کد خبر: ۱۱۰۳۶
۲۱ آذر ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۰

ساز و آواز نسل به نسل به استاد محمد یگانه به ارث رسیده است

 استاد محمد یگانه «بخشی» است و بخشی‌ها از همان‌هایی هستند که با ساز و آواز، آداب و رسوم ایل را سینه به سینه و نسل به نسل به دنیای امروز رسانده‌اند.

لابد پشتش به کوه‌های هزار مسجدگرم بود که دست شسته از گله بی هی هی چوپان مانده، سرمای زمستان را کنار چشمه‌ای زانو می‌زند و ۵۰ سال پس از آن شب هم نه خودش می‌فهمید نه هر که صدای سوز دوتارش را شنیده؛ «خواب بودم یا بیدار» «پری دیده بودم یا آدمی».

تنها از گیسو‌های بلند سیاهی حرف می‌زند که زیر عرق چین ابریشمی سکه‌دوز رها شده بود.دختری کُلِه‌پوش و قَصَب‌رنگ، چلپا به دوش و چارقد به سر که جعفرقلی صدایش زده و گفته بود؛ «مرواریدم.»

از کوه که پایین می‌آید دیگر چوپانِ چارُق به پایِ آبادیِ پایین نیست. مَرگانی شده که از شکارِ یک گله آهو آمده باشد.

اما فردا روز فقط کنج «گویین»‌های سیاه پیدایش می‌کردی با دوتاری که بی‌استاد، مثل اسب‌های وحشیِ دهان‌بند خورده، شیهه می‌کشد.

بعد از آن می‌شود بخشی قلی زنگی و می‌زند به کوه، می‌شود یکی مثل مجنونِ منظومِ نظامی. استاد بخشی‌های شمال خراسان که تا هنوز سوز اشعارش دهان به دهان می‌چرخد و آدم را دچار می‌کند.

 

عشق و دیگرهیچ

شاید اگر بخواهیم توی این سطر‌ها حرف بخشی‌های خراسان را پیش بکشیم، جعفرقلی زنگی باید اولین اسمی باشد که از جوهرِ خودکار می‌چکد. 

چوبان‌زاده‌ای که دل در گروی دخترِ خان «بریوها» می‌بندد و می‌شود افسانه یک قوم.

پس از او هم طلایه‌داران این افسانه، پیران چنگی بی‌ادعایی می‌شوند که خالی از همه دنیا و دین و دیونش، عاشقی کردن دوتار را بلدند و دیگر هیچ.

یکی مثل استاد محمد یگانه که معصومیتِ هنرِ سینه سینه گشته‌اش را ریخته توی کارگاه کوچک محله سیدرضی مشهد و روزگار می‌گذراند؛ «از ۱۲ سالگی که دست به تار بردم همواره کنار پدرم بودم.

پدرم برای شاهنامه و موسیقی مقامی زحمت زیادی کشید. این حرف را نه به‌خاطر پدر بودنش که به خاطر مشقت‌هایی که او در این سال‌ها متحمل شد و من از نزدیک آنها را لمس کرده‌ام، می‌گویم.

تا قبل از این کسی به موسیقی شاهنامه توجهی نداشت، اما با تلاش‌های پدرم امروزه همه می‌دانند که موسیقی مقامی متعلق به شاهنامه است و این دو از یک خانواده هستند.»

شنیدن این جملات از دهان استاد چندان غریب نیست وقتی کلام اول را با نام پدر شروع می‌کند که هر چه دارد از اوست.

او که سوای استادبودنش در زخمه زدن به تار و زخم خوردن، مترجم منظوم متون ترکی برخی از منظومه‌ها همچون زهره و طاهر و ابراهیم ادهم به زبان فارسی است و اولین کسی است که لحن حماسه را بر موسیقی مقامی خراسان سوار کرد و توانست تلفیقی از دوتارزنی و شاهنامه‌خوانی بسازد. 

او پسرخلف استاد محمد حسین یگانه است وقتی کلمه پشت کلمه می‌اندازد که؛ «من محمد یگانه یک هنرمند ملی هستم. فدای مردم کشورم و موسیقی.

هیچ‌گاه به دنبال نام و ثروت نبودم و زندگی امروز من بعد از عمری تلاش در راه موسیقی مقامی از این دو خالی است. از یگانه که پدرم باشد و من انگشت کوچک او هم نمی‌شوم تنها یک نام نیک باقی ماند.

از من هم جز یک نام چیزی نخواهد ماند. همواره عاشق موسیقی بوده‌ام و به دنبال وصیت پدرم برای انتقال درست آن به نسل بعد از خودم.»

 

ساز و آواز نسل به نسل به استاد محمد یگانه به ارث رسیده است

 

زخم‌های دوتار نواز 

اهلیِ همین آب و خاک است. آشنای کوچه‌پس‌کوچه‌هایِ آداب و رسوم مسلمانی، تنها سینه‌ای سوخته‌تر دارد.

سینه‌ای که تپیدن‌های مدامش را از زخمه دوتار می‌گیرد گرچه عمری زخم‌خورده ذهن عده‌ای فراموشی گرفته است که شانه از حمایت هنر خالی کرده‌اند و تلخیِ غبارش را به چشیدن طعم شیرین «توتِ تار» ترجیح داده‌اند؛ «دوتار متعلق به ایل و طایفه و گروه خاصی نیست. دوتار متعلق به سنت ایرانی است.

موسیقی غذای روح است. البته تفاوت بین موسیقی اصیل با آنچه برخی آن را موسیقی می‌خوانند، بسیار است. هنرمند هم متعلق به خودش نیست و متعلق به مردم است. هنرمند باید بتواند هم بخنداند و هم بگریاند.

هنرمند باید از جنس هنر باشد تا حس و حال مخاطبش را بفهمد و به احساس مخاطبش احترام بگذارد.»

 

ازهنر نصیبی ندارم

زندگی مثل ریل بی‌انت‌های قطاریست که توی هرایستگاهش، اتفاقی چشم‌های آدم را منتظر است. محمد یگانه تمام قد که می‌ایستاده سنش پهلو به ۱۰ نمی‌زده که توی یکی از همین ایستگاه‌ها، تار به دست می‌گیرد و حسش می‌کند؛ «پدرم وسواس عجیبی روی تارش داشت.

هیچ‌وقت نمی‌گذاشت که بردارمش، من هم برنمی‌داشتم تا ظهرِگرمِ یک تابستان که توی قیلیوله بعد از ناهار درازکش، افتاده بود و تارش پهلویش، خواب رفته بود. آرام برداشتمش که چشم واکرد و گفت بگذارش پسر جان.

تار برایت نان نمی‌شود. به من نگاه کن هر روز با یک بغل بزرگ بارک‌ا... به خانه می‌آیم و از این همه هنر، نصیب دیگری ندارم.»

پدرم قبولم نداشت

عشق یک‌بار درِ خانه را می‌زند، اما یک عمر میهمانت می‌شود و شما هم گمان کن همین بوده که محمد یگانه ۵۰ سال پیش کنار همه حجتی که پدر تمام می‌کند باز هم زخم دوتار می‌خورد؛ «تار را زمین نگذاشتم و هر روز بیشتر زدم.

۱۲ ساله بودم که برای اولین بار مقابل عوض محمد بخشی شعر «با بزرگان کم‌نشین»  را خواندم. با همه ضعف‌هایم احساس خیلی خوبی داشتم.

هر چه یاد گرفته‌ام ابتدا از پدرم و بعد ازعوض محمد بخشی، دکتر شاه‌رضا شیروانی، غلامحسن نوازنده و اسماعیل ستارزاده بوده است.

سال ۶۸ هیچ‌گاه یادم نمی‌رود. نوار «هرایی» من نوار برگزیده سال شد، اما هنوز هم پدرم من را قبول نداشت و واقعیت هم همین است که هیچ‌گاه من به مقام پدرم در موسیقی نخواهم رسید.»

 

هیچ میراثی نمانده است

پس از سال ۶۸ هم به همین رسم ادامه می‌دهد و چند کاست دیگرش هم وارد بازار می‌شود.

کم‌کم شهرتش به بیرون مرز‌ها می‌رسد و همراه ایرج بسطامی و پرویز مشکاتیان راهی دور اروپا می‌شود و توی کشور‌های زیادی تار می‌زند، تار می‌زند و تار می‌زند و وقتی به خودش می‌آید سال‌ها گذشته و حالا مویی سفید کرده ولی... «افسوس می‌خورم به عمری که در این راه گذاشته‌ام و هیچ چیزی برجا نمانده است.

با تلاش خودم تعدادی از آهنگ‌ها و سی‌دی‌های مراسم‌هایم را جمع کرده‌ام، اما قسمت اصلی کار من دست علاقه‌مندان پراکنده است و خود من هم آنها را ندارم. هیچ‌کس به دنبال این آرشیو نیست و هیچ‌کس از من نخواست این آهنگ‌ها را ماندگار کنیم.»

این یعنی «مردم خوبند و قدر هنر را می‌دانند، اما از مسئولان خیلی دلگیرم. محمد یگانه بعد از عمری تلاش در موسیقی مقامی مستاجر است. بیمه ندارد و مجبور است در این سن هم کارکند تا زندگی‌اش را بچرخاند.»

 

ساز و آواز نسل به نسل به استاد محمد یگانه به ارث رسیده است

 

یک تکه چوب چه معجزه‌ای دارد؟

یادش هست که توی یکی از سفر‌های خارجی‌اش، یکی که با صدای دوتار بسیار گریه می‌کرده می‌پرسد: این ساز چه معجزه‌ای دارد که می‌تواند با یک تکه چوب و دو تا سیم، این‌قدر آدم را بلرزاند. همین خاطره‌هاست که گفتن از گلایه‌ها را پیش می‌کشد؛ «سال‌هاست هیچ حمایتی از هنر نشده و آنچه بوده یا مقطعی یا با هدف و غرض بوده است.

در نگاه دیگر کشورها، موسیقی ایرانی تمام شده است. اما به واقع این‌گونه نیست. در همین مشهد خودمان استعداد‌هایی هست که اگر کشف بشوند، هرکدام استاد رشته خود می‌شوند.‌

ای کاش اهالی موسیقی می‌توانستند خودشان برای موسیقی تصمیم بگیرند. شاهنامه‌خوانی و موسیقی مقامی درس زندگی است.

پندنامه‌خوانی و شهادت‌نامه‌خوانی است که نمی‌فهمم چرا عده‌ای با آن سر ستیز دارند.»‌

می‌گوید «آیندگان بدانند که من محمد یگانه تمام تلاشم را کرده‌ام و بیشتر از توانم در راه انتقال و هنر موسیقی مقامی کار‌هایی انجام داده‌ام و امروز اگرچه هنوز از پا نیفتاده‌ام، اما به انتظار رویش هنرِشاگردانم نشسته‌ام که به‌زودی تمام کشور را تحت‌تاثیر خود قرار خواهند داد.»

 

با اسب‌های وحشی سرپنجه

کنار همه اینها سال‌ها گروه ۱۲ نفره‌ای با نام یگانه هم داشته که بعد از سال ۱۳۷۰ به دلیل مشکلات مختلف در حوزه هنر از هم پاشید و دیگر آن گروه که بسیار توانا بودند نتوانستند دورهم جمع شوند.

حالا تنها او مانده و هنرجویانش که یادشان داده؛ «موسیقی محلی و مقامی مانند اسبی وحشی است که باید با پنجه رام شود نه با نُت. البته نُت برای آشنایی اولیه هنرجویان بسیار مفید است، اما این پنجه است که می‌تواند این صدای وحشی را رام و دلنشین کند.»‌

 

۴۵ سال آموزش

می‌گوید «۴۵ سال است که شب و روز در حال آموزش و سروکله زدن با هنرجویان هستم.۱۶ سال برای شاهنامه و موسیقی مقامی خون‌دل خوردم و هیچ‌گاه خسته نشدم. اما آنچه عذابم می‌دهد شرمندگی مقابل خانواده‌ام است.

این شرمندگی باعث شده از فرزندان و همه هنرجویانم بخواهم که هنر را شغل خود قرار ندهند، چون هیچ چیزی برای زندگی به آنها نمی‌دهد جز شرمندگی و من یکی از آن شرمندگانم.»

 

وصیت پدرم

آموزش موسیقی مانند خود موسیقی لذت‌بخش است. سال‌هاست به انتظار چنین روز‌هایی نشسته تا که شاگردان و زحماتی که برای آنها کشیده به بار بنشینند. 

پدرم در آخرین اجرای خود در تالار اندیشه تهران سازش را به من بخشید و از من خواست که هیچ‌گاه این ساز را زمین نگذارم

این یعنی چیزی تا آن روز خوب و مبارک نمانده است و او از اینکه توانسته وصیت پدر و رسالت هنری‌اش را به انجام برساند بسیار خوشحال است اگرچه صدایش هم مثل زخمه دوتارش توی حرف آخر درد می‌کشد که؛ «من از پایه‌های موسیقی مقامی هستم در این شهر غریب.

پدرم در آخرین اجرای خود در تالار اندیشه تهران سازش را به من بخشید و از من خواست که هیچ‌گاه این ساز را زمین نگذارم تا این هنر فراموش نشود.

دوتار سه نسل در خانواده یگانه سینه به سینه گشته و «بخشی» بودن افتخاری است که نصیب من و پدرم شده.

در هر برنامه‌ای که به خارج از کشور دعوت می‌شوم تماشاگران در پایان برنامه از تاریخچه و قدمت این هنر و رونق آن در ایران می‌پرسند.

من هم می‌خواهم از مسئولان بپرسم، وقتی با این وسیله هنری می‌توان به این زیبایی فرهنگ و تاریخ ایرانی را به جهانیان نشان داد و به خوبی ارتباط برقرار کرد دلیل این همه بی‌مهری نسبت به آن چیست که هنرمند را فراموش می‌کنند تا زمانی که بمیرد و آن‌گاه او را ارج می‌نهند؟»

 

بخشی‌ها

 استاد محمد یگانه «بخشی» است و بخشی‌ها از همان‌هایی هستند که با ساز و آواز، آداب و رسوم ایل را سینه به سینه و نسل به نســل به دنیای امروز رسانده‌اند.

بخشی‌گری در میان یگانه‌ها، میراثی خانوادگی است. محمد یگانه فرزند «حاج حسین یگانه»، بخشی بزرگ شمال خراسان است که بخشی بودن نسل به نسل در خاندان او گشته و امروز به او رسیده است.

 

کاسه دوتار و قلب چپ‌دست‌ها

تنها کنج تاریک‌خانه در ظهرِ کش‌دارِ تابستان می‌تواند بعد از این همه سال دیوانه‌ای را روی کوهی با لباس ژنده یادم بیاورد وقتی جعفرقلی در صفحه ۲۳۸ دیوان اشعارش در اوایل قرن سیزدهم، با سر و روی خاکی نشسته و هی پنجه روی تار می‌گذارد. هی پنجه از روی تار برمی‌دارد.

باید در حلقه مردان کُرد باشی که بفهمی دنبال ضرب‌آهنگ تازه‌ای برای معشوق نادیده بودن چه زخم بزرگی است. یکی صدا بلند می‌کند که جنی شده بگویید طبیب بیاید، یکی زیر گوش بغل‌دستی مجنونش صدا می‌زند و تنها دایه می‌داند که عشق تا کجای دلت را می‌سوزاند وقتی کنجی دور از چشم زنان ده زانو بغل گرفته و آستینِ ترِ پسرکِ تازه پشتِ لب سبز شده‌اش را می‌پاید.

آن‌قدر که یادش می‌رود لوکِ بهار مست شد‌ه‌شان از دره‌های هزارمسجد پرت می‌شود و «شوان‌ها» سحرگاهِ فردا جنازه‌اش را از لابه‌لای مه بالا می‌کشند. این افسانه سینه به سینه گشته بخشی‌های خراسان برای او که نفس به نفس جعفرقلی در شعرهایش، کودکی را دویده و بالا آمده، غریب نیست.

برای او که می‌داند زخمه دوتار جعفرقلی سینه مرد‌های زیادی را تا زمستانِ سال‌های بعد گرم کرده. برای او که هرتاری مثل شاتوت‌های سیاه گردنه «ا... اکبر» شیرین است.

شیرین است که می‌گوید: «این هنر را نیز از پدرم آموختم. دوتار کاسه‌ای دارد که در تعبیری نیمه‌ای از قلب است و همواره ناله و فریاد دارد و به دنبال نیمه دیگر خود می‌گردد و کسی که به این نیمه دل بدهد دیگر نمی‌تواند از آن دل بکند.»

جعفرقلی هم مثل خیلی از بخشی‌ها چپ‌دست بود، این را از اوایل دیوان یادم هست وقتی ملا توی مکتب‌خانه قلم را توی دست راستش می‌گذاشت و قلم می‌اُفتاد.

مثل خودش که چپ‌دست است و این یعنی کاسه دوتار را با نیمه قلبش کامل می‌کند؛ «از دیگر تعابیر در این حوزه درخصوص افراد چپ‌دست است. می‌گویند افراد چپ‌دست هنرمند‌های توانمند‌تری هستند، چون کاسه دوتار به قلب این افراد نزدیک‌تر است تا قلب افراد راست دست.

 

ساز و آواز نسل به نسل به استاد محمد یگانه به ارث رسیده است

 

زخمی که شاخه شاتوت می‌برد

دوتار را خوب می‌سازد و با زیر و بم صدای چوبش آشناست. مثل وقتی پنجه به تار می‌سپارد؛ «جنس دوتار از چوب درخت شاتوت است که از خراسان جنوبی و به‌خصوص شهر بیرجند آورده می‌شود. البته چوب درخت تا دوسال بعد از بریده شدن نیز زنده محسوب می‌شود و باید برای ساخت یک کاسه دوتار از چوبی که حداقل دو سال از قطع شدنش گذشته باشد استفاده کنند تا صدای بهتری داشته و کاملا خشک باشد.

 

عشق که قیمت ندارد...، دارد؟

باید پای علاقه‌ای درمیان باشد که می‌تواند با تکه‌ای چوب و چند سیم، آدم را دچار کند، دچار یعنی عاشق؛ «درساختن ساز، صدای آن را درآوردن مهم است .این یعنی سخت‌ترین قسمت کار کوک کردن آن است.

معمولا در یک سال چهار تاپنج ساز خوب که صدایی خاص داشته باشد به‌دست می‌آید.»

سازهای یگانه هیچ‌گاه قیمت نداشته‌اند. یعنی من هیچ‌گاه روی آن‌ها قیمت نمی‌گذارم 

عشق را خمیرمایه ساختن سازهایش می‌کند که هیچ‌گاه به تولید انبوه نمی‌رسد. شناختن سازهای یگانه کار سختی نیست، کافیست چشم بگردانی روی کاسه چوبی تا زخم چاقو اسمش را جایی به یادگار گذاشته باشد.

همین است که می‌گوید؛ «سازهای یگانه هیچ‌گاه قیمت نداشته‌اند. یعنی من هیچ‌گاه روی آن‌ها قیمت نمی‌گذارم و با توجه به علاقه و شرایط مالی سفارش‌دهنده هدیه‌ای می‌گیرم که هیچ‌وقت با ارزش کار برابری ندارد.»

 

بهترین سازی که دیدم

هر کاری قِلقِ خودش را دارد این یعنی؛ «نجار هم می‌تواند دوتار بسازد اما نکته اصلی در دوتار صدای آن است که کار هر کسی نیست.»

نفس پشت نفس می‌اندازد که؛ « در تمام دوران دوتارزنی‌ام هیچ‌وقت صدای دوتاری را شبیه دیگری نیافته‌ام. بهترین سازی که دیده‌ام سازی است که از پدرم به یادگار مانده که بیش از ۸۰ سال از عمرش می‌گذرد.»

 

حرف آخر...

کلام آخر دوباره سمت همین جمله‌ها کشیده می‌شود که جای گلایه‌های زیادی را خالی می‌کند؛ «موسیقی سال‌هاست که به خرج مردم و همت علاقه‌مندانش نفس می‌کشد تا روزی بتواند جایگاه واقعی‌اش را بیابد.»

 

* این گزارش پنج شنبه، ۱۴ شهریور ۹۲ در شماره ۶۸ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44