
انتقالی به مشهد برای زهرا رنجبر، ساکن محله جنت، ماجرایی عجیب داشت. او هیچگاه تصور نمیکرد ورودش به این شهر، با آرزوها و باورهایش گره بخورد. تصمیمی که برای همراهی با پسرش گرفته بود، به مسیری متفاوت و غیرمنتظره تبدیل شد. داستانی که شاید بهنظر یک تصمیم ساده بیاید، برای او به تجربهای فراموشنشدنی تبدیل شد.
خاطره شنیدنی او را بخوانید.
سال۸۷ بعد از هفدهسال خدمت در کسوت معلم، معاون و مدیر مدرسه، بهدلیل اینکه پسرش در دانشگاه مشهد قبول شده بود تصمیم گرفت همراه او از قوچان به مشهد بیاید؛ بنابراین درخواست انتقالی داد. زهراخانم تعریف میکند: از موقعی که معلم شده بودم، هروقت به مشهد میآمدم و از مقابل دبستان ریحانه در خیابان کوهسنگی رد میشدم، با خودم میگفتم خدایا میشود روزی در این مدرسه تدریس کنم؟
هنگامیکه قرار شد به مشهد منتقل شود در کاغذی که به دستش داده بودند نوشته شده بود: «محل خدمت دبستان ریحانه».
هنوز مزه شیرین تحقق خواستهاش را کامل نچشیده بود که خانمی جلو آمد و از زهراخانم پرسید که میشود مکان خدمتش را با او عوض کند؛ «آن خانم بچه کوچک داشت و دبستان ریحانه نزدیک خانهاش بود. قبول کردم که با او جابهجا شوم. قرار شد برای تدریس پایه سوم به دبستان حضرترقیه (س) در بازار جنت بروم.»
روزی که مقابل در مدرسه ایستاد، یک ساختمان قدیمی را دید که داخل آن نیز سبک و سیاق قدیمی داشت. برایش جالب بود که در چنین فضایی درس بدهد ولی موقعی که واقف مدرسه را دید، حضور در آن مدرسه برایش دلچسبتر شد؛ «پیرمردی بسیار خوشبرخورد که عاشق بچهها بود، در هفته سهچهار مرتبه به مدرسه سر میزد و هربار نیز همراه خودش چیزی میآورد. او حاجمهدی دستمالچی، واقف این بنا بود. به خاطر ارادتش به حضرترقیه (س) خانه پدریاش را برای تحصیل دانشآموزان و به نام حضرت وقف کرده بود.»
چندباری که صحبت از جابهجایی مدرسه پیش آمد، به مدیر مدرسه میگفت گوسفند قربانی میکنم که از اینجا نروید
حاجیدستمالچی مردی بازاری بود که صبحهای بسیاری با خوراکی یا جعبه شیرینی، گلاب و... به مدرسه میآمد. او خوراکی را بین بچهها توزیع و نمازخانه را با گلاب خوشبو میکرد؛ «آنقدر مهربان بود که مانند یک پدر با کارکنان مدرسه برخورد میکرد. یادم است چندباری که صحبت از جابهجایی مدرسه پیش آمد، به مدیر مدرسه میگفت گوسفند قربانی میکنم که از اینجا نروید.»
پنجسال بعد، درست موقعی که حاجمهدی در بستر بیماری بود، ساختمان کنار مدرسه که آن هم بنایی قدیمی داشت فروخته شد. چندماه بعد، صاحب آن تصمیم به ساخت واحد تجاری چندطبقه گرفت؛ «مهندس ساخت به ما هشدار داد که ممکن است هنگام تخریب یا ساخت بنا، ساختمان مدرسه آسیب ببیند و بهتر است جای مدرسه را تغییر دهیم.»
در گیرودار برپایی جلسات و مشورتگرفتن، حاجمهدی به رحمت خدا رفت؛ «با تصمیم رئیس آموزشوپرورش و برای حفظ جان دانش آموزان مدرسه را تخلیه کردیم. آن روز همه ما به یاد حاج مهدی بودیم و چشمهایمان پر از اشک شده بود.»
زهراخانم بعداز گذشت دوازده سال بهخوبی چهره آن پیرمرد خوشرو را به یاد دارد. او هنوز هم هنگامیکه از مقابل در بسته این بنا عبور میکند، فاتحهای برای حاجمهدی میخواند.
* این گزارش سهشنبه ۱۶ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۹ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.