
نقشه منطقه را جلوی چشمتان بیاورید و بعد جایگاه این خیابان را مشخص کنید. خیلیها هنوز نمیدانند چندقدم پایینتر از میدان شلوغ و پرترافیک پنجراه، خیابان پر از نوستالوژی سرخس قرار گرفته است؛ خیابانی سرشار از روایت و حکایت زندگی.
پیشترها هم اینجا را به رسم گفتوگو با آدمهای قدیمی، اما زندهدلش قدم گرفتهایم و همین است که در نظرمان آشنا و دوستداشتنیتر از دیگر محلهها مینشیند. قرار نیست خاکش با خاک دیگر کوچهها فرقی داشته باشد یا اینکه سنگ درودیوارش امروزیتر و خوشریختتر از جاهای دیگر باشد.
اصلا ربطی به این چیزها و این حرفها ندارد. این خیابان را بهخاطر آدمهایش دوست دارم. بهخاطر حس خوبی که از زندگی کردن در آن به آدم منتقل میشود، بهخاطر ظهرهایی که کرکره حجرهها تا نیمه کشیده میشود و چرت نیمروز حجرهدارها بعد خوردن یک دیزی دورهمی با ترشی و سیر و سبزی حالشان را حسابی جامیآورد.
بهخاطر گذشتههایی که توی قاب مغازهها و حجرههایشان محکم نگاهش داشتهاند. اهالی بنجاق یکی از حجرههای این خیابان را با نام حاجیکردستانی میشناسند. موسفیدکرده هفتادوچهارسالهای که تاریخ یکی از مشاغل قدیمی منطقه ما و شهر مشهد محسوب میشود؛ شغل دلو یا سطلسازی.
خیلیها از صداوسیما و رسانهها بهخاطر شغل خاصش بهسراغش آمدهاند، اما خودش نمیداند تا کی میتواند این شغل را زنده نگه دارد. البته از بین ۵ پسرش، اکبر و چند نفر دیگر راهش را دنبال کردهاند و خموچم این حرفه را بهخوبی میدانند، اما اوستاکردستانی تا وقتی نفس داشته باشد، نمیگذارد درِ حجره بسته بماند.
ابزار کارشان میخ است و لاستیکهای کهنه و فرسوده که معمولا از پایانهها تهیه میشود و بقایای بهجامانده از لاستیکهای بدون استفاده ماشینها. همین است که به سختی برش میخورند تا شکل بگیرند. خودش میگوید: «صنف خاصی ندارند؛ چون از این شغل کمتر از اندازه انگشتهای دست باقی مانده است»، اما اکبر کردستانی، پسر حاجی که با عمری پانزدهساله پدر را در این راه یاری میکند، سطلسازی به این شیوه را زیرنظر اتحادیه لاستیکسازان میداند و میگوید: «آنها بر این کار کاملا نظارت دارند.»
برای پیدا کردن حجره کردستانی زیاد علاف نمیشویم. راسته خیابان را بوی لاستیک گرفته است؛ هم در این خیابان که محل فروش است و هم در کوچه رضائیه که انبار لاستیک است. اینجا صدای ضربه چکش قطع نمیشود. آدمهایی که سرخس بیآب و آبادی را تجربه کردهاند، حالا بهتر میدانند که این خیابان برای خودش کشوری شده است. قدیمها هرکه سروکارش با مشاغل سنتی بود، یکراست این خیابان را آدرس میداد و هنوز هم نشانههایی از همان روزگار و دوران مانده است.
حاجی گرچه بعد از یک دوره طولانی بیماری و دیالیز از بستر بلند شده و توانایی کار گذشته را ندارد، صبحبهصبح به روال قدیم روی صندلی کوچک پای مغازه مینشیند و با شاگردش سیدکریم خوشوبش میکند و درددل. سیدکریم این روزها حکم دستهای حاجی را پیدا کرده و در نبود او حجره را میگرداند. سابقه سید با آن عینک سنگین ذرهبینی، مال امروز و دیروز نیست. دستهایش این را میگوید و چشمهای ریزشده و ضعیفش از بس که میخ درون لاستیک کوبانده و لاستیکها را باز کرده تا شکل دهد. دستهایش به این کار عادت کردهاند؛ وگرنه نگاه کردن به لاستیکهای قطور و محکم ماشینها روشن میکند که کار کردن و شکل دادن به آنها نمیتواند سهل و راحت باشد.
کردستانی را بزرگ و کوچک محله رضائیه میشناسند. اصل کار و کارگاهش هم همانجاست؛ در همان محله رضائیه و وحدت. چند کارگر مامور جمعآوری و آمادهسازی لاستیکهایند، اما یک شعبه از آن هم به خیابان سرخس میرسد که از همان قدیم مانده است.
لاستیکهای خریداریشده که بدون استفادهاند و معمولا از پایانههای مسافربری تهیه میشوند، برای برش و آماده شدن نیاز به فضا دارند. یک فضای نسبتا بزرگ کارگاهی در خیابان وحدت برای این کار منظور شده است.
بشکهها و سطلهای لاستیکی آب که بر سردر دیوار مغازه آویزان است، نشان از رونق کاروکاسبی دارد؛ هرچند حاجی در بین گفتههایش اشاره میکند که: «رونق این شغل بیشتر از قبل است و آوازه ما به مدارس و ادارهها هم رسیده است و بخش بیشتر سفارشمان را سطلهای مدارس تشکیل میدهد.» برایش هم دلیل دارد: «رونق خوب این کار بهخاطر کیفیت و مرغوب بودن جنس آن است.» کردستانی کاربردهای زیادی برای این سطلها عنوان میکند؛ از سطل و مشکهای بزرگ آب و خورجینها که به کار روستاییان میآید تا سطلهای کوچک و محکم و استوار. میگوید: «اینها، چون از لاستیک تهیه میشوند، محکم و نفوذناپذیرند و به قول خودمان آخ نمیگویند.»
حاجی قبلا گیوهدوز بوده است. منظورش از قبلا، شش و هفت سالگیاش است که گیوهدوزی رونق داشته و اعتبار و پاپوش بیشتر مردم را گیوه شامل میشده، نه حالا که تنوع کفشها از بیشمار هم فراتر رفته است. حاجی روزهای شلوغی دارد و دوستهای زیادی؛ «آدمهای زیادی به حجره من میآیند، حتی فیلم و عکس تهیه میکنند و مستند میسازند. من خوشحالم که با این آدمهای تازه آشنا میشوم. خوشحالم که این شغل برای آدمها جذابیت دارد.»
رونق این شغل بیشتر از قبل است، بخش بیشتر سفارشمان را سطلهای مدارس تشکیل میدهد
حرف زیادی برای تعریف از شغلش ندارد. فقط حرف پشت حرف میاندازد که بهخاطر زحمت و سختی کار هیچ جوانی عمرش را پای آن نمیگذارد: «خیلی کم هستند کسانی که در مشهد این شغل را ادامه دادهاند، اما من تا باشم، نمیگذارم در حجره بسته بماند.» او چشمانداز روشنی از آینده ندارد؛ بهخصوص بعد از یک دوره طولانی بیماری، درد پا و تاول همیشگی دستها که حاصل کار است. اماهمین که سرپاست و میتواند کارگرها را مدیریت کند، خوشحال است.
- خودتان را کامل معرفی میکنید؟
نامم را از همین ماه مبارک گرفتهام؛ رمضان کردستانی هستم، متولد ۱۳۱۷ در ماهان کرمان.
- چه شد که سر از مشهد درآوردید؟
۶ سال بیشتر نداشتم که با خانواده راهی مشهد شدم و از همان اول در یک پینهدوزی یا پاپوشدوزی مشغول به کار شدم.
- شغل شما درواقع دلوسازی است؟ درست است؟
بله. سطلهای پلاستیکی ما یادگار همان دلوهای قدیمی است. با این تفاوت که دلوها را بیشتر از چرم میساختند.
- سطلسازی به این شیوه از چه زمانی باب شد؟
درست از زمانی که صنعت لاستیک وارد ایران شد.
- شما چطور وارد اینکار شدید؟
۱۲ سال بیشتر نداشتم که برای کار به پایینخیابان رفتم. آن دوران پایینخیابان راسته مشاغل سنتی و بازاری بود و دلوسازی در این خیابان رونق فراوانی داشت.
- برای کار پیش چه کسی رفتید؟
حاجصادقنامی بود که دور فلکه حرم سطلسازی داشت. ۱۰ سال، پیش او شاگردی کردم تا بالاخره با خموچم کار آشنا شدم. بیستودوساله بودم که حاجصادق توان کار کردن را از دست داد و مغازه افتاد دست من. از آن زمان مستقل شدم.
- اولین حقوقی که از این راه درآوردید، چند تومان بود؟
آن زمان هرسطل یکقران قیمت داشت. حقوق ما هم بستگی به تعداد سطلهایی بود که میساختیم؛ یعنی سطل بیشتر برابر بود با حقوق بیشتر.
- این روزها قیمت هر سطل چند تومان است؟
۴ تا ۵ هزار تومان. ما لاستیکهای فرسوده کامیونها و اتوبوسها را دانهای ۹ تا ۱۰ هزارتومان میخریم و آن را با وسیلهای به نام گزن به لایههای نازک برش میدهیم و سطل میسازیم.
- از هر تایر فرسوده چند سطل ساخته میشود؟
حدود ۱۶ سطل.
- آقای کردستانی روزی چند ساعت کار میکند؟
این روزها زیاد کار نمیکنم، اما بر حسب عادت، هر روز ساعت ۸ صبح در مغازه را باز میکنم. قبلترها روزانه ۷ تا ۸ ساعت کار میکردم.
- معمولا یک آدم بابنیه در روز چند سطل میتواند بسازد؟
معمولا ۲۰ سطل. ساخت هر سطل هم برای آدم کاربلد، ۲۵ دقیقه بیشتر زمان نمیبرد.
- چه شد که از پایینخیابان، به محله سرخس آمدید؟
دور فلکه را که خراب کردند، من هم دیگر بساطم را جمع کردم. از سال ۷۲ به محله سرخس آمدم و حالا ۲۲ سال است که ساکن اینجا هستم.
- چند نفر در مشهد به شیوه شما سطل میسازند؟
تعدادشان خیلی کم است. قبلا اوستاجوشکاری بود که تفننی این کار را انجام میداد، اما بهمرور زمان بساطش را جمع کرد. حالا توی این راسته فقط من هستم؛ البته بین ایرانیها؛ وگرنه چندنفر مهاجر هستند که با همین راه و روش سطل
میسازند.
- از شغلتان راضی هستید؟
شکر. ۱۰ دختر و پسرم را با همین لقمه حلال بزرگ کردم و به خانه بخت فرستادم.
شروع ماه رمضان در این میانه بهانهای میشود تا حاجی، گریزی هم به قدیمهای محله و سنتهای این ماهش بزند. به ماه مبارکهایی که صفا و مهربانی زلالی داشت: «دو سه روز قبل از ماه رمضان مراسم گلخندانی برگزار میشد. گلخندانی مراسم آشتیکنان کسانی بود که بینشان کدورتی بود و با هم بهاصطلاح روترش بودند. آن زمان خبری از روزنامهها و رسانهها نبود و صدای شلیک توپ، خبر آمدن رمضان را میداد. خیلی از مردم در اولین شب رمضان با شیرینی به خانههای همدیگر میرفتند و برای پذیرش عبادتهای خود در درگاه الهی، برای کرده و نکردههاشان از همدیگر عذر میخواستند. اگرچه این سنتها دیگر کم شده، هنوز هم ماه مبارک لطف خودش را دارد.»
* این گزارش در شماره ۱۵۳ شهرآرا محله منطقه پنج مورخ یک تیرماه سال ۱۳۹۴منتشر شده است.