
پوستمان کنده شد تا در دباغی خبره شدیم!
قصهها و کتابها از بین همین آدمهاست که بیرون میآیند؛ آدمهایی که دارند روزگارشان را یکجوری میگذرانند که با کار، نگاه و زندگی دیگران کمی فرق دارد. در یک لحظه، یک نگاه، انبوهی از خاطرات تلخ و شیرین و احساسات مختلف... تاثیر طعم و مزه این خاطرات تا مدتها برایت میماند.
از میدان که رد میشوی و میپیچی در خیابان اصلی تا انتهای آن راهی طولانی در پیش است؛ از حجرههای کوچک و بزرگ باید رد شوی با آدمهایی که دیدنشان تماشا دارد تا آنهایی که عابرند و مثل من غرق تماشا...
پاکتهای قیفی پر از تخمه در دست بچهها وسوسهات میکند هزاری مچالهشده توی دستت را بگذاری کف دست یکی از صاحبحجرههای قدیمی و بخواهی پاکت قیفی تو را هم پر از تخمه کند. چند قدم جلوتر بوی آبنبات دماغت را قلقلک میدهد و بچهای چادر زری مادرش را میکشد و وسط پاییز بستنی میخواهد. آدم دلش از همان بستنی قیفیها میخواهد و از همان چوبهای دست پسرک که بگذارد وسط جوی کوچه و تا ته آن بدود و برود...
حتی اگر حوصلهام هم کم باشد و وقتم کوتاه، دوستداشتنیهای کوچه سرخس با حجرههای کیپبهکیپ سیرم نمیکند. حجره آنهایی که اذان ظهر سفره کوچک مشماییشان را قسمت آفتابگیر کوچه پهن میکنند و بهرسم روزگار گذشته، نان و دیزی میگذارند و بعد که چشمهایشان پراز خواب میشود، چادرخوابی پهن میکنند و بالش کوچکی زیر سر میگذارند...
کفشهایی که چشمگیر است...
میدانم خاطرات این آدمها درخشندهتر از هر داستانی، مخاطب را به دنیای ناشناختهها پرت میکند. روایتهای شیرین از دنیای روزمره افرادی که برای چنددقیقهای آدم را از پوسته روزمرگی بیرون میکشند.
اولش زیبایی کفشهاست که چشمم را میگیرد. بعد چرمهای آویزان که باعث میشود دستگیره را پایین دهم و داخل شوم. حجره با کوچکیاش، شلوغ به نظر میآید؛ با چرمهایی خالص و رنگبهرنگ که ردیف چیده شده است. یکی از آدمهای داخل حجره قبلاز شروع هر گپوگفت و مصاحبهای میگوید: همین مقداری که به چشم نمیآید ۳۰۰ تا ۴۰۰میلیون سرمایه است.
جوانی که پشت میز بزرگی نشسته است، به نظر میآید از بقیه کمسابقهتر باشد. البته ۱۴ سال میشود که دباغی میکند و ۱۴سال برای خودش عمری است. این شغل حتما آنقدر جذابیت داشته که تابهحال در این کار نگهش داشته است. انگار اینجا دفتر بازرگانی است و محل اصلی کار با اینجا فرق دارد؛ بااینحال تمام حجره را چرم گرفته است.
مردی که چهارشانه است و بقیه «حاجی» صدایش میکنند، انگار از همه باتجربهتر است. حاجیغفوریان آنقدر کارکشته است که بتواند یکفصل تمام از کار چرم و چرمسازی که قدیمها به دباغی معروف بود، بگوید.
حاجیغفوریان و برادرانش در این کار استاد هستند. ۴۵سال تجربه کم نیست. هر پوستی را از دور ببینند، ویژگیهایش را یکبهیک میگویند. حاجی حرفهای بسیاری از کار پوست و دباغی دارد؛ از روزهایی که کنار پدرش زمستانهای سرد، یخهای حوض را میشکستند و پوستها را داخل حوض لگد میکردند تا حالا که همه کار را دستگاه انجام میدهد؛ آنقدر راحت که از دم درِ حجره هم میتوان کار را پی گرفت و انجام داد و نیازی به ورود به آنجا نیست.
مراحلی که باید انجام شود
با اینکه حال خوشی ندارد و نمیتواند زیاد حرف بزند، سعی دارد بهصورت خلاصه مراحل آمادهشدن پوست تا رسیدن به محصول را توضیح دهد: پوستی را که از دام جدا میکنند و هنوز هیچ اقدامی روی آن انجام نشده است، پوست خام میگویند؛ این پوست به دودسته تقسیم میشود؛ کوچک و بزرگ.
حاجی توضیح میدهد پوستها باید در حوضچههایی که مجهز به پرههایی برای جابهجایی پوستهاست، خیسانده شود. پوستها را نمکسود میکنند و میگذارند آب سرد روی آنها جریان یابد و به این ترتیب نمک در آنها حل شود. عمل آهکدهی برای سستکردن ریشه مو انجام میشود. بعد هم مرحله بهاصطلاح لشزدایی است برای حذف تمامی بافتهای غیرضروری پوست که در سطح درونی و بدون موی پوست انجام میشود.
سپس نوبت میرسد به موگیری که در پوستهای بز و گوسفند با آغشتن محلولی از آهک و سولفیدسدیم به لش پوست انجام میشود. پوستها درحالی که لش به داخل برگردانده شده باشد، یک شب در همین حالت میماند و بعد مو بهراحتی کنده میشود.
روزگاری اینجا راسته پوستفروشی بود
روی کفشهای چرمی رنگبهرنگ که پشت ویترین کوچک چیده شده است، ناشیانه دست میکشم و حاجیغفوریان مطمئنم میکند که نوع چرم مرغوبِ مرغوب است.
حاجیغفوریان توضیح میدهد: تا همین چندسال گذشته این راسته، راسته پوستفروشی بود و اغلب آدمها پوست دامهایشان را اینجا به فروش میرساندند. البته اکنون پوستهای قاچاق هم اینجا زیاد به فروش میرود، اما رونقش مثل گذشته نیست. قیمت پوست هم با گذشته خیلی فرق کرده است.
او اینطور ادامه میدهد: قدیم دباغی خانوادگی بود؛ پدر از کوچکی، دست پسر را میگرفته و در حجره کار یادش میداده و این کار نسلبهنسل انجام میشده است.
بهیاد بزرگان چرمسازی
کاظم مهاجری همان اول صحبت دوست دارد یادی کند از آنهایی که در این هنر دستی داشتهاند و از بزرگان صنعت چرمسازی هستند؛ حاجمهدی آقا چیتیزاده، حاجیزریری، حاجینوروزی و... بعد تعریف میکند این هنر یکی از صنایع پر رونق کشور است.
مهاجری و برادرانش هم همه راه پدرشان را رفتهاند و اعتقاد دارند آدم باید «کاردزدی» را بلد باشد.
چرم صنعتی چه فرقی با چرم خالص دارد؟ مهاجری مختصر دراینباره توضیح میدهد: همه کیفیت و چشمنوازی محصولات به این است که از چه پوستی تهیه شود. پوستها بسته به اینکه از کدام جغرافیا و کدام شهر تهیه شود، نوعشان فرق میکند.
من نقطه به نقطه ایران را رفتهام به همین دلیل وقتی انگشت روی پوست میگذارم، میفهمم متعلقبه کدام نقطه است
موادی که صادر میشود
او میگوید: اینجا پاتوق چرمفروشان است و درِ جعبهای را باز میکند که کلی مواد مختلف درون آن است. مواد اولیه چرمسازی که از ترکیه، آلمان، ایتالیا، هلند، چین، هند و پاکستان وارد میشود، نامها و اصطلاحاتی دارد که خاص خودشان است و نوشتنش به نظر مشکل میآید.
حاجیمهاجری مواد را زیرورو میکند. معلوم است کلی خاطره با اینها دارد. بعد توضیح میدهد اینجا مرکز تجاری پروپیمانی است که بیشتر کلیفروشان کیف و کفش سراغش میآیند. بعد گلایه دارد که جوانها سراغ کارهای پرزحمت نمیروند و بد است که صنعت فراموش شود.
پوست و کاربردهای آن
مهاجری هم خیلی ساده و کوتاه و مختصر دررابطهبا انواع پوستها میگوید: پوستها سبک و سنگین هستند؛ پوستهای سنگین که بیشتر برای ساخت مبل و صندلی ماشین استفاده میشود و پوستهای سبک که کاربردهای دیگر دارد.
هر پوستی یک کاربرد دارد؛ پوست گاو برای رویه و پوست گاو میش برای زیره؛ پوست شترمرغ نیز که گرانقیمتتر از همه است، جنبه تزئینی دارد.
سمت شمال پوستهای رنگی زیاد است؛ هرچند کیفیت چندانی ندارد. پشم جنوب هم سفیدتر است و هم گرانبهاتر و اصلا کُرک بیشتری دارد. کرک شمال پوک است.
مهاجری هم اعتقاد همه کسانی را دارد که در این حرفه ماندهاند. میگوید: دباغی از دور کار پردرآمدی به نظر میآید، اما سروکارداشتن با دام و پوست و امعاء و احشا هنوز هم برای خیلیها چندشآور است و کسی قبول نمیکند اینکاره باشد. البته حالا کار اینقدر تخصصی شده است که این رشته هم برای خودش کارشناس دارد و افراد بسیاری رشته تحصیلیشان را این انتخاب میکنند.
این حاجی غفوریان است که میگوید:حالا کسی سراغ این کار پرزحمت را نمیگیرد، جوانها کار راحت میخواهند، اما این کار لطف خودش را دارد، چون تمام ایران را میشناسیم مثل جهانگردها. من نقطه به نقطه ایران را رفتهام و میشناسم. وقتی انگشت روی پوست میگذارم، میفهمم متعلقبه کدام نقطه از کشور است. مگر این خودش کم نعمتی است؟
* این گزارش در شماره ۱۲۰ شهرآرا محله منطقه ۵ مورخ ۱۴ مهرماه سال ۱۳۹۳ منتشر شده است.