یک روز جرقهای از دل اتفاقات ساده زندگی در ذهنش میدرخشد؛ جرقهای که او را به کوه میکشاند. او نه با تصور آرزوهای بلندپروازانه، بلکه تنها در یک لحظه ساده، با یک حرف، تصمیم بزرگی میگیرد و مسیر زندگیاش را تغییر میدهد.
معصومه علیزاده، بانوی شصتودوسالهای است که از سال۹۶ کوهنوردی را شروع کرده است. او ابتدا فقط بهدنبال رهایی از فکر و خیال و فضای غمانگیز فقدان همسرش پا به کوه میگذارد، اما حالا یک کوهنورد حرفهای است؛ معصومهخانم هیچ شباهتی به بسیاری از زنان همسنوسالش ندارد. درکنار لبخند گرم و چهرهای پر از انرژی، حالا به کسی تبدیل شده است که در دل هرکوهی، با جسارت و عزمی راسخ به صعود میپردازد.
در کارنامه ورزشیاش، فتح ۳۱قله مرتفع ایران که به «بام» معروفاند، به ثبت رسیده است. او تاکنون چهاربار تفتان، سهبار سبلان، سهبار علمکوه، دوبار دماوند و آرارات و آراگاتس در ارمنستان را فتح کرده است. این بانوی ساکن محله قائم (عج) که هفت سالی از شروع کوهنوردیاش میگذرد، هنوز حس جوانی دارد.
چهاردهساله بود که با همسرش ازدواج کرد و بعداز گذشت یک سال اولین فرزندش بهدنیا آمد. او تحصیلاتش را درکنار مادر و همسربودن به پایان رساند. در این سالها تنها پیادهروی را برای سلامتی انتخاب کرده بود و ورزش دیگری را بهطور جدی انجام نمیداد.
زندگی شاد معصومهخانم با فوت همسر تلخ شد. او که تا زمان زندهبودن همسر، زنی شاد و سرزنده بود، ناگهان به فردی افسرده تبدیل شد. به توصیه رفقا برای پرکردن تنهایی به کشیدن قلیان پناه برد. خودش میگوید: دخترم جزو کادر درمان است. او بارها از من میخواست به خاطر آرامش همسر مرحومم، قلیان را کنار بگذارم. اما من که سرگرمی دیگری نداشتم، اعتنا نمیکردم.
کسانی که کوهنوردی میکنند، انسانهای صبورتری در مشکلات زندگی هستند و سختیها کمتر اذیتشان میکند
تعداد مخالفان معصومهخانم هر روز بیشتر میشد؛ «خواهرم مانند دخترم هر وقت من را درحال کشیدن قلیان میدید، نصیحتم میکرد و یک روز که در خانه دیگرمان در رباطسنگ مشغول همین کار بودم، خواهرم که کوهنورد است، با کنایه گفت با همین سرگرمی ناسالم به خودم آسیب زدهام و دیگر نمیتوانم مانند گذشته پیادهروی کنم.
راستش از این حرف ناراحت شدم و در جوابش گفتم هنوز هم میتوانم و حتی حاضرم برای ثابتکردن ادعایم ب از کوه نزدیک خانه بالا بروم.»
همین یک جمله ساده باعث شد او به یک کوهنورد حرفهای تبدیل شود؛ «همان روز با کفشهای نامناسب کوه و بدون تجهیزات ابتدایی با خواهرم دونفری به دل کوههای رباط سنگ رفتیم. یادم نیست چقدر طول کشید تا رسیدم بالای کوه. وقتی منظره زیر پایم را دیدم با خودم گفتم ۳۶ سال است که به این محدوده رفتوآمد دارم، اما از وجود چنین منظره زیبایی بیخبرم. وقتی به خانه برگشتم، قلیان را شکستم و از هفته بعد با گروهی که خواهرم با آنها به کوه میرفت، همراه شدم.»
از بهخاطرآوردن اولین کوهنوردی گروهی لبخند روی صورتش میآید؛ «مدیر گروه توصیه کرد اگر واقعا قصد دارم همراهیشان کنم، لباس و کفش مناسب تهیه کنم. مدیر نگرانم بود که نفس کم بیاورم یا خسته شوم. اما هیچکدام اتفاق نیفتاد.»
با همه نگرانیها در اولین تجربه خود در کوهنوردی، آنقدر خوب عمل میکند که حتی نگرانکنندهترین پیشبینیها نیز رنگ میبازند؛ «سال۹۵ همسرم فوت کرد و یک سال بعد کوهنوردی را شروع کردم. ۵۶ سال داشتم. سن و سالم کم نبود که نگرانم نشوند. طوری بود که مدام مدیر گروه و خانمهای دیگر هوایم را داشتند و مواظب بودند عقب نیفتم. آنچه سبب شد بتوانم پابهپای کوهنوردان دیگر صعود کنم، این بود که به توصیههای ابتدایی افراد باسابقه گروه عمل میکردم. در صعودهای بعدی نیز همین توصیهها آویزه گوشم بود و خیلی کمکم کرد.»
لذتبردن از مناظر بکر و طبیعت زیبای کوه باعث شد هفتههای دیگر هم کوهنوردی را تکرار کند. آرامآرام وسایل موردنیازش را تهیه کرد. هر هفته لحظهشماری میکرد تا روز رفتن به کوه برسد.
علیزاده چندماه بعداز شروع جدی کوهنوردی از اجرای طرح سیمرغ باخبر میشود؛ طرحی که در آن، کوهنوردان به بلندترین قله هر استان صعود میکردند. با اطمینان به مدیر گروه میگوید که آمادگی لازم را دارد تا به قله تفتان صعود کند.
این بانوی کوهنورد میگوید: تا قبل از تفتان، به کوههای اطراف مشهد و شهرستانهای اطراف صعود کرده بودم. اما تفتان برایم تجربه بسیار خوبی بود تا خودم را محک بزنم. آنجا بود که دیدم میتوانم پابهپای کوهنوردانی که چندین سال حرفهای کوهنوردی میکنند، پیش بروم.
بعد از آن، هزاربام استان کرمان، شیرکوه استان یزد، عَلَمکوه استان مازندان، سبلان استان اردبیل و... را فتح کرده است. برخی از قلهها مانند دماوند را از دو جبهه مختلف سهبار صعود کرده است.
دراینباره برایمان توضیح میدهد: اولینبار سال۱۳۹۹ هنگامیکه کرونا شیوع داشت، از جبهه شمالشرقی به دماوند صعود کردم. زیبایی و طبیعت دماوند آنقدر زیاد است که در وصف نمیگنجد. هرچند وجود یخچالها صعود را سخت میکند، عظمت و زیبایی دماوند آنقدر چشمنواز است که همه این سختیها را برای بار دوم و حتی سوم برایم آسان کرد. اگر باز هم بتوانم، صعود به دماوند را از جبهههای دیگر تجربه میکنم.
عشق به کوهنوردی جاذبهای است که بسیاری را مجذوب خود کرده است، اما برای معصومهخانم، این عشق، معنایی عمیقتر دارد. او زنی است که بارها مرگ را در چشماندازهای کوهستان دیده، اما ترس هرگز مانع ادامه کار او نشده است. بارها با خود عهد کرده است که اگر لازم باشد برای بار دوم و حتی سوم به همان ارتفاعات سخت بازگردد و دشواریهای صعود را به جان بخرد.
میگوید: هیچچیز به اندازه صعود به دماوند شاد و هیجانزدهام نکرده است. نشاط و شادابیای که این ورزش برایم به وجود آورده باعث شده آن را به دوستانم که درگیر بیماری یا افسردگی هستند، توصیه کنم. دست بسیاری از دوستانم را گرفته و به کوه بردهام. میخواهم این تجربه خوبم را به همه انتقال بدهم.
به بانوانی که به کوههای آرارات، اورست و... صعود کردهبودند، حسادت میکردم
این بانوی کوهنورد اشاره میکند که سالمبودنش را مدیون کوهرفتنش است و هربار که صعود میکند، روی قله که میایستد، هزاران بار خداوند را بهخاطر نعمتی که به او داده است، شکر میکند؛ «روی قله که میایستم، ابتدا برای همه دعای خیر میکنم. سپس از خدا میخواهم که سلامت باشم تا بتوانم به قلههای بیشتری صعود کنم.»
علاقهاش به کوه آنقدر زیاد است که به دیگران سفارش کرده است اگر در کوه و هنگام صعود از دنیا رفت، همانجا دفنش کنند؛ «کوه به من درس استقامت و صبوری میدهد. کسانی که کوهنوردی میکنند، بهطور معمول، انسانهای صبورتری در مشکلات زندگی هستند و سختیهای زندگی کمتر اذیتشان میکند.»
خلاف برخی از بانوان که در هر مسافرتی بهدنبال خرید سوغات هستند، او به هر شهری که میرود بهدنبال مغازههایی است که تجهیزات کوه دارند. او میگوید: در هر مسافرت، کلی لوازم کوهنوردی میخرم. بیشتر درآمدم را صرف خرید لوازم کوهنوردی میکنم. فکر میکنم بیشتر از ظرف و ظروف در خانهام، وسایل مختلف کوهنوردی و یخنوردی داشته باشم.
لحظههای سخت در کوه زیاد دیده است؛ لحظاتی که مجبور شده شب تا صبح را در سرمای ۱۶ درجه زیر صفر کوهستان به حالت نشسته و در کیسه بخوابد. اما سرمای قله قاشمستان بام استان کهگیلویهوبویراحمد را هنوز در استخوانهایش احساس میکند. قاشمستان بین کوهنوردان به کوه سرسخت و خشن معروف است. اما هرچه این کوه سرسخت باشد، حریف اراده و عزم راسخ این بانو نشده است.
در قله سبلان استان قزوین هم خاطرهای بهیادماندنی برایش رخ داده است که برایمان اینطور تعریف میکند: وقتی میخواستیم به قله صعود کنیم، راهکوب بین برفها مشخص نبود. زیر پاهایم یخچال بود و بوران از بالا به صورتم میخورد. پایم در یک لحظه لیز خورد، اما هرطور بود، خودم را حفظ کردم. به اطرافم نگاهی انداختم. فرد سرقدم با من فاصله داشت. (وظیفه سرقدم در کوهنوردی این است که با گامبرداری مناسب، امکان رسیدن همه اعضای تیم به قله را فراهم کند).
وقتی سُر خوردم، او برگشت تا از حالم مطلع شود بقیه گروه با فاصله درحال آمدن بودند. مشکلم پیداکردن راه بود. در همان وضعیت بحرانی سرگردان پیداکردن راهی بودم که چشمم به پاکوب افتاد؛ (به مسیرهایی که دراثر رفتوآمد زیاد صاف شده باشند، بهاصطلاح مسیر پاکوب میگویند) و احساس کردم کمی آنطرفتر از ما راهی وجود دارد. این را به سرقدم گفتم و داوطلب شدم که مسیر را در تاریکی شب بهتنهایی طی کنم. به هر زحمتی بود، راه را رفتم و آن را درست تشخیص داده بودم. با علامت به سایر افراد گروه، آنها را بهسمت دیگر هدایت کردم.
قله آرارات را در سال ۱۴۰۱ فتح کرده است. او میگوید: به بانوانی که به کوههای آرارات، اورست و... صعود کردهبودند، حسادت میکردم. این آرزو بالاخره محقق میشود و به همراه گروه تصمیم میگیرد به آرارات برود.
میگوید: «تجهیزاتم را بررسی کردم. تصمیمم را گرفتم و با شوق و دلهره راهی ارمنستان شدم. سه روز صعودمان طول کشید. در هیچکدام از صعودهایم به خاطر اختلاف سطح اکسیژن حالم بد نشد، اما اینبار دچار سردرد و حالت تهوع شدم. گریه میکردم و به سرپرست گروه میگفتم که بااینحال نمیتوانم صعود کنم. این همه راه آمدهام که بتوانم قله را ببینم؛ حالا باید برگردم. اما او دلداریام داد و گفت نگران نباش. حتما میتوانی ادامه دهی.»
روز اولی که صعودهایم را شروع کردم، پای کوه تمام غمها و سختیهایی را که در زندگی داشتم، دفن کردم
اعضای گروه که ناراحتی خانم علیزاده را میبینند، به دلداریاش میپردازند و میگویند صعود گروهی است و اگر او نتواند همراهشان برود، آنها هم برمیگردند؛ «آنها جوان بودند و باانرژی. با خودم میگفتم حتما کم میآورم. اما شکر خدا حالم خوب شد و توانستم یک صعود خاطرهانگیز داشته باشم.»
در فکر پسانداز است تا رفتن به اورست را عملی کند. هزار بار عکسها و فیلمهای افرادی را که به اورست صعود کردهاند، نگاه کرده است. خودش را آماده کرده، اما هنوز پساندازش جوابگوی هزینههای صعود نیست. این بانوی بااراده میگوید: میدانم که بهزودی راهی اورست میشوم.
او میخواهد صعودهای خارج از کشور را ادامه بدهد و تنها اورست نیست که در برنامه اش قرار دارد؛ «برای زمستان امسال برنامهریزی کردهام تا به قله کازبک در گرجستان که به اورست کوچک معروف است، صعود کنم. فهرست بلندبالایی از قلهها را برای صعود در سر دارم و میخواهم به یاری خدا به همه آنها صعود کنم.»
این بانوی کوهنورد در زندگیاش سختیهای بسیار را تحمل کرده است، از عمل جراحی مغز در بیستونهسالگی تا دیابت و فشار خون و.... اما حالا که برایمان از کوه و انرژیای که از صعودهایش میگیرد، صحبت میکند به این نکته نیز اشاره میکند: روز اولی که صعودهایم را شروع کردم، پای کوه تمام غمها و سختیهایی را که در زندگی داشتم، دفن کردم. حالا شبها که در تنهایی خودم هستم، بهجای مرورکردن خاطرات تلخ گذشته و غصهخوردن، به روزهای خوبی که در صعودهای مختلف داشتم، فکر میکنم.
علیزاده میگوید: تا حالا پیش نیامده که برنامه کوهرفتنم را تعطیل کنم. یک جمعه را به فرزندانم و دیدنشان اختصاص میدهم و سه هفته دیگر را به کوه میروم.
حالا فرزندانش، نوهها، عروسها و دامادها به داشتن اراده آهنین معصومهخانم آفرین میگویند و برای مادرشان آرزوی موفقیت میکنند.
* این گزارش سهشنبه ۱۳ آذرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۹۲ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.