
پرورش بسیاری از چهرههای مشهد در پایگاه شهیدمحقق
خیلی وقتها برای پیدا کردن دليل اتفاقاتی که در اطرافمان ميافتد مسیر پر پیچوخمی را طی میکنیم، به هر دری میزنیم و از هرگذرگاهی عبور میکنیم و وقتی دلیل همه آنها را میفهمیم که تازه به ایستگاه اول رسیدهایم.
کار ما در این گزارش دقیقا همین است که سراغ آدمهای معروف برویم، روبهرویشان بنشینیم، دستمان را زیر چانه بگذاریم، چشم در چشمشان بیندازیم و به جای سوالات کلیشهای بپرسیم: از کجا شروع کردی؟
چطور شد که؟ از روز اول بگو؟ آن وقت اگر آنکه مقابلت نشسته آدم روشنفکری باشد راحتتر مینشیند، صمیمانه و خودمانی خود را روی مبل رها میکند، نفس عمیقی میکشد و با حس شیرینی که از گذشتهها میگیرد چند خط روی پیشانیاش میاندازد و میگوید: آن روزها در پایگاه...
میخواهیم درباره یک پایگاه بسیج حرف بزنیم، پایگاهی که حکم ایستگاه اول را برای خیلی از چهرههای مطرح شهر و کشورمان دارد. فکرش را بکنید خیلی از آدمهای مطرح دوروبرمان از همین پایگاه کوچک در محله طلاب مشهد بلند شدهاند.
آنها که حالا برای خودشان نام و نشانی دارند، بزرگ شدند و به جایی رسیدند اما این موضوع گزارش هرچقدر هم که به این آدمها گره خورده باشد قرار نیست ما را از منشا رشدشان دور کند، آدمهایی كه شیرینترین خاطره مشترکشان مربوط به پایگاه است.
پایگاه بسیج شهید محقق
پایگاه بسیج شهید محقق را خیلیها میشناسند. مکان مقدسی که اگرچه در زمان جنگ سپری در مقابل تهاجم دشمن بود اما با آرام شدن اوضاع هم کار خود را به پایان نرساند و با تربیت نخبگان، قاریان و مسئولان در ردههای مختلف رسالت خود را ادامه داده است. همان آينه تمامنما از تفسیری که امام از بسیج داشتند.
بر اساس تقوا
وقتی وارد ساختمان پایگاه که كنار مسجد است ميشوي، چند ثانیهای توقف میکنی، بیاختیار به یکی از دیوارهای ورودی تکیه میزنی و شنیدههایت در مورد آدمهای آنجا را یکبار دیگر از اول تا آخر مرور میکنی و با خود میگویی آیا همه آدمهایی که در موردشان شنیدهام از همین ساختمان کوچک بلند شدهاند؟ شاید اصلا به دیوار و آجرهایی که روی هم چیده شدهاند توجه نكني اما آنهایی که کودکیشان را در این مکان گذراندهاند نسبت به این دیوارها که جزئی از بنای مسجد است حس دیگری دارند.
اگر از تکتکشان بپرسی یک حرف میزنند از مسجدی که بنایش بر اساس تقواست؛ برخی میگویند که از بزرگترها شنیدهاند خشتهای مسجد آیتالله فقیه سبزواری را با خاک مسجد گوهرشاد روی هم بنا کردهاند.
مسجدی که تا قبل از فرمان امام هم پایگاه قدرتمندی براي جوانهای محله بود و در حقیقت توانايي خوبی برای تشکیل پایگاه بسیج داشت. شاید به خاطر آدمهای متفاوتش بود و بنیان متفاوت آن.
گواه ۱۰۰ شهید
برای آشنایی با پایگاه بسیج باید سری هم به مسجد بزنی، آنوقت است که چشمانت از دیدن بیش از صد قاب عکس شهید جان تازهای میگیرد، پاهایت تو را تا جلوی عکسها میکشاند و تو بیآنکه بخواهی به پشت آنها کشیده میشوی.
بعد همه چیز رنگ زمین خاکی میگیرد و بچههایی با لباسهای ورزشی ۳۰، ۴۰ سال پیش که در حال بازی والیبال هستند و همهشان ۱۵، ۱۶ سالهاند. میانشان ۲۰ به بالا هم دیده میشود. ساکهای ورزشیشان را کنار زمین پشت سیلوگندم رها کرده و والیبال بازی میکنند.
آنها بیشتر وقتها اینجا جمع میشوند. اسفندیاری تازه از جبهه آمده و با همان لباس از راه میرسد، وسایلش را رها میکند و قاطی بچهها میشود. بچههای این تیم به این چیزها عادت دارند به همتیمیهایشان که هنوز از راه نرسیده قرارهای دوستانه را فراموش نمیکنند.
بعد از بازی وقت جلسه است و شهید محقق هم که مرخصی آمده منتظر بچههاست. حالا خیلی از آن بچهها به شهادت رسیدهاند، عکس شدهاند و روی دیوار جای گرفتهاند تا گواهی باشند بر ادعای آنان که میگویند این پایگاه بیشترین شهید در میان پایگاههای بسیج را داده است. اما این علاوه بر افتخاری که برای محسوب میشد یک هشدار هم بود.
این پایگاه بیشترین شهید در میان پایگاههای بسیج را داده است، بیشتر از صدنفر
انقلاب علمی بعد از جنگ
یکی دونفر از بچهها که در این مدت درسشان را هم تمام کرده بودند این هشدار را جدیتر گرفتند و به تقویت بنیه علمی پایگاه پرداختند. از نظر آنان بچهها بعد از جنگ باید ادامه تحصیل میدادند و به مدارج بالای علمی میرسیدند.
شاید در آن زمان هیچکدامشان به پستهای دولتی یا بینالمللی فکر نمیکردند اما تلاش هر روزهشان در تحصیل، قطب علمی بزرگی در محله طلاب بهوجود آورد تا جایی که هر روز آوازه بلند شدن چهرهای از این محله، مسجد و پایگاه ميپيچيد.
همایشی به بهانه دیدار
هفته دفاع مقدس بهترین بهانه برای جمع شدن بروبچههای محله است. همایشی که با نام شهید محقق نامگذاری شده و همه بچه ها از نخبه و قاری و مسئول گرفته تا چهره های سپاهی و سرداران در این جلسه گردهم میآیند.
حتی آنها به هم قول دادهاند همدیگر را آقای مهندس، دکتر و... صدا نزنند و با صميمیت سالهای گذشته با هم دیدار داشته باشند. مهمترین اتفاقی که در این گردهمایی میافتد بازگویی خاطرات است که با فکر قبلی و هدف مشخص یعنی زندهنگه داشتن خاطرات انجام میشود.
برای نسل جدید
محمدزاده یکی از مسئولان پایگاه بسیج شهید محقق و از بنیانگذاران پایگاه در مورد شکاف میان نسلها و ضرورت از میان برداشتن آن میگوید: اگرچه تقویت بنیه علمی در برههای از زمان توانست چهرههای ماندگاری از پایگاه نشان دهد اما آنچه در حال حاضر ضرورت دارد پیوند بین نسل جدید با سه نسل پیش از خود است.
جلسات اخوتی که بچههای قدیم بنیانش را گذاشته بودند در این مرحله هم جواب میداد. حالا بچههای نسل چهارم انقلاب هر هفته در مسجد جمع میشوند، آنها در این همایشها از هر دری سخن میگویند، کاری که بچههای قدیم هم میکردند. حالابا برخی ازچهره های مطرح به مکان مقدس به گفت و گو می نشینیم.
کوچکترین عضو پایگاه هستم
علی محقق؛ ۳۷ سال دارد، تحصیلاتش، کارشناسارشد روابط بینالملل دانشگاه تهران و شغلش خبرنگار واحد مرکزی خبر. پسر شهید محققباشی و در پایتخت تنها مانده باشی؟! مگر رزمندههای فرمانده محقق میگذارند؟ آنهایی که روزگاری حلقه درس شهادتش بودند، باحرفهایش برای خود هدف تعریف کردند، جبهه رفتند و کلی خاطرات با هم دوره کردند. مگر آنها میگذارند این غربت را احساس کنی؟
اما برای رفقای ۴۰سال پیش پدر که هنوز با عکسهای سیاه و سفید آن روزها زندهاند و زندگی میکنند خبرگرفتن از تو یک آرامش روحی برای خودشان هم هست. تو خیلی وقتها برایشان مثل پدرت هستی، پدری که بنیان پایگاهی ماندگار را گذاشت و با خیالی آسوده از آنچه وظیفه خود میدید رفت.
بیشترین خاطرات علی محقق از پدر مربوط به روزهایی میشود که دستش را میگرفت و او را برای نماز به مسجد آیت ا... فقیهسبزواری میبرد. او در زمان زنده بودن پدر همراه همیشگیاش بود، همه لحظههایش را با او سپری میکرد و از اینکه پسر چنین مردی بود به خود میبالید.
علی که از همان سالهای کودکی تا الان بسیجی بوده صحبت کردن از پایگاه بسیج شهید محقق را با وجود سادگی پیچیده میداند. برای او که مدرک کارشناسیارشد روابط بینالملل دارد درک روابط به ظاهر ساده این پایگاه بسیج سختتر از آن است که بشود در مورد آن تئوری ارائه داد.
اما دوست دارد به بیانی ساده کمی از آدمهای آن مکان صحبت کند: آنها به معنای واقعی با هم رفیق بودند، اما مدیریتی قوی در سازماندهی پایگاه حتی بعد از جنگ داشتند. آنها برای خود کلاسهای کنکور میگذاشتند، یکدیگر را تشویق میکردند تا از مقطع کارشناسی بگذرند و تحصیلاتشان را تکمیل کنند. آنها حتی برای بازگو کردن خاطراتشان هم سازمانی تشکیل دادند و در جلساتشان این خاطرات را زنده نگه میدارند که به نظر من فراتر از روابطی است که ما تصور میکنیم.
محقق اکنون به طور رسمی در واحد مرکزی خبر صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران تهران فعالیت میکند و یکی از آدمهایی است که وقتی پدرش شهید شد همه بچههای کانون و همدورهایهای پدر برایش پدری کردند تا فرد موفقی باشد.
او تعریف میکند: در دوران تحصیل، دوستان پدرم به مدرسهام میآمدند مثلا سیدهادی طباطبایی که اکنون معاون دادستان دادگاه انقلاب مشهد است و از درسهایم میپرسید یا دکتر سیدی که همیشه پیگیر نمراتم بود، البته این فقط در مورد من نبود و این فضا برای همه بچهها وجود داشت، برای همین هم چهرههای برجستهای از آن پایگاه کوچک ظاهر شدند، چهرههای بزرگی که من کوچکترین آنها هستم.
علی با وجود اینکه مثل همه پسرها آرزو داشت خلبان شود از کودکی به کارهای خبری هم علاقهمند بود و حتی دفترچهای داشت که اخبار را به صورت طنز مینوشت و در جمع میخواند. او دهه فجر هر سال در مدرسه مجریگری میکرد و در دانشگاه به صورت حرفهای در نشریات کار میکرد. علی هیچوقت فکر نمیکرد به طور جدی وارد کار خبرنگاری شود تا اینکه بعد از اتمام تحصیلات کارشناسیاش در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران و قبولی در مقطع کارشناسیارشد مشغول به این کار شد.
او در دوران دانشگاه جزو کسانی بود که نشریه آرمان بسیج را راه انداختند و همراه سید نظام الدین موسوی مدیرعامل فعلی خبرگزاری فارس در آن قلم میزد. با این حال او به دلیل علاقه به سینما در کنار افرادی، چون جواد شمقدری انجام میداد و بعد از آن مدتی در روزنامه کیهان مشغول به کار شد.
فعالیت در مرکز تامین، نظارت و ارزیابی خبر، دبیر بخش خارجی خبر ۲۱ و خبر ۲۰ شبکه چهار بخسیتز فعالیتهای او تا سال ۸۴ است که بعداز آن به طور رسمی به عنوان خبرنگار واحد مرکزی خبر مشغول به کار شد، اما هیچکدام از این مشغلهها باعث نشد سالی چند بار در مشهد حاضر نشود.
گذشته از زمانهایی که علی گاهوبی گاه هوای مشهد و محله طلاب را میکند همایش سالیانهای که به یاد شهید محقق برگزار میشود و همچنین روز عاشورا او را به مشهد میکشاند تا خاطره دوران کودکی که در محله طلاب سپری کرد هر سال برایش تکرار شود. اگرچه به نظر او محله طلاب تغییرات زیادی به لحاظ ظاهری کرده، اما آدمهای مخلص این محله هنوز هستند.
علی خیلی دوست دارد بگوید طلاب، محله مومنان است و از اخلاص آنها در خدمت به انقلاب حرفهای زیادی دارد. علی که باز تاکید میکند در بین آدمهای پایگاه بسیج کوچکترینشان است میگوید: اگر موفقیتی هم داشته باشم اول مرهون پدر شهیدم و بعد پایگاه بسیجی هستم که اکنون به نام پدرم ثبت شده است.
بعد از جنگ پایه را بر بنیه علمی گذاشتم
فکر میکردیم با آدمی از آن تیپ مدیرهای پرمشغله که وقت سرخاراندن هم ندارند و برای دادن وقت مصاحبه چندروز باید با مسئول دفترش سروکله بزنیم روبهرو هستیم، اما وقتی موبایل شخصیاش را جواب میدهد و به خاطر ما چند قرارش را لغو میکند قصه طور دیگری رقم میخورد.
بازگو کردن خاطرات پایگاه برای او مهمتر و جذابتر از قرارهای کاری است. دکتر سیدی راحتتر از آنچه انتظار داشتیم به استقبالمان میآید. شاید همین برخوردش بود که باعث شد اولین سوال ما به این شکل مطرح شود؛ این همه چهره، چطور؟
جواب این سوال را خیلی ساده میداند: خیلی ساده برای اینکه ما از ابتدا بسیج شده بودیم و پایگاه بسیج تشکیل داده بودیم. بسیج برای ما فقط در زمان جنگ نبود بلكه بعد جنگ نيز کارهای علمی و فرهنگی ميکردیم.
تصمیم گرفتیم روی بنیه علمی بچهها کار کنیم. اینطور که معلوم است مسجد اولین و مهمترین نقطه اشتراکشان است همان جایی که کودکیشان را پشت سرگذاشتند. درکش برای ما سخت است. همان حال و هوایی که کنجکاوی ما را تحریک میکند برای آنها زندگی و خاطرات روزهای بچگیشان است.
به خاطر همین هم احساس راحتی میکنند. قضیه «تو می بینی و من پیچش مو» است. اینها پیچش مو را میبینند و برای اینکه در ماجرایی قرار بگیرند لازم نیست از اول تا آخرش را به هم توضیح دهند.
وقتی از دکتر سیدی میپرسم از یادآوری این خاطرات چه احساسی به شما دست میدهد، از حس پیچیدهای حرف میزند که گویی فقط خودشان میتوانند آن را درک کنند و میگوید: جریان یادآوری خاطرات و دیدارهای ما همان جریان خندیدن به شماره جکهاست.
ما آنقدر با این خاطرات زندگی میکنیم که هیچوقت اجازه نمی دهیم شلوغی زندگی و مشغلههای روزمره ما را از هم جدا کند. تعریف میکند: همینقدر به شما بگویم که ما آنقدر در مسجد بودیم که گاه خادم مسجد که پیرمردی كر و لال بود برای انجام کارهای مسجد ما را بیرون می انداخت. با این حال ما همیشه در مسجد حضور داشتیم.
بعد از جنگ به درس بیشتر توجه کردیم
اسم درس که میآید آدم ناخودآگاه یاد کلاس و مدرسه میافتد. کلاس و مدرسه هم که تعریف و ويژگيهاي خودش را دارد. دکتر سیدی درباره انقلاب علمی که توسط این پایگاه در محله بهوجود آمد تعریف دیگری دارد.
او میگوید: وقتی جنگ تمام شد پایه را بر بنیه علمی گذاشتیم مثلا خود من که اولین دانشجو و فارغالتحصیل دانشگاه در بین بچه ها بودم با کمک بقیه دوستان شروع به ترغیب بچهها به درس خواندن کردیم.
حتی بچههایی که مدرك کارشناسی خود را دریافت میکردند را تشویق میکردیم كه ادامه تحصیل دهند و در مقطع کارشناسی نمانند. این با همان همدلی و صمیميتی که بین بچهها بود پیش رفت تا آنجا که همه آنها به مدارج بالای علمی رسیدند و بيشترشان دارای سمتهای شهری، استانی و کشوری هستند.
زاهد ، بازنشسته آموزش و پرورش
۲۷سال داشته که به عضویت پایگاه بسیج شهید محقق درآمد و به جمع نوجوانها و جوانهای بسیجی آنجا پیوست. البته ورودش به این پایگاه خودش ماجرایی دارد. محمد زاهد هنوز خواب ۳۲سال پیشش را در ذهن دارد.
قبل از اینکه آن را تعریف کند، میگوید: آن زمان منزل ما در فلکه طبرسی بود. چندبار برای عضوشدن در بسیج به پایگاه رفتم، اما، چون میدیدم بچههای کم سنوسال در آنجا فعالیت میکنند، از این کار منصرف میشدم.
بعد ادامه میدهد: تا اینکه شبی شهید رجایی و شهیدباهنر را در خواب دیدم. پسر بچه زیبایی هم، همراه آنها بود. از هر طرف که میرفتم تا چهره او را ببینم، صورتش را برمیگرداند. علتش را که پرسیدم در جواب گفت: شما که به ما میگویید بچه! در واقع آن پسر، نمادی از همان بسیجیهای کوچک بود. بعد از دیدن آن خواب با دل و جان به پایگاه رفتم و در آنجا عضو شدم.
زاهد که در حال حاضر بازنشسته آموزشوپرورش است تا آخر جنگ به همکاری مستمر با پایگاه ادامه میدهد. به گفته خودش: در سال۶۷ از طرف آموزشوپرورش وارد سپاه شدم و فعالیتم در پایگاه کمتر شد.
آئین، مسئول نرخ گذاری مجامع امور صنفی مشهد
آینده بیشتر ریشه در اتفاقات گذشته دارد. اتفاقاتی که شاید در زمان وقوعشان، سرنوشت ساز به نظر نرسند! این برداشت ما از صحبتهای هادی آیین بود. یکی دیگر از نوجوانان محله طلاب در اوایل انقلاب که حالا ۴۴ساله شده و مسئول کمیته نرخگذاری مجامع امور صنفی مشهد است.
او که از قدیمیترین نیروهای بسیج پایگاه مسجد آیتا... فقیه سبزواری است، فقط ۱۴سال داشت که وارد بسیج شد. خودش میگوید: سال۵۸ عضو شدم و سال۶۲ نیز وارد سپاه شدم. بعد از آن به صورت هفتگی با آنجا همکاری داشتم و الان هم در مناسبتهای مختلف مثل هفته بسیج به پایگاه سر میزنم.
آیین اضافه میکند: ورودم به پایگاه بسیج شهید محقق، اتفاق مهمی در زندگیام بود زیرا از آن طریق وارد سپاه و به تدریج مربی آموزش نظامی شدم. زمانی که در جبهه حضور داشتم هم توانستم به خاطر آموزشهایی که در بسیج دیده بودم، تا سمت معاون گردان پیش بروم.
سید مجتبی محدث، پزشک
حالا که از خاطرات آن سالها حرف میزند، میتوانیم بگوییم که از اولش هم معلوم بوده یا دکتر میشود یا مهندس! او حالا یک پزشک عمومی است و به گفته خودش امسال در آزمون تخصصی هم شرکت کرده تا به امید خدا قبول شود.
دکتر سیدمجتبی محدث امروز ما، ۳۰ سال پیش نوجوانی ۱۲ساله بوده است و همان زمان وارد پایگاه بسیج مسجد آیتا... فقیه سبزواری میشود، مثل بسیاری از همسنوسالانش در محله طلاب. میگوید: تقریبا تا سال۶۸ با پایگاه همکاری مداوم داشتم.
تا سال۷۰ هم در جلسات اخوت آنجا شرکت میکردم، اما بعد از آن به خاطر مشغله زیاد ارتباطم با آنجا قطع شد.به یاد میآورد که در آن زمان جمعیت محله طلاب و نوجوانان و جوانانش زیاد بوده است. محدث میگوید: من در مسجد به همدورهایهایم جبر و مثلثات درس میدادم. هم برای خودم خوب بود و هم کمکی بود به بچهها.
دکتر که پدرش نیز امام جماعت همان مسجد بوده است، از نحوه اعزامش به جبهه اینطور میگوید: هربار از پایگاه مسجد خودمان اقدام میکردم، برای کسب رضایت پیش پدرم میرفتند و او جواب منفی میداد. چون برادرم احمد تازه شهید شده بود. آخرش مجبور شدم به عضویت بسیج مسجد انصار در چهارراه سیلو دربیایم و سال۶۵ بود که از طریق بسیج آنجا به جبهه اعزام شدم. تا سال۶۵ و زمان آتشبس هم در جبهه ماندم.
اسدیان، از قدیمی های مسجد
شهید محقق در ذهن او هنوز هم حضور دارد، همانطور باصلابت، دقیق و منظم. اینها را ضمن خاطره گفتنش حس میکنیم: فروردین ۵۹ در یکی از اردوهای رزمی شبانه که هرچند هفته یکبار برگزار میشد، به سد کارده و کوههای اطراف روستاهای آنجا رفتیم و اردو زدیم. به یاد دارم که نیمه شب برف بارید، اما شهید محقق همه را بیدار کرد تا برنامههای رزمی را اجرا کنیم.
سید هاشم اسدیان در ادامه میگوید: او همیشه طبق برنامه پیش میرفت. در کارهایش خیلی منظم بود و همه از او حساب میبردند و مثل خودش دقیق رفتار میکردند. شهید محقق نظم و انضباط ارتش را در بسیج اجرا و پیاده کرد. تا جایی که من اطلاع داشتم، او قبل از پیروزی انقلاب در ارتش فعالیت داشته و زمانی که امام دستور دادند نیروهای ارتشی پادگانها را تخلیه کنند، جزو اولین نفراتی بوده که بیرون آمده است.
اسدیان که برادرش نیز در منطقه کردستان شهید شده است، میگوید: من در سال۵۹ و در ۱۶سالگی وارد پایگاه شدم. البته قبلش عضو بسیج مسجد دیگری بودم، اما به پیشنهاد همکلاسیام به این پایگاه آمدم و با دیدن تفاوت آنجا با سایر پایگاهها جذبش شدم.
سید هادی طباطبایی، معاون دادستان عمومی انقلاب مشهد
مسجد پر خیر و برکتی داشتیم که به نظر من منشأ اصلی موفقیتهای پایگاه بوده است و باعث شده شخصیتهای سرشناس و چهرههایی بینالمللی، چون سعید طوسی و عابدین زاده از همین مسجد و پایگاه بلند شوند.
مجتبی رحیم زاده، معاون سازمان تامین اجتماعی نیروهای مسلح خراسان رضوی ما جزو اولین بچههایی بودیم که دانشجو شده بودیم و پس از فارغالتحصیلشدن با برنامهریزی آقای سیدی کلاسهای مختلف کنکور را برای بچهها برگزار میکردیم.
من که خودم فارغ التحصیل رشته تغذیه بودم رشتههای تجربی را تدریس میکردم و فضا طوری بود که هرکس درهر رشته و تخصصی که بود در همان زمینه بچهها را تقویت میکرد.
احمد مولایی، پاسداربازنشسته
در جواب صحبت ما که از او به عنوان یک فرد موفق برخاسته از پایگاه بسیج شهید محقق نام میبریم، میگوید: البته من آدم موفقی نیستم. آنهایی موفق هستند که شهید شدند و از میان کسانی هم که ماندهاند، بسیارند افرادی که از من جلوتر هستند؛ و در پاسخ سوالمان که سمت فعلیاش را در سپاه میپرسیم، میگوید، بنویسید: پاسدار احمد مولایی. بعد برایمان تعریف میکند که در اوایل انقلاب ۱۵ ساله بود که وارد بسیج شد.
البته راجع به قبل از انقلاب هم چند جملهای صحبت دارد: قبل از سال۵۸ و در جریان پیروزی انقلاب، وقتی بسیج هنوز شکل نگرفته بود، ما به عنوان نیروهای خودجوش مسجد فقیه سبزواری، فعالیتهایی داشتیم و شبها نگهبانی میدادیم.
بعد از پیروزی انقلاب، شهید محقق به عنوان بنیانگذار پایگاه تاثیر گذاشت بر روی احمد مولایی و بسیاری از جوانها. طوریکه به گفته مولایی: در سال۶۱ همراه با جوانهای پایگاه به جبهه اعزام شدیم و تا سال۷۰ هم بهطور مداوم حضور داشتیم. خیلی از آن جوانان هم شهید شدند. مثل شهیدان اسفندیاری، جوادی، بیاتی، قربانی و...
* این گزارش یکشنبه، ۱۹ خرداد ۹۲ در شماره ۵۷ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.