کد خبر: ۱۰۸۱۹
۲۶ آبان ۱۴۰۳ - ۰۷:۰۰

خاطره محسن موسوی‌زاده‌ از تصادف دوچرخه‌شان با رئیس کلانتری

بولوار ابوذر غفاری یادآور خاطرات بسیاری برای سیدمحسن موسوی‌زاده‌جزایری است که از بدو تولد تا زمان ازدواجش را در آنجا گذرانده است. هنوز هم گاهی برای مرور خاطراتش، سری به محله می‌زند.

وقتی قدم در خیابان ابوذرغفاری‌۲۴ می‌گذارد، مکثی کوتاه می‌کند و لبخندی بر لبانش می‌نشیند و می‌گوید: انگار همین دیروز بود که با بچه‌های محله، وقت و بی‌وقت در این کوچه فوتبال بازی می‌کردیم و گاهی برای اینکه سربه‌سر همسایه‌ها بگذاریم، توپ را به شیشه خانه‌ها می‌زدیم.

بولوار ابوذر غفاری در محله احمدآباد، یادآور خاطرات بسیاری برای سیدمحسن موسوی‌زاده‌جزایری است که از بدو تولد تا زمان ازدواجش را در آنجا گذرانده است. هنوز هم گاهی برای مرور خاطراتش، سری به محله می‌زند و از همان مغازه‌های قدیمی که می‌شناسد، خرید می‌کند.


خاطره سیدمحسن موسوی‌زاده‌ از تصادف دوچرخه‌شان با رئیس کلانتری

آقای قانع همسایه دلسوزی بود و در مرکز بهداشت کار می‌کرد. هر‌کدام از همسایه‌ها که بیمار می‌شدند، به خانه‌اش می‌رفتند تا به آنها دارو بدهد. یک بار با شیشه دستم را بریدم و آقای قانع برایم پانسمان کرد.



خاطره سیدمحسن موسوی‌زاده‌ از تصادف دوچرخه‌شان با رئیس کلانتری
آن زمان کلانتری احمدآباد ابتدای بولوار ابوذر غفاری قرار داشت. یک روز با دوستم سوار دوچرخه ۲۸ پدرش شده بودیم. ناگهان کنترل دوچرخه از دستش در رفت و با شتاب به رئیس کلانتری آن زمان که پشت ماشین پلیس ایستاده بود، برخورد کردیم. او بعد‌از اینکه تذکر داد، گفت: «بروید و دوچرخه به اندازه قد خودتان سوار شوید!» 



خاطره سیدمحسن موسوی‌زاده‌ از تصادف دوچرخه‌شان با رئیس کلانتری

بوستان سوسن در خیابان ناصرخسرو، زمینی خاکی بود و آنجا فوتبال بازی می‌کردیم. یک سال به پیشنهاد یکی از بچه‌ها قرار شد جام تابستانه برگزار کنیم و به تیم‌های برتر جایزه بدهیم. وقتی پول‌ها جمع شد، فردی که پیشنهاد داده بود، پول‌ها را برد و دیگر نیامد!



خاطره سیدمحسن موسوی‌زاده‌ از تصادف دوچرخه‌شان با رئیس کلانتری

قدیمی‌ترین سبزی‌فروش محله ما، حاج‌غلامرضا بذرفروش، در چهارراه ابوذر غفاری مغازه داشت. حالا پس‌از گذشت سی‌سال از آن روزها، خاطرات کودکی مرا به اینجا می‌آورد تا از پسرانش خرید کنم.

 

خاطره سیدمحسن موسوی‌زاده‌ از تصادف دوچرخه‌شان با رئیس کلانتری

دهه‌۶۰ ترک دوچرخه پدرم می‌نشستم و به مغازه «فریمانی» در انتهای خیابان ابوذر غفاری می‌آمدیم تا از حاج‌ابراهیم زیبایی، شیر فله، ماست و پنیر بگیریم. این روز‌ها پسرش محمدآقا بیشتر دم مغازه است و اینجا هم سوپری شده است.

 

خاطره سیدمحسن موسوی‌زاده‌ از تصادف دوچرخه‌شان با رئیس کلانتری

سیدفضل‌الله علوی در دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ خادم مسجد امام‌سجاد (ع) بود. او شیطنت‌های من و دوستانم را هنوز به خاطر دارد که هر سال به‌خاطر کلاس‌های تابستانی به مسجد می‌آمدیم و گاهی تا ساعت‌۱۰ شب در آنجا بودیم و حین بازی همه وسایل مسجد را به هم می‌ریختیم.


* این گزارش شنبه ۲۶ آبان‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۰ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44