کد خبر: ۱۱۲۲۱
۱۷ دی ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۰
صدای ۴۰ ساله چرخ‌های کارگاه اسماعیل احمدی

صدای ۴۰ ساله چرخ‌های کارگاه اسماعیل احمدی

در این سال‌ها اسماعیل احمدی هیچ‌وقت محصولاتش را در گلشهر نفروخته یا مثلا کسی از همسایه‌ها برای سفارشی شخصی سراغش نیامده است. می‌گوید: مجبوریم به هر نوع شرایطی تن بدهیم تا تولیدات روی دستمان نماند.

اینجا کارگاهی قدیمی در محله شهیدآوینی و نزدیک فلکه دوم گلشهر است؛ جایی که ماشین‌های قلاب‌بافی قدیمی با آهنگی یکنواخت نخ را می‌گیرند و از آن طرف، بافته‌ای یکدست بیرون می‌دهند. انگار زمان اینجا متوقف شده است؛ چون این کارگاه چهل‌ساله دقیقا همان محصولی را تولید می‌کند که سال‌های سال قبل تولید می‌کرد.

اسماعیل احمدی، صاحب کارگاه، به این حرفه خو گرفته است و گرچه کارش دیگر رونق گذشته را ندارد، طبق عادت به حرفه‌اش ادامه می‌دهد.

 

کارگاه خانگی و شغل خانوادگی

دورتادور کارگاه تکه‌های پارچه قلاب‌بافی رو هم چیده شده‌اند. بیشترشان رنگ‌های تیره و طرحی ساده دارند. دراین میان کنار ماشین بافت، اسماعیل احمدی هفتاد‌ساله ایستاده است که دیگر رمق جوانی‌اش را ندارد؛ اما از این حرفه دست نمی‌کشد. نه از دل خوش، بلکه به‌این‌علت که کار دیگری از دستش برنمی‌آید.

سال‌های جوانی اسماعیل صرف حرفه بنایی شد و وقتی خانواده‌اش در مشهد به او ملحق شدند، یک دستگاه بافندگی دستی تهیه کرد تا خواهر و برادرهایش در منزل مشغول کاری باشند.

با اینکه کار با دستگاه دستی سخت و کُند پیش می‌رفته، مشتری‌های خوبی داشته است. کمی بعد یک دکان در محله رضائیه، سر خانه‌شان اجاره می‌کند و برادرش ابراهیم را می‌گذارد پای دستگاه بافندگی. پس از چندسال یک نفر پیدا می‌شود که می‌توانسته این دستگاه‌ها را برقی کند و با برقی‌کردن دستگاه کارشان سرعت و رونق می‌گیرد.

 

برادری که رفت و شغلش ماند

اوضاع به همین منوال نمی‌ماند؛ چون برادرش ابراهیم کار را رها می‌کند و به جبهه می‌رود. آقااسماعیل درباره آن ایام می‌گوید: هرچه به برادرم گفتیم نرو جبهه، چون می‌خواهیم دامادت کنیم، به خرجش نرفت. دستگاه را خاموش کرد و ساکش را برداشت و رفت. رفت جبهه و تا شش سال مفقودالاثر بود.

مدت‌ها منتظرش بودیم و هی می‌گفتیم این هفته، این ماه، این سال می‌آید، اما نیامد. ازطرفی همه سفارش‌های مغازه هم مانده بود روی زمین. من نمی‌توانستم هم به کار بنایی برسم هم مغازه را بگردانم. خودم هم چندبچه و قدونیم‌قد داشتم.

این‌طور می‌شود که آقااسماعیل بنایی را کلا تعطیل کرد و همین بافندگی را ادامه داد. درنهایت بعد شش سال شهادت ابراهیم تأیید شد و به قول خودش «دیگر برادرم نیامد که باهم کار کنیم.»

 

صدای چرخ‌های کارگاه اسماعیل احمدی ۴۰سال خاموش نشده است

 

کار و زندگی در گلشهر

در دهه‌های ۶۰ و حتی ۷۰، کار قلاب‌بافی ماشینی رونق خوبی داشته و اسماعیل با همان یک دستگاه خرج خانواده خود و پدرش را در‌می‌آورده است. با این رونق تصمیم می‌گیرد به تعداد دستگاه‌ها اضافه کند و کارش هم بیشتر می‌شود برای همین از محله رضائیه به کارگاه فعلی در گلشهر نقل‌مکان می‌کند.

هرچه به برادرم گفتیم نرو جبهه، چون می‌خواهیم دامادت کنیم، به خرجش نرفت. دستگاه را خاموش کرد و رفت

اینجا درواقع، زمینی بوده که او در دهه ۵۰ می‌خرد تا خودش در آن بنایی کند و بعد خانه را بفروشد. نوعی بسازوبفروشی که درآمد بدی هم نداشته است؛ اما وقتی پشت‌سرهم سفارش بافت می‌رسد، مجبور می‌شود اینجا کارگاه بسازد. طبقه پایین می‌شود کارگاه بافندگی و طبقه بالا محل زندگی‌اش. اکنون نزدیک به چهل‌سال است که کار و زندگی اسماعیل با محله گلشهر گره‌خورده است.

 

کار محلی ولی برای بازار

در این سال‌ها کارگاه او انگار بخشی جدا از محله بوده؛ چون هیچ‌وقت محصولاتش را در گلشهر نفروخته یا مثلا کسی از همسایه‌ها برای سفارشی شخصی سراغش نیامده است. برای همین آن‌قدر هم سرشان شلوغ نبوده که خودش و دو پسرش از پس‌کار برنیایند. با این شرایط این کارگاه دربسته، فقط تولیدکننده‌ای برای کلی‌فروشان بازار بوده و بس.

آقااسماعیل می‌گوید: مدل کارمان سری بافت برای بازار بود. اصلاً به فکرمان نرسید که مثلا مغازه‌ای بگیریم یا لباس‌ها را برداریم ببریم دم مغازه‌های محله بفروشیم. البته کلا ترجیح مردم این است که لباس را از مغازه‌های بازار و دربسته‌بندی شیک بخرند تا از کارگاه تولیدکننده.

 

بازار را به جنس چینی باختیم

آقااسماعیل می‌گوید که بازار این نوع بافتنی‌ها تا ۱۵-۱۰ سال پیش خیلی خوب بوده و حتی او دستگاه‌های غیراتومات را، با دو دستگاه اتومات آلمانی جایگزین کرده است؛ «آن سال‌ها جنسی روی دستمان نمی‌ماند.

هر چیزی که تولید می‌کردیم از بافتنی‌های زنانه و مردانه و بچگانه هم به شهر‌های کشور خودمان فرستاده می‌شد و هم به عراق، افغانستان و پاکستان، اما از وقتی که جنس‌های وارداتی چینی در بسته‌بندی شیک و با طرح گل‌دوزی و مهره‌دوزی زیبا آمدند و در ویترین مغازه‌ها درخشیدند، توانایی رقابت را از دست دادیم.»

 

باکیفیت، اما بی‌رنگ و لعاب

از اسماعیل درباره علت این وضعیت می‌پرسم. اینکه چرا نمی‌توانند بافت‌هایی مانند اجناس وارداتی تولید کنند. او در پاسخ می‌گوید: نخ باکیفیت گران است و همان هم تنوع جنس و رنگ زیادی ندارد. کارخانه‌ها معمولا نخ‌ها را با رنگ‌های پرطرف‌دار تولید می‌کنند که معمولا تیره و اصطلاحا چرک‌تاب هستند.

مشتری سنتی این‌جور لباس‌ها هم دنبال همین طرح و رنگ هستند و همچنین انتظار قیمتی زیاد ندارند. با این وضعیت جنس‌های ما با اینکه کیفیت خوبی دارند، از این سال‌تاسال بعد روی دستمان می‌ماند و عملا سرمایه‌مان بند است.

کارخانه‌ها معمولا نخ‌ها را با رنگ‌های پرطرف‌دار تولید می‌کنند که معمولا تیره و اصطلاحا چرک‌تاب هستند

توضیح می‌دهد بافتنی‌هایی که در این فصل سال تولید می‌کنند، طبیعتا می‌ماند برای پاییز و زمستان سال بعد تا وارد بازار شود و ازطرفی به‌خاطر وضع اقتصادی کسی خریدوفروش نقدی انجام نمی‌دهد.

می‌گوید: معلوم نیست جنسی که حالا به فروشنده می‌دهیم دقیقا کی پولش به دست ما برسد. مجبوریم تن به هر نوع شرایطی بدهیم تا تولیداتمان روی دستمان نماند. درنهایت وقتی پول نباشد، نمی‌توانیم دستگاه‌های جدید بخریم تا لباس با طرح‌های امروزی ببافیم.

 

شغلی که با هم پیر شدیم

در حال حاضر کارگاه به‌همت اسماعیل و دو تا از پسرهایش اداره می‌شود. اگرچه در سال‌های اخیر مشکلات این حرفه روزبه‌روز بیشتر شده، پیرمرد به گفته خودش دیگر برای شروع کار جدید وقت و توان ندارد. علاوه بر این پسر بیماری دارد و پدر که نگران وضعیت شغلی او بود، کارگاه را به‌خاطر او سرپا نگه داشت که هم خودش بالای سر فرزندش باشد، هم در آینده در دوران بازنشستگی تأمین باشد.

 

* این گزارش دوشنبه ۱۷ دی‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۶۰۷ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44