگاریاش در این حرفه را تجربه کردن همین لحظات معنوی میداند.
او میگوید: «شغلم را دوست ندارم، اما عاشق بچهها هستم.»
باقریان، مامایی را شغلی میداند که با وجود سروصدای زیاد و بدوبیراههایی که مادران حواله ماماها میکنند، همه لحظاتش شیرین است. از نگاه او بدترین اتفاق برای یک ماما، مرگ مادر در زمان تولد نوزاد است.
* این گزارش چهارشنبه، ۱۶ اردیبهشت ۹۴ در شماره ۱۴۷ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.