
سوارکاری جزو جدانشدنی زندگی خانواده وجدانی است
مردِ سوار در خانوادهای به دنیا آمده و بالیده که سوارکاری جزو جدانشدنی زندگی آنها بوده است؛ پدری که رکورددار پرش با اسب در آسیا بوده و هست، برادر و عمو و عموزاده و عمهزاده که همگی سوارکارند.
خودش هم آنقدر با اسب و مانژ و پرش اُنس دارد که موضوعاتی از این دست گوشهگوشه ذهنش را پر کرده؛ از خواب شبانه گرفته که فکر و رویای اسب رهایش نمیکند تا زمان تمرین و آموزش به شاگردانش که به موفقیت خود و آنها میاندیشد! او همواره به تماشای فیلمهای مستند سوارکاری مینشیند و تزئینات خانهاش هم تابلویی منقش به اسب یا عروسکهایی به هیئت این جانور نجیبند.
پرواضح است که چنین کسی نمیتوانسته در عرصه سوارکاری افتخار کسب نکند؛ این است که وقتی به حدود ۱۰۰ عنوانی اشاره میکند که در مسابقات گوناگون کشور به دست آورده، نفس موفقیتش چندان شگفتانگیز جلوه نمیکند. البته این هم روشن است که ۲۰ قهرمانی کشور درهرحال جای تحسین دارد و دستمریزاد به سوارکار ساکن محله مهرگان.
در شهر امامرضا (ع) آرامش دارم
محمدرضا وجدانی که نزد خیلیها و ازجمله در حکمهای ورزشیاش به کامبیز هم شناخته می-شود، ۲۹ سال پیش در تهران به دنیا آمده. تا همین دوسال پیش هم ساکن پایتخت بوده، اما حالا دیگر باید او را شهروند مشهدالرضا و محله مهرگان مشهد دانست.
میگوید: دلیل اصلی مهاجرتم به مشهد، علاقه به نزدیکبودن به امامرضا (ع) بود. ازسویی میخواستم از شلوغی و زندگی آپارتمانی در پایتخت درامان باشم، این بود که آرامش مشهد را انتخاب کردم و در اینجا هم بهدنبال خانهای گشتم که در محیطی خلوت و دارای حیاط باشد.
وجدانی در شهر تازهاش هم از علاقه دیرینش دور نیست و همچنان دل و ذهن و وقتش را به آن مشغول کرده است: در اینجا هم به عنوان مربی سوارکاری فعالیت میکنم؛ در باشگاهی در حومه شهر و بهشکل خصوصی.
پدرم رکورد آسیا را زده است
از او میخواهیم ما را با خود به گذشتهای ببرد که جایگاه کنونیاش را مدیون آن است. سوارکار باسابقه محله ما میگوید: پدرم عزتا... وجدانی ۴۰ سال است که در رشته پرش با اسب، با گذشتن از مانعی به ارتفاع ۲ مترو ۱۰ سانتیمتر رکورددار آسیاست.
پدرم با گذشتن از مانعی به ارتفاع ۲ مترو ۱۰ سانتیمتر رکورددار آسیاست
من در سوارکاری مدیون و شاگرد ایشان هستم که از چهارسالگی مرا روی اسب گذاشت و به من این ورزش را آموخت. سوارکاری با خاندان ما گره خورده و کسانی دیگر از اقوام هم در این زمینه فعالند. پدربزرگم مرحوم محمد وجدانی که هشتنهسال پیش درگذشت، از قدیمیهای سوارکاری ایران بود.
او عنوان میکند: نخستینباری که سوار اسب شدم، کمی میترسیدم، اما این بیم چنان که باید نبود؛ دلیلش هم این بود که منزلمان داخل باشگاه پدرم بهنام باشگاه وجدانی بود؛ باشگاهی که هنوز هم در شهرک کردان نزدیک کرج با اسم و گردانندگانی دیگر برپا و فعال است؛ بنابراین همواره اسب و سوار میدیدم و این ورزش برایم ناشناس نبود.
نخستین رقابت، نخستین قهرمانی!
وجدانی ادامه میدهد: سالها آموزش میدیدم و تمرین میکردم تا اینکه در ۹ سالگی در نخستین مسابقه سوارکاری زندگیام شرکت کردم؛ مسابقهای در سطح نونهالان شهر تهران که توانستم مقام اول را در آن به دست آورم.
دلبستگی به سوارکاری کار را به جایی میرساند که ورزشکار ما در هر شرایطی خودش را به تمرینات برساند: ۱۴ سالم بود که هنگام تمرین از اسب سقوط کردم و مچ دستم شکست. به تجویز پزشک برای اینکه دستم را تکان ندهم، از کف دست تا کتفم گچ گرفته شد.
وقتی دیدم به این شکل، درست نمیتوانم سوار اسب شوم، گچِ دو سمت بالای ساعد و پایینِ مچم را بریدم و دوباره رفتم سر تمرین؛ اتفاقا دو روز بعدش هم در مسابقات نوجوانان تهران قهرمان شدم! یک-بار هم سهروز بعداز عمل آپاندیس و درحالیکه هنوز بخیههایم را نکشیده بودم، سوارکاری را از سر گرفتم.
سوارکار بهتر است تحصیلکرده باشد
او حتی درس و مشقش را هم فدای ورزش میکرده؛ هرچند امروز افسوس میخورد از اینکه تحصیلاتش را ادامه نداده است. میگوید: تا میتوانستم از مدرسه میگریختم تا برای مسابقات تمرین کنم؛ این قضیه آنقدر تکرار شد که سال آخر مسئولان هنرستان گفتند سر جلسه امتحان هم نمیخواهد بیایی؛ خودمان دیپلم کامپیوترت را میدهیم! ورزشکار محله مهرگان دلش میخواهد روزی اگر صاحب فرزند شد، بچهای تحصیلکرده و درعینحال اهل ورزش داشته باشد.
ورزشی که سن و سال نمیشناسد!
وجدانی ۲۵ سال است که با اسب و سواری و پرش همراه است و تا همین دوسال پیش در ردههای سنی گوناگون مسابقات پرش با اسب شرکت کرده و مقامهای جورواجور هم به دست آورده است که درخشانترین بخش این کارنامه، کسب حدود ۲۰ قهرمانی کشور است.
او حتی در دوران خدمت سربازی هم از ورزش موردعلاقه خود جدا نشده و در جامه نظامی نیز مقام کسب کرده است، اما چنین کسی هم ممکن است از رقابت خسته شود: ۱۸ سال بود که ۹ ماه از سال را درگیر مسابقه و تمرین برای آن بودم و این آدم را خسته میکند؛ دوسال پیش تصمیم گرفتم مدتی را استراحت کنم.
البته تمرین و اسبسواری را کنار نگذاشتم، درحالحاضر هم خودم را آماده میکنم تا سال آینده دوباره در رقابتها شرکت کنم که اینبار قصدم این است تا عمر دارم مسابقه بدهم.او توضیح میدهد: سوارکاری سن مشخصی ندارد؛ پدرم ۶۳ ساله است و هنوز مسابقه میدهد و مقام هم میآورد.
کمانگیر بینشان!
سوارکار محله مهرگان سالهاست که به تربیت شاگرد هم مشغول است. او عنوان میکند: از ۱۸ سالگی بهطور رسمی مربیگری را آغاز کردم، اما چون آن موقع در این زمینه کارت صادر نمی-شد، ششهفتسالی طول کشید که تا کارت مربیگری پرش با اسب را گرفتم.
البته یکیدوسال پیش از این مدرک، کارت مربیگری و داوری کمانگیری روی اسب را دریافت کرده بودم. آخرین مدرکم داوری پرش با اسب است که دوسال پیش گرفتم. از او درباره کمانگیری روی اسب میپرسیم که پاسخ میدهد: ۱۷ سالم که بود، وارد این رشته شدم و پیشرفت خوبی کردم. چندتن از دوستانم بودند که همه با هم تمرین میکردیم و آنها ملیپوش هم شدند.
خود من البته در مسابقات این رشته شرکت نمیکردم و نشانی کسب نکردهام؛ در کمانگیری روی اسب شما باید سوارکار ماهری باشید تا روی اسب درحال حرکت بتوانید هدف را بزنید، اما آن سالها شرکتکنندگان این رشته خیلی ضعیف بودند و در ایران پیشرفتهای امروزی به دست نیامده بود. ترجیح میدادم بهجای رقابت با ضعیفتر از خودم با دوستانم که صحبتشان شد، تمرین کنم.
با اسبهایم ارتباط عاطفی دارم!
اما شیرینترین خاطره وجدانی قهرمانی چندسال پیشش در استان تهران است: سال ۸۴ یا ۸۵ بود و در آن مسابقات با اسبی پریدم که در چهارسالی که در ایران بود، کسی نتوانسته بود با آن مقام کسب کند. اسبی کُرنگ و پیشانی سفید که از بلاروس آمده بود. با اینکه دیگران به آن حیوان خوشبین نبودند و فقط دو هفته فرصت داشتیم، به لطف خدا و تلاش و تمرینهای پدرم توانستم در آن رقابتها اول شوم.
او تاکید میکند: همیشه با اسبهایم ارتباط عاطفی داشتهام؛ در هر ساعتی از شبانهروز مشکلی برای اسبها پیش بیاید، پساز تماسگرفتن با دامپزشک، خودم را به باشگاه میرسانم؛ اگرچه اسب خودم نباشد.
بعضیها رفتار خوبی با این حیوان ندارند و آن را میآزارند یا جوی نامرغوب و یونجه خیس و کپکزده به حیوان میخورانند؛ درحالی که کپک موجب دلدردشدن اسب می-شود و او را میکُشد. به چشم خودم دیدهام صاحب باشگاهی را که اسبش را آزار داده و نتیجه عملش ورشکستگی بوده است.
اسلام به اسبسواری سفارش کرده است
این مربی سوارکاری میگوید: در دین ما درباره اسبسواری سفارش شده و گذشتگانمان هم از برکتی گفتهاند که در پیشانی اسب است. کسی را میشناسم که شغلش برچسبزدن روی بتریهای آبمعدنی بود، اما وقتی اسبی برای پسرش خرید، شاید ۱۰ سال نکشید که زندگیاش زیرورو شد؛ امروز پسر آن شخص با خودرویی شاسیبلند و چندصدمیلیونی به باشگاه میرود و اسبهای دیگری هم خریدهاند، اما آن اسب را که پیر شده هنوز نگهداشتهاند؛ چون معتقدند برکت زندگیشان است. تصور خودم هم این است که مهربانی با این حیوان ممکن است باعث شود خداوند در آن دنیا آبروی آدم را بخرد.
او تاکید میکند: خیلیها سوارکاری را دوست دارند اما بهدلیل نبود تبلیغات، تصور میکنند ورزش هزینهبری است. این درحالی است که در مقایسه با ورزشهایی چون تنیس یا حتی شنا آموختن سوارکاری هزینه کمتری دارد.
ورزشکار محله مهرگان بیان میکند: البته همین هزینه هم برای برخی از مردم زیاد است. تصمیم دارم با مسئولان شهرداری درباره راهاندازی باشگاهی مذاکره کنم که شهروندان بتوانند با پرداخت بهایی اندک فرزندان خود را برای آموزشدیدن به آن بفرستند؛ که با توجه به استقبالی که از آموختن سوارکاری با قیمت مناسب خواهد شد، برای شهرداری هم سوددهی خواهد داشت. این تجربه در تهران انجام شده و نتیجه هم داده است.
مربی امین حیایی بودم
کم نیستند آدمهای سرشناسی که به ورزش سوارکاری علاقهمندند. سوارکار محله ما هم برخی از آنها را میشناسد و مربی بعضیهایشان هم بوده است. او میگوید: افراد معروفی در کشور هستند که به اسب و اسبسواری علاقه دارند.
مدتی در باشگاه لواسان مربی برخی سیاستمداران بودم. در میان هنرمندان هم زمانی به امین حیایی و بهزاد جوانبخش آموزش میدادم. هادی ساعی هم که باشگاه سوارکاری دارد، از دوستان صمیمی من است.
در میان هنرمندان به امین حیایی و بهزاد جوانبخش آموزش سوارکاری میدادم
محله ورزشدوستان!
و سرانجام از وجدانی درباره محله میپرسیم که عنوان میکند: خدا را شکر که محله مهرگان در مقایسه با بخشهای مرکزی شهر، آرامش و امنیت خیلی خوبی دارد و ما در این دو سال به مشکلاتی مانند مزاحمت، دعوا یا دزدی برنخوردهایم. شغل دوم من تزئینات ساختمان است و خیلی از خانههای اینجا را کاغذ دیواری کردهام که این باعث شده با خیلی از اهالی ارتباط پیدا کنم؛ اینجا مردم خوبی دارد که به ورزش هم علاقهمندند. دو تن از همسایههای ما با من به باشگاه میآیند و سوارکاری یاد میگیرند.
او البته از مشکلات هم یاد میکند: فضای سبز اینجا دارد از بین میرود و کندهکاریهایی هم که برای لولهگذاری آب شده، آسفالت را ناهموار و برای رانندگی خطرناک کرده است. ازسویی ابتدای شهرک مهرگان باتوجه به خلوتبودن اینجا و سرعت بالای رانندگی نیاز به سرعتگیر دارد. با وجود این، شهرداری زحمات زیادی کشیده که برای نمونه میتوان به نظافت و شستشو و رنگآمیزی جدولها اشاره کرد اما برای آبادشدن باید بیشتر کار شود.
هدیه تولد همسرم، تصویر اسب بود!
مریم سوختانلو همسر مشهدی کامبیز وجدانی است. او که خود در زمینه ورزش آیروبیک فعالیت میکند، ششماهی میشود که زندگی مشترکش را با سوارکار محله ما آغاز کرده است. سوختانلو میگوید: یکی از خواستههایم این بود که همسرم ورزشکار باشد که آقای وجدانی این ویژگی را داشت.
ازسویی ویژگیهای مثبتی مانند صداقت و مهربانی در او هست که همه اینها با هم به ازدواج ما انجامید. او در کارش هم همینطور است و صادقانه هرچه میداند به شاگردانش یاد میدهد. وی عنوان میکند: خود من هم از بچگی اسب را دوست داشتم و اکنون درحال آموختن سوارکاری از همسرم هستم.
سوختانلو میافزاید: از آنجاکه خواستههای همسرم و آرامش او برایم مهم است، دلم میخواهد هیچوقت از اسب و سوارکاری فاصله نگیرد. علاقه او در این زمینه آنقدر هست که برای تولدش تابلویی سهبُعدی خریدم که اسبی را در حال تاخت نشان میداد.
* این گزارش یکشنبه، ۲۶ آبان ۹۲ در شماره ۸۰ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.