مقابل کوچه شهید عرفانی ۷ کوچهای است که خیلیها آنجا را نه به نام اصلیاش بلکه به کوچه «آقای شیدایی» میشناسند. آشنایی ما هم با این کوچه، همینطور رقم خورد؛ وقتی که در یکی از روزهای کاریمان، هممحلهای آمد و گفت «پیشنهاد میکنم به یکی از تزریقاتیهای معروف منطقه به نام شیدایی سری بزنید.»
پزشکیار «شیدایی» متولد سال ۱۳۱۶ در روستای مهولات تربت حیدریه است. او که ۴۰، ۳۰ سال است در محله مقدم مشهد ساکن شده به خوشخلقی در بین اهالی این محله معروف است. البته او یک شهرت دیگر هم دارد که با آن شهرت، نامش بر سر زبان خیلی از مردم دیگر محلات افتاده و آن چیزی نیست جز اینکه «دستش شفاست».
آنطورکه خودش میگوید سال۱۳۳۷ وارد ارتش میشود و بهخاطر اینکه رشته پزشکی را خیلی دوست داشته است، همان زمان در بهداری ارتش مشغول و دستیار پزشکی به نام «افشار» میشود؛ «نخستینبار دکتر افشار آمپولی را برای بیماری تجویز کرد که من هم با ترسولرز آن را زدم.
آن روز کارم را درست انجام دادم بهطوریکه دکتر افشار گفت میتوانم کارهای بزرگتری انجام دهم. به همین دلیل کمکم تزریقات را شروع کردم؛ البته آن زمان برای خانوادههای ارتشی کار میکردم.»
پزشکیار باسابقه محله مقدم، بازنشسته ارتش است و اینطور که میگوید در شهرهای زیادی زندگی کرده است؛ «چهار سال در تبریز، دو سال در کرمانشاه و سهسال در سنندج و ۱۲ سال در مرز ایران و عراق فعالیت کردم.»
شیدایی هفت فرزند دختر و پسر دارد که فقط یکی از پسرهایش به نام امیر، کار او را دنبال میکند و تاکنون موفق شده است در رشته بیهوشی اتاق عمل تخصص بگیرد.
امیر شیدایی در کنار شغلش و در اوقاتی که در بیمارستان نیست به مطب پدرش میآید و به او کمک میکند. او میگوید: البته دخترم هم مشغول تحصیل در رشته پزشکی و به این شغل خیلی علاقهمند است.
پدر امیر هم لبخندی میزند و با همان حالت میگوید: فکر کنم ۱۲، ۱۳ نوه داشته باشم! راستی این را بگویم که سهنبیره هم دارم.
شیدایی که عنوان میکند هدفش بالاتر از طبابت بوده از دلایل حضورش در مشهد میگوید و اضافه میکند: سال۱۳۵۹ به مشهد آمدم؛ چون میخواستم در خدمت امام رضا (ع) باشم. راستش میخواستم به مردم مستضعف خدمت کنم و برای این کار جایی بهتر از مشهد و کنار بارگاه حضرترضا (ع) پیدا نکردم.
همکارانم در ارتش رایگان پیش من میآیند؛ همینطور مستضعفان و خانوادههای یتیم
در محله مقدم خیلیها میدانند شیدایی رایگان هم کار میکند، اما وقتی این را مطرح میکند، کاملا مشخص است که نمیخواهد تا این موضوع را بگوید؛ «همکارانم در ارتش رایگان پیش من میآیند؛ همینطور مستضعفان و خانوادههای یتیم.
ویزیت و ارائه خدمات برای کارمندان هم نیمهبهاست. البته بهدلیل ارادتی که به روحانیها دارم، ارائه خدمت برای این افراد هم رایگان است.»
بعد اضافه میکند: این را هم بگویم که افراد برجسته و مسئولان زیادی هستند که به این مطب میآیند، از رئیس فلان پاسگاه گرفته تا فلان سرهنگ و آقای مدیرکل...
خیلی از اهالی محله معتقدند با یک آمپول شیدایی، حال بدحالترین بیمارها هم خوب میشود. میپرسیم تابهحال چند بار خودتان را درمان کردهاید که میگوید: تابهحال که به این سن رسیدهام، به لطف خدا دنداندرد هم نگرفتهام، چون هر روز صبح نرمش میکنم و شبها هم ورزشهای رزمی انجام میدهم و بهجرئت میتوانم بگویم که از جوانهای امروزی خیلی جوانترم.
شیدایی که بهجز تزریقات و پانسمان، درمان سوختگی و تنظیم فشارخون هم انجام میدهد، میگوید: بر اساس تجربهام به هر کدام از کسانی که اینجا مراجعه میکنند، کمک میکنم. او تاکید میکند: برای من تعطیلی و خستگی معنا ندارد. همیشه خانوادهام به من خرده میگیرند که چرا استراحت نمیکنم، اما من دوست دارم تا جان در بدن دارم، به مردمم خدمت کنم و اگر کاری از دستم برمیآید برایشان انجام دهم.
با خنده میگوید: از مال دنیا فقط یک دوچرخه دارم که هر روز با آن از کوچه و خیابان عبور میکنم و به دوستانم سلام میکنم و برایشان دست تکان میدهم. بعد میافزاید: بهخاطر دوستان خوبی که دارم، من خیلی ثروتمندم.
از مال دنیا فقط یک دوچرخه دارم که هر روز با آن از کوچه و خیابان عبور میکنم و به دوستانم سلام میکنم
پسر پزشکیار شیدایی میگوید هرکس از هرجا ناامید شده باشد به پدرم مراجعه میکند و به خاطرهای که چند سال قبل اتفاق افتاده بود، اشاره میکند: پسری بود که دچار سوختگی شدیدی شده بود و بیمارستان جوابش کرده بودند.
خانوادهاش که وصف پدرم را شنیده بودند، به اینجا مراجعه کردند و آن پسر بعداز چندوقت بهبودی کامل خود را با کمک پدرم به دست آورد. بعداز آن اتفاق خودش و خانوادهاش میگفتند معجزه شده است؛ البته پدر من معجزه نکرد، اما چون همیشه نیتش خیر است، خدا کمکش کرد و آن پسر مداوا شد.
* این گزارش سه شنبه، ۲۶ اسفند ۹۳ در شماره ۱۳۸ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.