محمد حداد یکی از سرشناسترین دوتارسازان مشهدی بود که هفته گذشته از میان ما رفت؛ کسی که اگرچه در زابل به دنیا آمده بود و به «زابلی» مشهور بود، اصالتا بیرجندی بود و به قول خودش از وقتی هم چشم باز کرد، در مشهد و محله قلعهساختمان بود.
کارگاه دوتارسازی او در همین محله بود و همینجا کاسههای خوشصدایش را از چوب توت میتراشید. البته او سوای سازهایش، به چیز دیگری هم شهره بود؛ به بچههای زیادش. این خطوط را به یاد او مینویسیم که هم پدر شانزدهفرزند بود و هم نقش پررنگی در توسعه موسیقی مقامی خراسان داشت.
در تهیه این یادنوشته از اطلاعات گفتوگوی حسن احمدیفرد با استاد حداد بهره برده شده است که ۲۳تیر سال گذشته در صفحه تاریخ و هویت منتشر شد. میتوانید این گزارش را با اسکن کد روبهرو بخوانید.
کارم خراطی بود. رفیقی گفت: میتوانی دوتار درست کنی؟ تا آن موقع دستم به دوتار نخورده بود. از دور دیده بودم. گفتم: این که کاری ندارد؛ روزی چهارپنج تا درست میکنم!
گفت: آقاجان! اسب را زیاد سر تاخت نده! تو اگر هر پانزدهروز هم یک دوتار بسازی، جایزه داری. گفت: حالا یکی را کی درست میکنی؟ گفتم: بعدازظهر بیا ببر. با هزار بگو و بشنو قرار شد فردا بعدازظهر بیاید و دوتارش را ببرد.
از حیاط یک چوب سرشانه گرفتم و آوردم. خط کشیدم و بریدم. دیدم هنوز سیچهلکیلو وزن دارد. گفتم اینتر است؛ حتما خشک بشود، سبک میشود. گذاشتمش کنار بخاری که خشک بشود.
فردا رفتم سراغش، دیدم نیمکیلو هم کم نکرده است. (میخندد). فردا که شد، دوستم آمد و گفت: به به! تو که دوتار را درست کرده ای. تا آمد دوتار را بردارد، از سنگینی افتاد روی پایش. دل خور شد و گفت: مرد حسابی! یک تکه کنده را به من میدهی، میگویی دوتار است؟ دوتافحش هم به هم دادیم و گذشت. فردایش از دوستش یک دوتار گرفته بود و آورد پیش من.
گفت: داداش! آن چیزی که تو ساختی، دوتار نبود؛ دوتار این است. ساز را که دستم گرفتم، دیدم خیلی سبک است. گفتم: آقا! خر ما از کُرگی دم نداشت. (میخندد) گفتم: خودم و پدرم و پدرجدم هم نمیتوانیم مثل این درست کنیم. گفت: چرا، میتوانی. گفتم نمیتوانم. گفت: امتحان کن؛ تو استاد تراش چوب هستی؛ بد است که میگویی نمیتوانم.
خلاصه کاری کرد که من به فکر امتحانکردن بیفتم. دوتار را از او گرفتم و گفتم هرطوری باشد، مثل این را میسازم. خیلی کار را بالا و پایین کردم تا بتوانم دوتار خوبی بسازم. استاد من، استاد ذوالفقار عسکریان بود. البته او دوتارزن بود و از ساختن دوتار سررشتهای نداشت، اما عیبوایراد کار را خوب میفهمید.
دوتار را که درست میکردم، همین جا روی کندهای مینشست و دوتار را خوب نگاه میکرد و اگر عیبی میدید، میگفت: آقای حداد! اینجایش را بد ساختی. اگر هم عیبی نمیدید، آن وقت شروع میکرد به تارزدن تا ببیند خواندن دوتار (صدادهی آن) چطور است.
پدر و مادرم دخترعمو و پسرعمو بودند. بابابزرگ من در زابل بوده است و برادرش در بیرجند. من هم که نوه آنها باشم، در مشهد بزرگ شدم. پدر و مادرم حالا نیستند که بپرسم چطور از زابل به مشهد آمدهایم. البته اصالت ما بیرجندی است.
الان ما، دویستسیصد خانه، فامیل در بیرجند داریم و دویست سیصدتا هم در زابل. خود من شانزدهفرزند دارم. یازدهتایش بچههای خودم هستند؛ شش تا از زن بزرگم، پنج تا از زن دومم. دوتا هم پسرهای عمویم هستند؛ عمویم که عمرش را داد به شما و خانمش عروس شد، گفتند این بچهها را چه کار کنیم؟ گفتم بدهید به من که همراه بچههای خودم بزرگ کنم.
از آن طرف، پدرم را آخر عمری که تنها بود، دامادش کردیم. دوتا دختر هم از او ماند که من جمعشان کردم. یکیشان یکساله بود و یکی دوساله. به دوتا خانمم گفتم اگر هرکس این بچهها را با بچههای خودش دو بداند (فرق بگذارد)، نان خانه من را نمیخورد.
یک بچه هم از خدابیامرز خُسُر (پدرخانم) بزرگم بود. مرد خوبی بود. او هم مثل خودم دوتا زن داشت. صحیحوسالم هم بود. گفت: داماد! اگر کاری (طوری) شدم، تو این بچه ام را بزرگ کن. به زنم گفتم که پدرش اینطوری گفته است. گفت: مرد! ما که داریم چند بچه صغیر (یتیم) را بزرگ میکنیم، او هم کنار آنها. این پسر هم سهچهارساله بود که خُسُرم به رحمت خدا رفت.
در کارش اصلا بخیل نبود؛ هرچه میدانست یاد میداد. مثلش را در استان خراسان نداشتیم
اینطوری شد که شانزدهپسر و دختر را بزرگ کردهام؛ آن هم با پول دوتارسازی. خود بچهها نمیدانستند که صغیر هستند. وقتی میرفتند مدرسه، میآمدند و میپرسیدند: چرا فامیل ما فرق میکند؟ میگفتم: بابا! چون شماها زیاد بودید و شناسنامه من جا نداشت، اسم شما را در شناسنامههای دیگر نوشتهاند (میخندد).
خدا را شکر میکنم که هرطوری بود، همه را به سر کلاه کردم (به سروسامان رساندم). خدا میداند همانطورکه بچههای خودم را عروس و داماد کردم، برای آنها هم عروسی گرفتم. یکی دیگر مانده که او هم توی عقد است.
استاد محسن عسکریان، نوازنده و پسر استادذوالفقار عسکریان
استاد از دهه۸۰ به دوتارسازی روی آورد. از اوایل کارش، زیاد نزد پدرم میآمد و اطلاعات میگرفت. پدر ایراد سازها را میگرفت و او اصلاح میکرد؛ اینطور استاد حدادی کمکم شد یک دوتارساز ماهر. یک ساز برای پدرم ساخت و یکی برای من. فرم کاسه درستکردنش همان چیزی بود که پسند همه بود.
سازها بعضی به درد تکنوازی میخورند و بعضی به درد گروهنوازی. سازهای استاد حدادی بیشتر به کار ماها میخورد که اهل تکنوازی بودیم. خودش خدابیامرز نوازنده نبود، اما به نظر من اگر نوازنده میبود، سازهایش خیلی بهتر میشد.
گاهی روی سازها تغییراتی میدادیم که باب پنجه درآید. از لحاظ ساختار، بسیار زیبا بود و کاسههای بسیار زیبایی داشت. هم خوشگل بود و هم گلوی خوبی میداد به ساز. در این زمینه عالی و بینظیر بود. آدم ظریفکار و هنرمندی بود.
استاد حمید طایی، دوتارساز و شاگرد استاد محمد حداد
در کارش اصلا بخیل نبود؛ هرچه میدانست یاد میداد. مثلش را در استان خراسان نداشتیم. از هر هنرمند دوتارساز یا نوازندهای بپرسید، گمان نکنم از کس دیگری نام ببرند که مثل او با اره فلکه و متههایی که خودش طراحی کرده بود، بتواند کاسهای به زیبایی و استانداردی تارهای او بسازد.
استاد حداد اگر سواد میداشت، خیلی کارها میتوانست انجام بدهد. از همان زمان اندکی که همراه استاد ذوالفقار عسکریان بود، چیزهای زیادی یاد گرفت و با پیشنهادهای او کارش را روزبهروز بهتر کرد. نوع برشی که او برای تارهایش میزد، خیلی خاص بود.
سوای این مؤلفههای دوتارهای شمال و جنوب خراسان را با هم تلفیق کرده و به دوتاری خاص رسیده بود که امضای کارش بود. محال بود تاری از او به دست نوازندهای برسد و از شکل آن، سازنده را حدس نزنند.
* این گزارش دوشنبه ۲۵ دیماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۶۳ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.