
وقتی آقای غمخوار را دیدم، در وضعیت خوبی بهسر نمیبرد. خاکوخلی سر ساختمانی بود که هنوز بناییاش تمام نشده بود و یکهو وارد شدم و خواستم گفتوگو را همانجا آغاز کنم که نشد. حق هم داشت؛ این روزها سرش شلوغ است و از آنطرف همسرش هم نبود؛ همسری که بعد از ازدواج بهطرز عجیبی به ووشو علاقهمند میشود و تا مربیگری این رشته هم پیشرفت میکند.
زوج رزمیکار سوژه جذابتری بهنظر میرسند و برای همین قرار گذاشته میشود برای عصر همان روز در پارکی که سالنِ تمرین شاگردانش آنجا قرار دارد. پارک رجا که در خیابان حُر (قلعهساختمان) واقع شده و اتفاقا جای خوشآبوهوایی است.
از دل شلوغیهایِ خیابان حر بهناگاه میرسی به پارک دَرندَشتی که هم کتابخانه دارد و هم یک سالن ورزشی نسبتا خوب. من که میرسم، ظاهرا تمرین بچهها تمام شده است و همگی کمکم بیرون میآیند. اغلبشان خانم هستند و برخی هم شمشیر زیر چادرهایشان دارند.
نزدیک به ۳۰ سال است که ووشو کار میکند و تقریبا بالاترین سطح مربیگری را هم تجربه کرده است. من نرفتم که از ووشو سوال کنم و بگوید که سازوکارش چگونه است. اینبار رفتم تا از بدترین اتفاقی که میتواند برای یک مربی ووشو بیفتد، برایمان بگوید.
حسوحال خودش و همسرش زیاد خوب نیست و فکر میکنم سوالهای من، حالشان را بدتر هم میکند ولی اینبار هم به سبک همه مصاحبهها و گزارشها دعا میکنیم بعد از انتشار مطلب، این مشکل هم بهزودی برطرف شود؛ هرچند چشممان آب نمیخورد.
دو فرم استاندارد را آموختم، اما بعد از آن با سختیهای زیادی مواجه شدم و باقی فرمها را از روی فیلم یاد گرفتم
روی صندلی پارک رجا روبهروی سالن مینشینیم. خانمهایی روی صندلی بغلی نشستهاند و نکتههایی میگویند که اصرار دارند آنها را در گزارشم بنویسم؛ «بهشان بگویید یک سالن خوب، یک جای وسیعتر برای خانمها درست کنند.»
اصرارشان برای چیست؟ حالا اینکه سالنی باشد یا نباشد برای بانوان این محله یعنی اینقدر اهمیت دارد؟ ولی دارد. بیشتر از آن چیزی که فکرش را بکنیم، اهمیت دارد و آنقدر پیگیرانه بهدنبالش هستند که راضی به همین سالن هستند و تقریبا همه اینها برمیگردد به خودِ آقای غمخوار و همسرش، اما تلاش و همت و علاقه غمخوار به ارتقای ورزش ووشو به کجا برمیگردد؛ «من متولد سال ۵۳ هستم و بچه خیابان قهوهخانه عرب. شروع جدی ورزشم برمیگردد به سال ۶۷؛ البته قبلش هم در پارکها با برادرم تمرین میکردم ولی خب، خیلی جدی نبود. از سال ۷۰ به تهران رفتم و دیگر از آن سال وارد مرحله جدیدی از زندگی ورزشیام شدم.»
او هم به سبک و سیاق همه بچههای پایینشهر بهخاطر مشکلات مالی یک جایی متوقف میشود و بیشتر از آن نمیتواند جلو برود، اما باز به همان سبک و سیاق بچههای پایین، راه دیگری را برای ادامه در پیش میگیرد؛ «استاد اصلی من، عزیزی بود از برادران افغانستانی به نام «سفر صیفی» که بنده به اتفاق پدرخانمم، حاجآقای قرایی، در سال۶۷ نزد ایشان سبکی به نام «بوکس معبد شائولین» را که بعد متوجه شدم با سبک شائولین چوان فرق دارد، آموزش دیدم. کار را آغاز کردم و بعد از گذشت دو سال، خدمت استاد بزرگ خودم، قدرتا... داوودی، رسیدم و دو فرم استاندارد را از ایشان آموختم، اما بعد از آن با سختیهای زیادی مواجه شدم و باقی فرمها را از روی فیلم یاد گرفتم تا سال ۷۴. آن دوره هنوز ووشو صاحب فدراسیون نشده بود و فکر میکنم سال ۷۵ بود که تازه فدراسیون شکل گرفت و من تقریبا تا سال ۸۶ مسابقه میدادم.»
غمخوار از سال ۷۱ مربیگری را شروع میکند ولی بهدلیل پارهای مشکلات از سال ۷۴ رسما مربیگری را آغاز میکند. از سال ۸۰ تا ۸۶ عضو تیم ملی شده و سال ۸۳ هم به دعوت فدراسیون، مربی تیم ملی ووشوی بانوان کشور میشود؛ «سال ۸۳ دعوت شدم تا مربی تیم ملی ووشوی بانوان برای مسابقات آسیایی باشم. تا پارسال هم مربی تیم ملی ووشوی مردان بودم. همچنین سال ۸۹ مربی تیم ملی جوانان کشور بودم.»
او میگوید: «از سال ۸۲ که مسابقات رده نونهالان آغاز شد، اوضاع خیلی بهتر شد و استعدادهای زیادی به این ورزش معرفی شدند.» او از بهترین ووشوکارانی که زیر نظر خودش به مقامهای آسیایی و جهانی دست پیدا کردهاند، هم یاد میکند؛ «سال ۸۳ ما حدود ۳۳ تا ۳۵ عضو آقا و خانم در تیم ملی داشتیم. احسان پیغمبری که با خودم مربی تیم ملی بود، مدال طلای مسابقات جهانی کانادا را دارد. او سال ۲۰۰۸ هم بهصورت افتخاری به المپیک رفت که آنجا هم سوم شد. سیدرحیم موسویفرد، طلای مسابقات آسیایی را دارد و یک برنز جهانی. خانم مریم عصمتی، دارنده طلای آسیا و برنز جهانی است. خانم مهسا دهقان دو مدال جهانی و یک آسیایی دارد. خانم محدثه اسماعیلی، راضیه چابکسوار و زهرا نوروزی هم هرکدام دارای مقام آسیایی هستند و این را هم بگویم که اغلب هم بچه همین محلهاند.»
جالب است که بدانید همه این قهرمانیها زمانی بهدست آمده که آنها صاحب باشگاهی اختصاصی برای خودشان بودهاند؛ باشگاهی که پدرخانم آقای غمخوار متولی ساختش بوده و چیزی حدود ۳۰۰ متر فضا داشته است که بچههای این منطقه نهایت استفاده را از آن میکردهاند، اما بهدلیل مشکلاتی که بهوجود آمد، حالا دیگر اثری از این باشگاه نیست و همه به سالن ورزشی رجا میآیند؛ «تمام افتخاراتمان را در همان باشگاه خودمان بهدست آوردیم و بهعلت مشکلات مالی، مجبور به فروشش شدیم. من اینجا از مسئولان میخواهم به این نکته توجه کنند که ما ۱۵ سال خودمان شخصا باشگاهداری کردیم، حالا یکبار آنها بیایند و جایی را برای ما مشخص کنند تا این قهرمانها پراکنده نشوند. بچهها حالا بلاتکلیف هستند. از طرف دیگر بُنیه این را هم ندارند که از این سرِ شهر بروند جای دیگر. ما چهارتا قهرمان جهانی داریم که اهل همین منطقه هستند و حتی رویمان نمیشود ازشان شهریه بگیریم.»
این باشگاه را هم ظاهرا با هزار بدبختی و پیگیری و رفتوآمد به نهادهای مختلف، توانستهاند جور کنند. غمخوار میگوید وقتی بیباشگاه شدند، تازه فهمیدند که فضای حمایت از ورزشکاران در کشور چگونه است و چگونه با آنها رفتار میکنند؛ «به شهرداری رفتیم. به بسیج رفتیم. به سپاه رفتیم ولی آخرسر هیچکدامشان جواب درستوحسابی به ما ندادند تا اینکه آمدیم اینجا و داریم هزینه پرداخت میکنیم و بالطبع از بچهها هم هزینه میگیریم.»
میان حرفهایمان، بچههای قدونیمقدی میآیند و به استادشان عرض ادبی میکنند و میروند. خانمهایی هم هستند که شمشیر دارند و با خوشحالی محل تمرین را ترک میکنند. غمخوار میگوید: «عشق همین بچههاست که ما را تا الان سرپا نگه داشته است، وگرنه واقعا سودی از این کار عاید ما نمیشود.»
او ادامه میدهد: «بچههای اینجا استعداد عجیبوغریبی دارند. از جان مایه میگذارند. این بچههایی که میبینید، از من چوبهای زیادی خوردند ولی نهتنها حرفی نزدند و اعتراضی نکردند که روزبهروز جسورتر و محکمتر هم شدند. دوستی که مربی یکی از باشگاههای بالاشهر در رشته ژیمناستیک بود، تعریف میکرد به شاگردش گفته بنشین، حالا شاید بلند هم گفته این جمله را؛ میگفت روز بعد مادر آن شاگرد آمده اعتراض کرده که چرا با بچه اینگونه صحبت میکنید؟ خب، با بچه چطور باید صحبت کرد؟»
با زهره قرایی هم همکلام میشویم؛ زنی سیوپنجساله که با سه بچه قدونیمقد، چالاک و پرشور با خانمها حرف میزند و آنها را برای مسابقاتی که ظاهرا قرار است نیمه شهریور آغاز شود، آماده میکند. خانم قرایی بعد از ازدواج، علاقه شدید همسرش و شاگردان او را که به ووشو میبیند، او هم جذب این رشته ورزشی میشود؛ «من بعد از ازدواجم تازه به ورزش علاقهمند شدم. اشتیاق خانمهای ووشوکار را که میدیدم، ترغیب میشدم که بیایم و واقعا برایم جذاب بود. بعد از سه ماه که به این ورزش روی آوردم، به توصیه همسرم به کلاسهای مربیگری رفتم و مربیگری را هم ادامه دادم. همان سال ما با خانمها در مسابقات کشوری، چهارم شدیم. این افتخاری بود که کسب کردیم.»
او کمکهای رئیس هیئت ووشوی استان را در این چندساله واقعا خوب و مثمرثمر میداند ولی همچنان معتقد است که باشگاه نداشتن، چیزی شبیه نداشتن سرپناه است؛ «آقای زحمتکش، رئیس هیئت ووشوی استان، در این مدت برای ما زحمت زیادی کشیدند. دکتر صمدی، رئیس هیئت ووشوی مشهد، هم در این راه خیلی کمکمان کردند و البته زحمت مخصوص را برای بانوان این رشته، آقای غمخوار کشیدند؛ چراکه بهلحاظ فنی مدالهای خودمان را مدیون ایشان هستیم. خب، حالا دیگر بهنظرم پشتسر هر بانوی موفق یک مرد موفق حضور دارد.»
و این جمله آخر را بیراه نمیگوید؛ چون شش سال است که هر دوی آنها بهعنوان مربی کشور انتخاب میشوند؛ هرچند هنوز وقتی از خاطرات خوب و بدشان حرف میزنند، بدترین اتفاق زندگی ورزشیشان را از دست دادن باشگاهی میدانند که ۱۵ سال تمام برای آن زحمت کشیدند و قهرمانیهای مختلفی با پسران و دختران منطقه کسب کردند؛ «این ناراحتی ما وقتی به اوج خودش رسید که فهمیدیم هیچ نهادی برای ورزش قهرمانی به ما جا نمیدهد. این نکته را هم بگویم که بیشتر آنها فکر میکنند بچههای ما تفریحی ورزش میکنند، درصورتیکه ورزش ما قهرمانی است و فعالیت قهرمانی، تمرینها و سالن آمادگی خاص خودش را میطلبد. ما الان سالن ورزشی پارک رجا را برای یک ساعت اجاره کردهایم؛ یعنی برای یک ساعت به ما اجاره دادهاند. تا به خودمان میجنبیم و تاتامی را روی زمین میچینیم، میبینیم وقت تمام شده است. سالها پیش ۱۰۰ درصد از اعضای تیم بانوان و ۷۰ درصد از اعضای تیم ملی ووشوی ایران را همین بچههای ساختمان تشکیل میدادند ولی الان فقطوفقط یک تیم اعزام میشود.»
* این گزارش دوشنبه، ۸ شهریور ۹۵ در شماره ۲۱۲ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.