کد خبر: ۱۱۰۵۲
۰۵ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۶:۰۰
علیشاهی برای هر موضوعی شعری در آستین دارد

علیشاهی برای هر موضوعی شعری در آستین دارد

ابوالقاسم علیشاهی شاعر قدیمی محله المهدی(عج) است. لابه‌لای حرف‌هایش به هر موضوعی که می‌رسیم، شعری آماده در آستین دارد و همان دم آن را با لهجه محلی تربت حیدریه یا به سبک حماسی می‌خواند.

سادگی و قریحه‌ای لطیف؛ این دو واژه تعریفی از سروده‌های ابوالقاسم علیشاهی، ۶۲‌ساله ساکن محله الهمدی(عج) مشهد است. او سعی می‌کند در سروده‌هایش با آوردن وزن و قافیه‌های صحیح  در دل شعردوستان جا باز کند.

لابه‌لای حرف‌هایش به هر موضوعی که می‌رسیم، شعری آماده در آستین دارد و همان دم آن را با لهجه محلی تربت حیدریه یا به سبک حماسی می‌خواند و حالم را خوب می‌کند.

افراد هواخواه سروده‌های او تمایل دارند آن‌ها را به چاپ برساند، اما خودش می‌گوید: شعرهایم را برای دلم گفته‌ام و تا شاعرشدن فاصله زیادی دارم.

 

غفلت صاحب‌خانه و دزد قافله

«ماجرای غفلت صاحب  خانه و دزد قافله»؛ این موضوع دست‌مایه اولین شعر او در ۹ سالگی است. شعر را به زبان محاوره می‌سراید و معلم کلاس سوم، اولین مشوق او می‌شود. این تنها خاطره شیرینی است که از آن شعر دارد و البته تشویقی که باعث می‌شود به‌تدریج شاعری را مشق کند.

 

در مذمت شاه

علیشاهی می‌گوید: قریحه شاعری در من بود تا به جوانی رسیدم. تا سال ۱۳۵۷ به‌صورت پراکنده شعر می‌گفتم. هنوز انقلاب اسلامی به پیروزی نرسیده بود که شعری در مذمت شاه گفتم.

ادامه می‌دهد: یکی از اطرافیانم آن را ازبین برد تا مشکلی برای من پیش نیاید.

بعد از آن علیشاهی بیشتر در مراسم مذهبی شرکت می‌کند و به گفته خودش سروده‌هایش رنگ  و بوی مذهبی می‌گیرد به‌طوری‌که «ادبیات و اشعار محافل  ادبی برای من آشنا بود؛ می‌دانستم که با آن غریبه نیستم و می‌تواند دستم را بگیرد و در این راه کمکم کند.»

 

شعرهای نوشته و ننوشته  

این هم‌محله‌ای، شرایط فرهنگی سال ۱۳۵۷ و قبل از آن را دلیلی برای ثبت‌نکردن سروده‌هایش می‌داند، اما از آن به بعد کم  کم یادداشت‌برداری اشعارش را آغاز می‌کند.

همیشه دفترچه و قلم همراه دارم تا اشعارم را به‌محض اینکه به ذهنم می رسد، در آن وارد کنم

«همیشه دفترچه و قلم همراه دارم تا اشعارم را به‌محض اینکه به ذهنم می رسد، در آن وارد کنم.»

به اینجا که می‌رسد، با لبخندی ادامه می‌دهد: ۱۰ سال پیش بود. در بوستانی منتظر یکی از دوستانم بودم. دیدن گلی یک‌باره من را سر ذوق آورد و شعری سرودم.

نداشتن کاغذ و قلم هم دلیل یادداشت‌نکردن آن شعر نمی‌شود و شیشه غبار‌گرفته ماشینی را پیدا می‌کند و شعرش را می‌نویسد و بعداز آمدن دوست قدیمی‌اش، یادداشتی از آن برمی‌دارد. او هنوز هم آن شعر را به‌خوبی به یاد دارد:

گلی به رنگ شقایق گرفتم از جویی
که تا به رسم طبیعت نمایمش بویی

 

«کربلایی‌خراسانی» در محافل

«کربلایی‌خراسانی» نام مستعاری است که برای خودش انتخاب و از چندسال پیش به پیشنهاد یکی از دوستان در محافل شب شعر هم شرکت می‌کند.

فرهنگ‌سرای انتظار، جایی است که برای اولین‌بار در شب شعر آنجا حضور پیدا می‌کند و با همین اسم مستعار، شعری با عنوان «عیان‌بینی» را که موضوعی خداشناسی داشت، می‌خواند.

دراین باره می‌گوید: در این مراسم استادعلی موسوی‌گرمارودی بسیار من را تشویق کرد و حالا هم گاهی در همین مراسم شرکت می‌کنم. 

 

بی‌اقتباس می‌سُرایم

شاعر خوش‌قریحه محله ما کتاب  های شعرای بزرگ همچون حافظ، سعدی و مولانا را نیز می‌خواند. با اینکه مطالعه زیادی در زمینه شعر دارد، به نکته مهمی اشاره می‌کند: تاکنون از فردی یا داستانی اقتباس نکرده  ام و مطالعه  ام دراین  باره بیشتر برای آشنایی با سبک و قالب‌های شعری بوده است. در حال حاضر بیشتر سروده  هایم در قالب آیینی است که حال‌وهوای اجتماعی دارد

اشک گواه تأیید

علیشاهی می‌گوید: سعی می  کنم برای اتفاقات روز مره‌ای که اطرافم درجریان است، شعر بگویم زیرا آن‌وقت که همه‌چیز را متصور می‌شوم؛ ردیف و قافیه بهتر در ذهنم شکل می‌گیرد.

شاعر محله ما این احساس را زمان سرودن شعر برای امام زمان(عج) هم دارد. به اینجا که می‌رسد، بغض گلویش می‌ترکد و ادامه می‌دهد: تا اشک‌هایم پس از سرودن شعر سرازیر نشوند و تأییدی بر آن نباشد، شعر جدیدم را ثبت نمی  کنم.

 

مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد

«شنوندگان اشعارم، همیشه بهترین مشوقان من بوده‌اند.» این را می‌گوید و به اولین خاطره خود در این زمینه اشاره می‌کند: سال ۱۳۶۰ به سفری زیارتی رفته بودم. تازه برای مدتی بود که دوباره شعرگفتن را از سر گرفته بودم.

در همان زمان چند بیتی درباره زیارت و کاروانی که در آن بودم، سرودم. دوستان همسفرم من را بسیار تشویق کردند. یادم نمی  رود که تا مدت‌ها این تشویق، اثر مثبت در سرودن اشعارم گذاشته بود

 

محیط شاعرانه خانه

نوبت به حضور خانواده در زندگی شعری «کربلایی خراسانی» که می  رسد، بیان می‌کند: گاهی نیاز دارم برای چند ساعت خلوتی داشته باشم تا بتوانم درباره موضوعی که به آن فکر می‌کنم، شعر بگویم.

محیط آرامی که اعضای خانواده ام ایجاد کرده‌اند، برای رسیدن به این هدف به من کمک می‌کند.

دست‌به‌نقد بودن این شاعر استفاده از اشعارش در بین صحبت‌ها باعث می‌شود تا از او بخواهم درباره این گفتگوی یک‌ساعته شعری بگوید. ذوق شاعرانه او گل می‌کند و این ابیات را می‌سراید:

دوش با ماهی نشستم روبه‌رو
روی سنگی از برای گفتگو
بر سر باغی که گل بسیار داشت
لاله بسیار آن گلزار داشت
لب گشود آن ماه زیبا بر سلام
پس از آن اقدام از بهر کلام
لذتی بسیار زان گفتار بود
گفتگوی ما همه از یار بود
از پیمبر(ص) بود و از ربِ کریم
از علی(ع) بود و خداوند رحیم
شرح حالی بود از احوال ما
از جوانی تا به وضع حال ما
بر لب دلدار ما لبخند بود
هر سوالش بهر ما یک پند بود
خاطرات تلخ و شیرین گفتمش
تا که اشک دیدگانش سُفتمش
کربلایی را به چالش می‌کشید
روی خط آزمایش می  کشید
همرهش سلک محک آورده بود
چوب تنبیه و فلک آورده بود
بحث ما در باغ گل بالا گرفت
آزمونی سخت او از ما گرفت
شد مقرر وعده دیدار باز
پر گرفت از پیش ما آن سرو ناز

 

* این گزارش سه شنبه، ۲۶ شهریور ۹۲ در شماره ۶۹ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.


     

 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44