کد خبر: ۱۱۲۵۶
۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۷:۰۰
خانم افضلی در داستان کتاب «دختر شینا» زندگی می‌کند

خانم افضلی در داستان کتاب «دختر شینا» زندگی می‌کند

حاج‌اسحاق و دو پسرش علیرضا و هاشم مدام در جبهه‌ها بودند. علیرضا همان زمان شهید شد و حاج اسحاق هم بعد از تحمل سال‌ها رنج شیمیایی سال ۱۳۹۳ از دنیا رفت. حالا خانم افضلی مانده و خاطرات گذشته.

کمیل حسنی| نمی‌دانم کتاب «دختر شینا» را خوانده‌اید یا نه؛ روایتی ‌است از زندگی همسر شهید هژیری، از سختی‌های زندگی یک همسر رزمنده در پشت جبهه‌ها، سختی‌های بزرگ‌گردن پنج بچه قدونیم‌قد، دوری از مرد زندگی‌اش، اضطراب دائمی ‌ناشی از هرلحظه خبر آوردن شهادت همسرش و... .

وقتی با خانم افضلی صحبت می‌کردم، خاطره‌های این کتاب برایم تداعی می‌شد؛ خانم جوانی که همسرش، حاج‌اسحاق و دو پسرش علیرضا و هاشم مدام در جبهه‌ها بودند.

او با دو فرزند خردسالش، تک‌وتنها جریان زندگی را سپری می‌کرد و احساس افتخار از اینکه سه مرد خانواده‌اش در جبهه‌های حق می‌جنگند، تنهاچیزی بود که انرژی‌‌بخش و امیدبخش آن دوران از زندگی‌اش بود. 

آن خانم جوان اما امروز مادربزرگ هفتادساله‌ای است که شهادت علیرضای جوانش و جانبازشدن و شیمیایی‌شدن همسرش و پیوستن او به شهید علیرضا افضلی در سال گذشته، هنوز نتوانسته آن آرمان و اعتقاد دوران جوانی‌اش را از او بگیرد و هنوز هم می‌گوید افتخارم این است که پسرم در راه اسلام فدا شده ‌است.

مبارزات خانوادگی در رژیم ظالم

اسحاق افضلی و خانم افضلی، هردو بزرگ‌شده اسجیل (حومه گلمکان) هستند که بعد از ازدواج به مشهد نقل مکان می‌کنند و در شهر امام‌رضا ساکن می‌شوند. «قنادی» کاری بوده که از همان ابتدا حسین‌آقا پیشه می‌کند تا رزق حلالی بر سر سفره همسر و چهار فرزندش بیاورد.

قنادی افضلی را هنوز خیلی از قدیمی‌ها و جوان‌های محله پنج‌تن‌ مشهد را به یاد دارند. خانم افضلی درباره همسرش می‌گوید: مرحوم حاج‌آقا خیلی مهربان بود. ما را به مکه و کربلا و سوریه و قم هم برد. خیلی لطف داشت. واقعا عزیزترین فرد زندگی‌ام بود. هر چه در توان داشت، برای زندگی‌مان فراهم کرد. خدا رحمتش کند.

دو دختر و دو پسری که خاطرات شیرین دوران کودکی‌شان را در کنار پدر و مادر و البته در کوران حوادث انقلاب گذراندند، نتیجه زندگی مشترک این زن‌وشوهر بود.

پدر و مادر خانواده از همان ابتدا نسبت به مسائل انقلاب پیگیر بودند. خانم افضلی دراین‌باره می‌گوید: بچه‌ها را پیش همین علیرضا می‌گذاشتیم و با حاج‌آقای افضلی در تظاهرات شرکت می‌کردیم.

 

اعزام از اسجیل

وقتی انقلاب به پیروزی می‌رسد و با شروع ناآرامی‌های محلی، باز حاج‌آقای افضلی و دو پسرش علیرضا و هاشم با عضویت در بسیج مسجد صاحب‌الزمان(عج) در گشت‌ها و برنامه‌های مختلف بسیج شرکت داشتند و به قول مادر شهید، شب‌درمیان شیفت نگهبانی داشتند.

با شروع جنگ، فصل جدیدی از دوران خانواده افضلی هم آغاز می‌شود و اولین‌نفری که از این خانواده به صحنه نبرد با دشمنان ظالم می‌پیوندد، علیرضاست. مادر شهید می‌گوید: یک روز پدر علیرضا آمد و به من گفت علیرضا می‌خواهد جبهه برود؛ اما من فکر می‌کنم هنوز خیلی کوچک است.

من گفتم: نه، ما نمی‌توانیم مانعش بشویم؛ وگرنه مدیون هستیم و به‌این‌ترتیب رفتن علیرضا به جبهه‌های جنگ قطعی می‌شود. البته در مشهد او را به‌دلیل سن کمش اعزام نمی‌کردند و به‌همین‌دلیل علیرضا از اسجیلِ گلمکان اعزام شد.

سیدمهدی کارگر از دوستان صمیمی‌ و هم‌رزمان شهیدعلیرضا افضلی می‌گوید: یک‌بار که با هم به منطقه اعزام شدیم، در بین راه، قطار برای نماز ظهر نگه ‌داشت.

عدازاینکه نماز را خواندیم، علیرضا گفت: خیلی گرسنه شدم، بریم و ناهارمان را بخوریم. آن‌زمان معمولا خانواده‌ها برای بچه‌ها غذایی می‌گذاشتند که تا رسیدن به منطقه غذا داشته باشند.

وارد کوپه که شدیم، دو نفر از رزمندگان اعزامی‌ از حومه خراسان هم بودند که متوجه شدند ساکشان را جا گذاشته‌اند. وقتی علیرضا این را فهمید، بلافاصله غذایش را به آن‌ها داد و گفت: من فعلا زیاد گرسنه نیستم و بعدا یک چیزی برای خوردن گیر می‌آورم.

مادر شهید افضلی هم خاطره جالبی از علیرضا تعریف می‌کند: وقتی علیرضا مرخصی می‌آمد، نمی‌گذاشت زیر سرش بالشت بگذاریم.

اگر می‌گذاشتیم، برمی‌داشت یا برای خواب پتو نمی‌انداخت، می‌گفت: مادر در جبهه از این خبرها نیست. من را به این‌ها عادت نده، بگذار در اینجا هم مثل جبهه به ما سخت بگذرد.

 

همسر و دو پسر خانم افضلی مدام در جبهه بودند

 

نمی‌توانم بمانم!

حدودا یک سال که از حضور علیرضا در جبهه‌های جنوب گذشت، پدر هم تصمیم می‌گیرد به منطقه برود و در کنار دوپسرش، علیرضا و هاشم با دشمن بعثی و هم‌پیمانان مستکبرش بجنگد.

مادر شهید افضلی می‌گوید: وقتی حاج‌آقا تصمیم گرفت، بهش گفتم شما بمان، علیرضا و هاشم که منطقه‌اند، شما هم بروی، من با این دو تا بچه کوچک چه‌کار کنم.

حاجی گفت: «به خدا توکل کن زن، خدا کمکت می‌کند، من نمی‌توانم اینجا بمانم.» راستش همین فکر که همسر و پسرانم برای اسلام خدمت می‌کنند، به من توان می‌داد و تحملم را بالا می‌برد.

خلاصه حاج‌آقای افضلی رفت و از همین بیمارستان امام‌حسین(ع) که آن‌زمان محل اعزام بود، به منطقه اعزام شد.

گرفتن موج انفجار، شیمیایی‌شدن در منطقه سردشت، اصابت ترکش با پا و صورت و جراحت شدید، یادگاری‌هایی است که مرحوم حاج‌آقای افضلی از زمان حضورش در جبهه با خود تا پایان عمر بابرکتش به‌همراه داشت.

گرفتن موج انفجار، شیمیایی‌شدن و اصابت ترکش با پا و صورت یادگاری‌هایی حاجی از جبهه بود

 

علیرضا؛ به روایت هم‌رزم

اما سیدمهدی کارگر درباره علیرضا می‌گوید: حقیقتا بچه شجاعی بود. مخصوصا خیلی نترس بود. از همان بچگی که با هم دوست بودیم، این ویژگی درعلیرضا بارز بود.

خب در جبهه هم تا جایی که من فهمیدم، همین بچه‌های شجاع و نترس به جاهایی رسیدند. منظورم از نظر معنوی است.

ماجرای پیوستن علیرضا به گردان تخریب تیپ ۲۱ امام‌رضا (ع) هم شنیدنی است. سیدمهدی کارگر می‌گوید: برای تقسیم نیرو‌ها در منطقه‌ای به‌نام سایت ۵ مستقر بودیم. در همین لحظه‌ها بود که یکی از فرماندهان یگان تخریب به‌نام آقای آخوندی آمد و درباره تخریب صحبت کرد.

مثلا گفت تخریب یعنی برنگشتن، یعنی تکه‌تکه‌شدن روی میدان مین، قطعی دست و پا و... بعدازاین گفت اگر کسی می‌خواهد بیاید تخریب، با رعایت به این نکات بیاید. علیرضا برگشت به من گفت: مردن که یک‌بار است، چه‌بهتر آدم این‌طور جاها بمیرد. بهتر است برویم تخریب.

 

همسر و دو پسر خانم افضلی مدام در جبهه بودند

 

در یک نگاه

شهید علیرضا افضلی در سال ۱۳۴۵ چشم به جهان گشود. علیرضا از دوران نوجوانی خود به‌دلیل روحیه مذهبی و انقلابی پدرومادر خود، نقش فعالی در مسجد محل زندگی خود، یعنی مسجد صاحب‌الزمان (عج) داشت.

پدرومادر او نیز در جریان مبارزات مردمی‌ مشهد، علیه دستگاه ظالم پهلوی پیگیر بودند و با شرکت در راهپیمایی‌های مردمی‌، نفرت خود را از این رژیم اعلام می‌کردند.

با پیروزی انقلاب اسلامی‌، علیرضا به‌همراه برادرش هاشم و پدرش به عضویت بسیج درآمدند و از هرگونه فعالیتی در بسیج مسجد صاحب‌الزمان(عج) دریغ نمی‌کردند.

با تجاوز رژیم بعثی عراق به خاک مهین اسلامی، علیرضا به جبهه‌های نبرد شتافت و پس از او برادر و پدرش نیز به‌دنبال او به جبهه‌های نبرد پیوستند.

در این مدت، علیرضا بارها مجروح و مصدوم شد و برای مداوا به عقب برگردانده می‌شد. همچنین جانباز شهید حاج‌آقای افضلی نیز جراحت‌های عمیقی از درگیری با دشمن بعثی برداشت که شرح آن در گزارش ذکر شد.

درنهایت، اسفند‌ماه سال ۶۴، علیرضا افضلی که به‌عنوان غواص در گردان غواصی تیپ ۲۱ امام‌رضا (ع) در عملیات والفجر ۸، نبرد فتح فاو، به‌عنوان نیروی خط شکن نقش‌آفرینی می‌کرد، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر او و دیگرهم‌رزمانش در قطعه شهدای بهشت رضا (ع) آرام گرفت.

پدرشهید علیرضا افضلی نیز درسال ۱۳۹۳ بر اثر جراحات وارده، دار فانی را ترک گفت و به دیدار پسرش شتافت. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.

 

* این گزارش یکشنبه، ۶ دی ۹۴ در شماره ۱۸۲ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44