کد خبر: ۱۰۹۲۱
۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۰

اهالی، معتمد محله عنصري را با عنوان «امدادگر» می‌شناسند

سیدحسن میرمرتضوی یکی از قدیمی‌های چهارراه عنصری است که به‌واسطه سال‌ها حضورش در دادگستری همواره در متن مشکلات و گرفتاری‌های مردم بوده است.

اینکه «میان مردم باشی و امین ریز و درشت زندگی‌شان» امری است که برای همه صادق نیست؛ کم هستند افرادی که به چنین جایگاهی می‌رسند و به‌اصطلاح می‌شوند «معتمد مردم».

نگاهی میان جمعیت منطقه ما و حرف مردم، می‌گوید که سیدحسن میرمرتضوی یکی از همین افراد است؛ از قدیمی‌های محله عنصری مشهد و به دنیاآمده فروردین ۱۳۴۱ که به‌واسطه سال‌ها حضورش در دادگستری همواره در متن مشکلات و گرفتاری‌های مردم بوده است.

شاید همین حضور در مرکز قضاوت و آشنایی کامل با چندوچون مشکلات مردم بوده که او را به سمت گره‌گشایی از کار هم‌محله‌ای‌های خود سوق داده و از او چهره‌ای ساخته که معتمد اهل‌محل باشد.

 

مردم همدیگر را می‌شناختند

کودکی سیدحسن از آن کودکی‌های بی‌سروصداست؛ یعنی نه شیطنت خاصی داشته و نه ماجرای ویژه‌ای. ابتدایی را در «شفق» چهارباغ گذرانده و راهنمایی را در «حکیم نظامی»، تابستان‌های این سال‌ها را هم به شاگردی در حرفه‌هایی مثل خیاطی، فیروزه‌تراشی و طلافروشی سپری کرده است.

مردم همدیگر را می‌شناختند. خانه‌یکی بودند. اگر بچه‌ای زمین می‌خورد همه برای کمک می‌دویدند

از آن سال‌ها فقط ارتباط خوب مردم محله‌اش را به‌یاد دارد؛ «مردم همدیگر را می‌شناختند. خانه‌یکی بودند. اگر بچه‌ای زمین می‌خورد همه برای کمک می‌دویدند، انگار که بچه خودشان است! الان متاسفانه مردم محلات همدیگر را نمی‌شناسند و کم اتفاق می‌افتد که از مشکلات هم خبر داشته باشند.»

 

همراه انقلاب شدم

آقا سیدعلی، پدر سیدحسن یکی از هیئتی‌های قدیمی است؛ «پدرم ما را می‌برد هیئت ابوالفضلی ایستگاه سراب. قبلا یک حیاط بزرگ داشت، مراسم که تمام می‌شد ما فرش‌ها و پشتی‌های پهن‌شده در حیاط را جمع می‌کردیم.»

آقا سیدعلی همین‌طور نزدیک منزل آیت‌الله مرعشی برای خانواده‌اش خانه گرفته و هر‌ازگاهی هم دست بچه‌ها را می‌گیرد و به مسجد کرامت می‌برد در روز‌هایی که مصادف است با حرکت‌ها و نجوا‌های اولیه انقلاب.

او می‌گوید:«بزرگان دیگری هم در محل بودند، مثل حاج‌جعفر موسویان و آسیدجواد مجتهدی که محور فعالیت‌های مردمی بودند. میانه همین رفت‌وآمد‌ها بود که من هم در جریان انقلاب قرار گرفتم و مثل خیلی‌های دیگر همراه آن شدم.

انقلاب که به ثمر نشست، آیت‌الله مرعشی شد امام جماعت مسجد کرامت و ما هم شدیم نیروی قسمت مراجعات عمومی کمیته انقلاب اسلامی که در سه‌راه جم دایر شده بود و مسئولیتش با آیت‌ا... واعظ طبسی بود.»

 

کمک‌رسانی را در جنگ یاد گرفتم

کمیته آن روز‌ها بازوی شهربانی و ژاندارمری بود و همین‌جاست که سیدحسنِ جوان از نزدیک و به مدت دوسال با مشکلات مردم روبه‌رو می‌شود تا اینکه به دادسرای انقلاب اسلامی در کوهسنگی منتقل می‌شود و در سمت منشی دادیار مرحوم مهدی نجمی فعالیتش را ادامه می‌دهد تا به روز‌های جنگ می‌رسد؛ «با شروع جنگ، مشکلات هم آغاز شد و نیاز بود که همه کمک کنند تا کشور سرپا بماند.ما که زیر‌نظر پزشکان زندان مشهد، آموزش‌های کمک‌های اولیه را دیده بودیم، توانستیم به عنوان امدادگر عازم جبهه شویم.»

این حرف‌ها مربوط به سال ۶۳ است و چهل‌وپنج روز هم طول دارد؛ «من تازه تزریقات را یاد گرفته بودم که رفتیم کرمانشاه.

شب‌ها مجروحان و شهدای خط را می‌گذاشتند روی قاطر و می‌فرستادند سمت ما تا به آنهایی که زنده مانده بودند، کمک کنیم. در این دوره بود که من کمک‌رسانی را از نزدیک یاد گرفتم.»

ایثار رزمندگان

اعزام بعدی میرمرتضوی یک دوره سه‌ماهه است برای امور تبلیغی و فرهنگی در سال ۶۴ و از زاهدان. اما اعزام سوم باز رنگ امدادی دارد؛ «بهیار پرواز بودم. مجروحان را از اهواز با هواپیما انتقال می‌دادیم به شهر‌های دیگر.» 

در این میان مهم‌ترین چیزی که او از جابه‌جایی مجروحان به‌یاد دارد، ایثار رزمندگان است؛ «یادم هست یکی را با ویلچر آوردند داخل هواپیما. بیهوش بود. به هوش که آمد شروع به سرو صدا کرد که مرا نبرید.

هر کاری می‌کردیم قبول نمی‌کرد و می‌گفت به‌جای من یک نفر دیگر را ببرید، من حالم خوب است! آخرش معلوم شد که بیهوشی اولش با آمپول بیهوشی بوده تا بتوانند برای مداوا بفرستندش عقب!»

 

همه چیز از زندان شروع شد

جنگ که تمام می‌شود، شرایط شغلی حضور دوباره میرمرتضوی را در مشهد رقم می‌زند؛ «سال ۶۸ برگشتم مشهد. خیلی از دوستان و آشنایانم در مسجد ثامن‌الائمه (ع) در محل باب‌الجواد فعلی فعالیت می‌کردند.

دور هم جمع شدیم که طرحی نو راه بیندازیم؛ گفتیم برگزاری جلسات دعا را نمی‌خواهیم که اگر قرار فقط به برگزاری جلسات دعا باشد، می‌رویم حرم! گفتیم کاری بکنیم که از حال هم خبردار باشیم، این‌طور بود که هیئت جان‌نثاران حضرت‌زهرا (س) پا گرفت.»

پا گرفتن خیریه، اما ماجرای دیگری دارد و مربوط می‌شود به چند سال بعد؛ «اوایل دهه ۷۰ بود. من با حاج‌آقای عرب که قاضی زندان وکیل‌آباد بود کار می‌کردم.

روزی یک پیرزن به گلایه آمد که من آمده‌ام ملاقاتی پسرم، اما بندش را عوض کرده‌اند و من نمی‌دانم کجاست! حالا به من می‌گویند، برو چند روز دیگر بیا تا مشخص شود، اما من نمی‌توانم، چون پول برگشتن ندارم!

پیرزن می‌گفت من پول ندارم زن و بچه‌های پسرم را یک‌جا با خودم بیاورم؛ الان یک بچه‌اش را آورده‌ام تا دوهفته دیگر بچه دیگرش را بیاورم! خود پیرزن کارگری می‌کرد و پولی سرهم کرده بود که به پسرش بدهد، واقعا به کمک نیاز داشتند.

آنجا به فکر افتادیم که برای این خانواده کاری بکنیم. دنباله این حرکت بود که خیریه جان نثاران حضرت زهرا (س) پا گرفت و کمک کردن ما به مردم به‌طور جدی شروع شد.»

 

اهالی معتمد محله عنصري را با عنوان «امدادگر» می‌شناسند

 

کمک‌کردن را عبادت می‌دانیم

آن‌طور که میرمرتضوی می‌گوید، خیریه چندسالی همان اطراف حرم فعالیت می‌کند تا به مکان فعلی‌اش در انتهای بازار رضا منتقل می‌شود؛ «بیت‌الزهرا (س) که اینجا دایر شد، مردم زیادی هم همراه ما شدند و فعالیت‌های مرکز را گسترش دادند. هرکسی یک گوشه کار را گرفت تا بتوانیم مشکلات مردم را در حد توانمان برطرف کنیم.»

همسر و فرزند ارشد میرمرتضوی از جمله همین افرادی هستند که همراه برنامه‌های خیریه شده‌ا‌ند.

خودش علت این همراهی را محیط رشد و تربیت بزرگ‌تر‌ها عنوان می‌کند؛ «ما در محله‌ای بزرگ شده‌ایم که بزرگ‌ترهایش به بچه‌ها یاد می‌دادند کمک کردن به دیگران یک عبادت است.  همین است که امروز کسانی مثل ما به دنبال کمک کردن به مردم هستند. ما، چون از ابتدا این چیز‌ها را یاد گرفته‌ایم، امروز نمی‌توانیم نسبت به مردم اطرافمان بی‌تفاوت باشیم.

اصلا دوری از این فضا ما را بیمار می‌کند. الان هم در اداره بیشتر مراجعات من مردمی است؛ آن هم در‌مورد مسائلی که به شغلم ربط چندانی ندارد.»

 

ما در محله‌ای بزرگ شده‌ایم که بزرگ‌ترهایش به بچه‌ها یاد می‌دادند کمک کردن به دیگران یک عبادت است

کار خیر از لطف امام رضا(ع) است

حرف‌های زیادی برای گفتن هست، اما معتمد و خیّر محله ما ترجیح می‌دهد که صحبت‌هایش را با حرفی از عنایت مولایش به پایان ببرد؛ «اینکه کسانی مثل منِ‌نوعی، اقبال خدمت به مردم را دارند، همه از عنایت امام رضا (ع) است.

ایشان هستند که دل ما را گرم می‌کنند تا جایی که می‌توانیم دل مجاور و زائرانشان را به دست بیاوریم. این، بزرگ‌ترین لطفی است که به ما شده و برای همین سعی می‌کنیم تا آنجا که ممکن است شبیه خود امام باشیم و از نتایج این پیروی بهره‌مند شویم.»

شاید همین چیزهاست که همسایه قدیمی حرم رضوی را حتی سال‌ها پس از آنکه از محله قدیمی‌اش نقل مکان کرده باز هم به اینجا می‌کشاند تا کنار مولایش باشد؛ «اصلا طاقت دوری از حرم و امام بزرگوارش را ندارم و نمی‌توانم مدت زیادی را دور از آن بمانم.

همین است که حتی روز‌های تعطیلم را باز هم به همین کوچه‌های قدیمی می‌آیم و وقتم را با همسایه‌ها می‌گذرانم و این وسط هم سعی می‌کنم به طریقی گره از کار کسی بگشایم تا زندگی راحت‌تری داشته باشد. اصلا شأن مجاور و زائر آقاست که بی مشکل و راحت زندگی کند.»

* این گزارش سه شنبه، ۱۱ تیر ۹۲ در شماره ۵۹ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.  

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44