کد خبر: ۵۴۸۳
۲۶ تير ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۰
«مینو» نویسنده‌ای از تبار قهرمان

«مینو» نویسنده‌ای از تبار قهرمان

مینو قهرمان جنت‌آبادی، نویسنده و پژوهشگری است که در محله حجاب سکونت دارد و سال‌هاست برای نشریات مختلف می‌نویسد. ردی از قلم او در مجلات بسیاری از شهرهای ایران برجای مانده است.

در جامعه‌ای که مسئولان بر کتاب خواندن تأکید دارند و همواره سعی می‌کنند که شهروندان را به خواندن کتاب ترغیب و تشویق کنند، هزینه‌های بالای چاپ، خرید کتاب و حتی نوشتن کتاب را دچار مشکل کرده است. مشکلی که تمام خوانندگان و به‌ویژه نویسندگان با آن رو‌به‌رو هستند.

چه بسا ایده‌ها و افکار خوبی برای نوشتن وجود دارد که هنوز به چاپ نرسیده است و نویسنده آن دغدغه چاپ و توزیع کتابش را دارد. مینو قهرمان جنت‌آبادی، نویسنده و پژوهشگری است که در محله حجاب سکونت دارد و سال‌هاست برای نشریات مختلف می‌نویسد.

ردی از قلم خود در ویژه‌نامه ستاد بازسازی عتبات عالیات خراسان رضوی با عنوان «شمیم تراب»، ماهنامه نگهبان، منشور پنجم، ماهنامه فرهنگی سیاسی اجتماعی سیستان و بلوچستان به نام «اسوه» و نشریات محلی گل گز، شورای شرق، مرز پرگهر، پیک شورا و آوای ولایت برجای گذاشته است. علاوه بر این کتاب سیر تاریخی بارگاه امام حسین (ع) را نوشته و به چاپ رسانده است. گرچه کتاب‌های زیاد دیگری را نیز نوشته است که به دلیل هزینه‌های چاپ هنوز به مرحله چاپ نرسیده است. با وجود این عشق او به نوشتن هنوز او را در این مسیر پا برجا نگه داشته است. عشقی که ما را نزد او برد تا پای صحبتش بنشینیم.


علاقه به مطالعه

۲۸ خرداد سال ۴۶ در مشهد به دنیا آمدم. پدرم نظامی بود و ۸ سال جنگ تحمیلی را در جبهه گذراند. من نیز، چون فرزند بزرگ خانواده بودم، نبود پدر برایم کار را سخت می‌کرد. از آنجایی که خانواده قهرمان به شعر و ادبیات علاقه دارند من نیز این علاقه را به ارث برده‌ام. سال ۶۷ ازدواج کردم. همسرم سرهنگ نیروی انتظامی بود و به دلیل شغل او دائم به شهر‌های مختلف سفر می‌کردیم و مدتی را در آن‌جا می‌گذراندیم.

من نیز به هر شهری که می‌رفتیم به صورت قراردادی با نشریات آنجا همکاری می‌کردم. به مطالعه و درس خواندن علاقه داشتم و به همین‌دلیل با وجود داشتن دو فرزند، اما در کنکور شرکت کردم و در رشته ادبیات‌فارسی در دانشگاه تربت‌حیدریه قبول شدم. آن زمان همسرم در شاهرود و من در تربت حیدریه زندگی می‌کردیم.

۲ سال بدون همسرم در آنجا زندگی کردم تا اینکه همسرم انتقالی گرفت و به آنجا آمد. پس از آنکه درسم تمام شد به اتفاق خانواده به مشهد برگشتم. در زمان دانشگاه درس‌هایم خوب بود طوری که استاد من، مرحوم دکتر اردلان، من را جزو شاگردان خوبش محسوب کرد. ایشان از من خواستند تا در مرکز خراسان‌شناسی با آن‌ها همکاری کنم.

آن مرکز درنظر داشت برای آگاهی جوانان و زائران، گروهی از دانشوران برجسته خراسان را به تناسب موضوع در کتاب کوچک جیبی معرفی کند. بخش‌های مختلفی برای این منظور مشخص شده بود. بخش مفاخر به سرپرستی مرحوم اردلان اداره می‌شد و پرداختن به هر یک از مفاخر خراسان قدیم را به افراد متفاوتی سپرد. سهم من نیز نوشتن داستان رابعه بنت کعب قزداری، اولین شاعر پارسی‌گوی سیستانی، به صورت ادبی و توصیفی بود که البته این موضوع کار من را دشوار می‌کرد.

من به هر شهری که می‌رفتیم به صورت قراردادی با نشریات آنجا همکاری می‌کردم

 

چاپی که به سرانجام نرسید

تصمیم بر آن شد تا زیر نظر دکتر راشدمحصل داستان بنویسم. از رابعه بنت کعب قزداری اطلاعاتی در دسترس نبود و تنها عطار در یکی از داستان‌هایش به آن پرداخته بود. کار من سخت بود و مجبور شدم تمام داستان‌های عاشقانه قدیمی مثل لیلی و مجنون را بخوانم تا بتوانم ابیاتی که به موضوع داستان نزدیک بود نیز در داستان مطرح کنم. داستان را به صورت دست‌نویس می‌نوشتم و سپس به آقای راشدمحصل می‌دادم و ایشان نظرشان را درباره کار می‌دادند. زمانی‌که کار تمام شد، ایشان در نامه‌ای از من تشکر کردند.

از اینکه یک استاد برجسته ادبیات فارسی از من به دلیل کارم قدردانی می‌کرد، حس خوبی داشتم و برایم خیلی ارزشمند بود. قرار شد داستان من در کنار دیگر داستان‌های شخصیت‌ها چاپ شود که متأسفانه مرکز خراسان‌شناسی در آن زمان منحل شد. آقای راشدمحصل از آنجا که زحمت و تلاش من برای تهیه داستان را دیده بودند به من توصیه کردند که داستان را نزد یک انتشاراتی ببرم تا برایم چاپ کنند. من نیز این کار را کردم و نزد چند انتشاراتی در آن زمان رفتم.

با وجود آنکه هیچ ایرادی بر متن داستان گرفته نشد و نامه دکتر راشد محصل نیز امتیازی بر کار من محسوب می‌شد، اما مسئولان انتشارات با چاپ کتاب موافقت نکردند و موضوع داستان را برای جوانان مناسب ندانستند. موضوع داستان درباره دختری بود که در زمان رودکی زندگی می‌کرد و برادر او پادشاه قزدار بوده است. او عاشق یکی از کارگزاران برادرش می‌شود و داستان عشق آن‌ها به گوش رودکی می‌رسد.

رودکی نیز داستان آن‌ها را به زبان شعر می‌نویسد. شعر، زبان به زبان در میان مردم می‌چرخد و برادر رابعه از داستان باخبر می‌شود و خواهر خود را زندانی و دیوار آنجا را گل می‌کند. رابعه قبل از مرگش اشعاری روی دیوار می‌نویسد. این شخصیت واقعی است و من یک داستان واقعی تاریخی را نوشته بودم و به همین دلیل نمی‌توانستم پایان آن را تغییر بدهم به همین دلیل از چاپ کتاب منصرف شدم گرچه هنوز امید به چاپ آن دارم.

 

نوشتن برای زنان

سال ۷۸ همکاری خود با روزنامه خراسان را شروع کردم. در ابتدای کار چند مطلب درباره زنان برایشان نوشتم و مسئولان روزنامه از آن مطالب خوششان آمد و در صفحه خانواده که در آن زمان یک روز در میان منتشر می‌شد، به چاپ رساندند. به تدریج یک ستون ثابت در روزنامه را به من دادند.

به همین دلیل با دبیر مربوط درباره موضوع زنان صحبت کردم و از او خواستم تا زنان مشاهیر بعد از مشروطه را به نسل جوان معرفی کنیم. ایشان قبول کردند و از همان زمان شروع به کار در این‌باره کردم که البته بازخورد خوب و خوانندگان زیادی داشت. روزنامه در مهرماه همان سال برای گزارشی با موضوع «سیمای زن در ادبیات فارسی» از من به عنوان یک محقق در حوزه زنان مصاحبه گرفت و در روزنامه چاپ کرد.

یک سال با روزنامه همکاری داشتم و از آنجایی که به دلیل شغل همسرم به زاهدان رفتیم، مجبور به قطع همکاری با روزنامه شدم. در زاهدان نیز به اداره ارشاد سیستان و بلوچستان رفتم و طی صحبتی که با مدیر آنجا داشتم، در فرهنگ‌سرایی مشغول به کار شدم و با مسئول شعر و ادب آنجا همکاری خود را شروع کردم. تا سال ۸۱ در زاهدان زندگی کردیم. در این مدت با تمام نشریات سیستان و بلوچستان همکاری کردم. ابتدا از نشریه «گل گز» آغاز کردم و وقتی مسئولان نشریات دیگر با کار من آشنا شدند، از من درخواست کردند تا با آن‌ها نیز در تهیه و نوشتن مطالب مشارکت داشته باشم.

برای هر روزنامه‌ای که می‌نوشتم درباره زنان مشاهیر هم مطلبی چاپ می‌کردم

 

فعالیت در زاهدان

از آنجایی که یک زن بودم، سعی کردم برای اولین بار در آن شهر درباره زنان و خانواده بنویسم. تا آن زمان کسی به طور خاص به این موضوع نپرداخته بود و در مجلات آنجا نیز صفحه‌ای که به صورت جداگانه به موضوع‌های مربوط به زنان بپردازد، وجود نداشت؛ بنابراین در نشریه گل گز به درخواست من صفحه‌ای به این موضوع اختصاص یافت که با استقبال زیادی رو به رو شد. در یکی از ماهنامه‌های شهر نیز صفحه خانوادگی و اجتماعی را ایجاد کردم. بیشترین چیزی که در تمام نوشته‌هایم به آن توجه داشتم پرداختن به مسائل زنان و جوانان بود.

به همین‌دلیل در یکی از نشریات نیز با خود فکر کردم مطلبی بنویسم که جوانان آن را بخوانند. از نظر من جوانان قرآن می‌خواندند، اما رغبتی برای تفسیر آن نداشتند؛ بنابراین با تأیید دبیر نشریه، مطالبی نوشتم که کوتاه بود، ولی به تعبیر و تفسیر آیات قرآن می‌پرداخت. مانند نقش حیوانات اهلی از نظر قرآن.

برای هر روزنامه‌ای که می‌نوشتم درباره زنان مشاهیر هم مطلبی چاپ می‌کردم. برای مثال در یکی از نشریات به صنایع‌دستی کلپورگان که در میان مردم سیستان و بلوچستان رواج داشت و کسی از آن صحبت نمی‌کرد، پرداختم تا به این شکل اگر نشریه به شهر دیگری برده شد، مردم آن شهر نیز با آن هنر آشنا شوند.

به این ترتیب در زاهدان فعالیت‌های زیادی انجام دادم. صبح و بعداز ظهر در فرهنگ‌سرا کار می‌کردم و زمانی هم که در خانه بودم علاوه بر رسیدگی به امور خانه و فرزندان، مطالب مربوط به نشریات را انجام می‌دادم. ضمن اینکه با بنیاد پژوهش‌های اداره ارشاد اسلامی آنجا کار پژوهشی مشترکی را شروع کرده بودیم و مجبور بودم برای انجام آن در خانه وقت بگذارم.

علاوه بر این برای ماهنامه تخصصی نیروی انتظامی که در تهران منتشر می‌شد نیز می‌نوشتم. در زاهدان به واسطه کار برای نشریات، شناخته شدم طوری که نشریاتی که شروع به کار می‌کردند برای راهنمایی و مشورت نزد من می‌آمدند. بخش بانوان در استانداری زاهدان هم برای چاپ نشریه مربوط به خود از من خواست تا درباره معضلات زنان سیستان و بلوچستان برایشان چیزی بنویسم، اما از آنجایی که به دلیل شغل همسرم به مشهد بازگشتم، نتوانستم همکاری خود را ادامه دهم گرچه گاهی از مشهد برایشان مطالبی را نوشته و با آن‌ها مکاتبه می‌کردم.

«مینو» نویسنده‌ای دیگر از تبار قهرمان

 

نذری که ادا شد

سال ۸۹ برای اولین بار به کربلا رفتم. آن زمان به دلیل بمب‌گذاری‌ها، غربت خاصی حاکم بود. وقتی به بارگاه امام علی (ع) رفتم با خودم عهد کردم که کتابی بنویسم و پول فروش آن را برای بارگاه درنظر بگیرم. ضمن اینکه با نوشتن آن کتاب به سؤالات جوانان و فرزندان خود درباره اینکه چرا حرم امام حسین (ع) را بمب می‌گذارند، پاسخ دهم.

چاپ کتاب انگیزه‌ای شد که وقتی به ایران برگشتم، تحقیق و پژوهش خود را شروع کنم. نتیجه چند سال تلاش من چاپ کتاب «سیر تاریخی بارگاه امام حسین (ع)» شد. این کتاب اتفاقات پس از واقعه عاشورا تا زمان ساخت دوباره ضریح بارگاه امام حسین (ع) را بیان می‌کرد. برای چاپ آن به چند مؤسسه مراجعه کردم اما هیچ کس استقبالی نکرد؛ بنابراین با پولی که خودم جمع کرده بودم آن را به چاپ رساندم و از آنجایی که با افزایش تعداد صفحات، هزینه چاپ هم زیاد می‌شد، مجبور شدم از چاپ مطالبی مانند پرداخت به بارگاه حضرت ابوالفضل (ع) بپرهیزم.

کتاب را چاپ کردم و برای فروش آن دوباره به مؤسسات مختلف رفتم و مجبور شدم کتاب را با قیمت پایین به آن‌ها بفروشم. دوست داشتم کتاب را نشر بدهم و همه آن را بخوانند به همین دلیل کتاب را به کتابخانه‌های سطح شهر و حتی کاروان‌هایی که به کربلا می‌رفتند، هدیه کردم. علاوه بر این چند جلد کتاب را به ستاد بازسازی عتبات عالیات تهران فروختم و از آن‌ها خواستم پولش را یک تخته فرش بگیرند و به نجف بفرستند تا فرشی را که برای بارگاه امام علی (ع) نذر کرده بودم، اهدا کنم. با اینکه این کار ارزش مالی نداشت، اما به لحاظ دلی راضی هستم.

 

توجه به نسل جوان

در سال ۹۰ در مسجد امام محمد باقر (ع) واقع در خیابان دکتر حسابی، با نشریه «منشور پنجم» آشنا شدم و تقاضای همکاری دادم. از آن سال تاکنون برای آن می‌نویسم و اکنون دبیر صفحه خانواده هستم. اینجا نیز به صورت افتخاری فعالیت دارم و تمام تلاش خودم را می‌کنم تا نسل جوان را با نشریه و روزنامه آشتی دهم.

برای این امر فعالیت‌های زیادی داشته‌ام. با وجود آنکه تمدن بزرگ و غنی داشته‌ایم، اما جوانان با تمدن علمی و مشاهیر کشورشان بیگانه هستند، زیرا کمتر به این موضوع پرداخته شده است و کاری برای آشنایی نسل جوان با گذشته نشده است. از طرف دیگر جوانان به دلیل دسترسی راحت به مطالب از طریق اینترنت، علاقه‌ای به خواندن کتاب ندارند.

به همین دلیل تصمیم گرفتم با مطالب کوتاه آن‌ها را علاقه‌مند کنم. برای مثال درباره احترام به والدین، مجموعه‌ای نوشتم که شامل ۲ بخش بود. در بخش اول به اشعار مربوط به احترام به والدین از زمان شاعران قرن چهارم تا زمان شاعران معاصر و در بخش دوم به آیات و احادیث مربوط در قبل از اسلام و بعد از اسلام به صورت نثر پرداختم.

برای چاپ آن نیز به مؤسسات زیادی رفتم و هیچ کس ایرادی بر آن نگرفت با این حال کسی کمک به چاپ آن نکرد. در کنار آن به کمک یکی از همسایگان که کارشناس دینی بود، مطالب قرآن و تفاسیر قرآن را به صورت کوتاه می‌نوشتیم و در جلسات قرآن که در ساختمان ما برگزار می‌شد به همسایگان می‌دادیم و به این وسیله کاغذ‌ها دست به دست در میان همسایگان و حتی دوستان و آشنایان آن‌ها می‌چرخید و به اطلاعات آن‌ها اضافه می‌شد.

 

خستگی دلنشین

برای هر نشریه‌ای به صورت افتخاری کار می‌کردم و از این کار هیچ وقت پشیمان نشده‌ام، زیرا کارم را دوست داشته‌ام و همواره از نوشتن لذت برده‌ام. با اینکه به طور هم‌زمان برای چند نشریه می‌نوشتم، اما هیچ‌گاه خسته نشدم. در واقع تنها به هم‌ریختگی که من را آزار نمی‌دهد شلوغی میز کارم با کاغذ است.

از اینکه آن‌قدر بنویسم تا خسته شوم لذت می‌برم به این معنا که خستگی نوشتن برای من دلنشین است. اما از اینکه نمی‌توانم کتاب‌‎هایم را چاپ کنم ناراحت هستم. برای چاپ کتاب یا باید از یک سازمانی کمک گرفته شود که بر این اساس باید مطابق میل آن‌ها نوشت و یا باید با هزینه شخصی آن را انجام داد که آن نیز با هزینه زیادی همراه است. مؤسسات انتشاراتی هم در صورتی کتابی را چاپ می‌کنند که مطمئن باشند فروش و بازخورد ریالی دارد؛ بنابراین خوب است که نذر کتاب زیاد شود و خیرانی نیز در چاپ کتاب نویسندگان را حمایت کنند تا خواندن کتاب در میان مردم رواج یابد.

 

زندگی با قهرمان‌ها

نسل قدیمی خانواده قهرمان همگی اهل شعر و ادب بوده و هستند. به خانه هر قهرمانی که پا بگذاری کتابخانه خواهی دید. زندگی در چنین محیط و با چنین افرادی بر روحیه هر فردی تأثیرگذار خواهد بود. بزرگان فامیل همیشه نسل جوان را تشویق کرده‌اند و پدر من نیز در کنار خانواده‌ام همیشه همراهم بوده است.

هرگاه با عمو‌های خود صحبت می‌کنم از کتاب و شهر و نویسندگی می‌گوییم. تیمور قهرمان، عموی من نیز از بنیان‌گذاران شعر فولکلور و محلی و همچنین تئاتر خراسان است. زنده‌یاد محمد قهرمان، پسر عموی پدرم، که یکی از چهره‌های ماندگار شعر و ادب فارسی بود همیشه با دقت و حوصله برایم وقت می‌گذاشت و مقاله‌های من را نقد می‌کرد. به واسطه ایشان با شاعران زیادی آشنا شدم ضمن اینکه من را به صبوری در نوشتن توصیه می‌کرد و به من می‌گفت از علاقه‌ات دست نکش و به نوشته‌هایت بها بده. من نیز تاکنون سعی کرده‌ام به نصیحت او گوش فرا دهم. با این حال شاعران زیادی در خانواده قهرمان هستند که به دلیل هزینه‌های چاپ، شعرهایشان را هنوز چاپ نکرده‌اند.

 

* این گزارش چهارشنبه، ۱۴ شهریور ۹۷ در شماره ۳۰۵ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:44