کد خبر: ۱۱۹۰۲
۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
قصاب‌ها چاقو به‌دست دنبال شتر فراری بودند

قصاب‌ها چاقو به‌دست دنبال شتر فراری بودند

خاطرات کودکی حجت بصیری با کشتارگاه مشهد پیوند خورده؛ محل فعلی فرهنگ‌سرای غدیر، کشتارگاه مشهد و روبه‌رویش گاش گوسفندان بود. او می‌گوید: زیاد پیش می‌آمد که شتر از کشتارگاه فرار کند.

حجت بصیری ۴۵‌سال پیش در کوچه چهنو‌۱۹ محله شیرودی به دنیا آمده و در اینجا بزرگ شده است. خاطرات کودکی او با کشتارگاه مشهد پیوند خورده؛ چون تا حدود یازده‌سالگی‌اش این کشتارگاه در محله بوده است. حجت با یادآوری خاطرات کودکی، از آن روز‌ها به‌عنوان دوران طلایی زندگی‌اش یاد می‌کند.

زمانی که پدرم اینجا خانه ساخت، پشت دیوار خانه‌مان باغ انگوری بود، تا زمان نوجوانی‌ام. در آن باغ برج و بارویی قدیمی وجود داشت که مردی با چند همسر و فرزندان بسیار در آن زندگی می‌کردند. مادرم همیشه می‌گفت «با بچه‌های برجی نگرد؛ آنها خیلی پرشروشور هستند.»

خاطرات حجت بصیری از قصاب‌های چاقو به‌دست محله‌ که دنبال شتر فراری بودند

سر کوچه ما مسجد رضویه بود که همین چند وقت پیش به نیت بازسازی تخریب شد. در این مسجد بیشتر از شصت‌سال قدمت داشت و حدود سال‌۱۳۶۴ برای شهدای جنگ، جلو مسجد طاق‌نصرت می‌بستند. عکس برادر ارتشی‌ام، محمدرضا را که آن زمان در عراق اسیر بود، خودم وسط قاب عکس‌ها گذاشتم.

 

خاطرات حجت بصیری از قصاب‌های چاقو به‌دست محله‌ که دنبال شتر فراری بودند

محل فعلی فرهنگ‌سرای غدیر، کشتارگاه مشهد و روبه‌رویش گاش گوسفندان بود. کنارش هم کلی جگرکی و کبابی قرار داشت. یکی از تفریحات کودکی ما این بود که بعد از اتمام مدرسه یا تابستان‌ها به اینجا می‌آمدیم و گاهی برای تماشای سربریدن شتر و گاو هم به داخل سالن‌ها می‌رفتیم.

 

خاطرات حجت بصیری از قصاب‌های چاقو به‌دست محله‌ که دنبال شتر فراری بودند

زیاد پیش می‌آمد که شتر از کشتارگاه فرار کند. معمولا وقتی شتر‌ها و گاو‌ها فرار می‌کردند، وارد راسته خیابان چهنو می‌شدند و چند قصاب با کارد دنبالشان می‌دویدند.

 

خاطرات حجت بصیری از قصاب‌های چاقو به‌دست محله‌ که دنبال شتر فراری بودند

سال ۱۳۶۸برادرم، محمدرضا از اسارت آزاد شد و به ایران آمد. پیش پایش قرار بود چند گاو بکشیم. یکی از گاو‌ها فرار کرد و بین جمعیت می‌دوید تا اینکه حسین، برادرم، از شاخ‌هایش گرفت و گاو را زمین زد. حسین آن زمان شانزده‌ساله، اما خیلی قوی و تنومند بود.

 

خاطرات حجت بصیری از قصاب‌های چاقو به‌دست محله‌ که دنبال شتر فراری بودند

دوران دبستانم را در مدرسه شهید‌بهرام ندافی گذراندم که شصت‌سال قدمت دارد. سال پنجم که بودیم با رضا عباسی، یکی از هم‌کلاسی‌ها، لب پنجره طبقه دوم نشسته بودیم. معلممان را که دید، صدا زد «طاهره، طاهره.» کمی بعد خانم عباسی آمد و تا جایی که می‌خورد، رضا را زد که چرا اسم کوچکش را صدا زده است.

 

* این گزارش دوشنبه یکم اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۹ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44