کد خبر: ۱۰۷۲۰
۱۹ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۰
خالق‌پور یکی از بیست «جان فدا»ی انقلاب بود

خالق‌پور یکی از بیست «جان فدا»ی انقلاب بود

علی‌اصغر خالق‌پور، مداح انقلابی و فعال فرهنگی محله بهشتی است، که از بیست‌سالگی فعالیت‌های انقلابی‌اش را آغاز کرد. او می‌گوید: قبل از انقلاب گروهی بیست‌نفره بودیم که آن زمان به ما «جان‌فدا» می‌گفتند. 

علی‌اصغر خالق‌پور، مداح انقلابی و فعال فرهنگی محله بهشتی است، که از بیست‌سالگی فعالیت‌های انقلابی‌اش را آغاز کرد. او از خاطراتش برایمان اینچنین می‌گوید: قبل از انقلاب گروهی بیست‌نفره بودیم که آن زمان به ما «جان‌فدا» می‌گفتند. ما جان‌فدایان رهبر معظم انقلاب اسلامی، آیت‌ا... طبسی و شهید هاشمی‌نژاد بودیم و هنوز هم هستیم. سعی می‌کردیم همیشه در کنار آنها باشیم.

یک‌روز در خیابان سراب بودیم که ارتش رژیم پهلوی به ما حمله کرد. از داخل کوچه بیمارستان شاهین‌فر به مدرسه آیت‌ا... خویی رفتیم تا در امان باشیم. ارتش هم از سمت حاشیه خیابان به داخل مدرسه آمد.

ما اطراف رهبر معظم انقلاب اسلامی را گرفتیم که آسیبی به ایشان نرسد، اما آن روز متوجه شجاعت ایشان شدیم و فهمیدیم نیازی به محافظت ما ندارند و در کارشان استوار هستند. رئیس ارتش آن زمان که به آنجا آمده بود، رهبر معظم انقلاب اسلامی را صدا زد که بیا اینجا. ایشان جلو رفتند.

ما که ترسیدیم اتفاقی برایشان بیفتد، سریع جلو رفتیم تا مراقبشان باشیم، اما با آرامش به ما گفتند که برگردید و خودشان جلو رفتند و صحبت کردند. آن روز به‌خیر گذشت و اتفاقی برایشان نیفتاد، اما در طول آن مدت ما چیزی جز آرامش در چهره شان ندیدیم.

 

خانواده‌ام انقلابی هستند

پدرم مردی متدین و باخدا بود. زمان پهلوی، فعالیت‌های مذهبی ممنوع بود، اما او جلسات قرآن را مخفیانه برگزار میکرد. زمان کشف حجاب هم فعالیت‌های زیادی انجام می‌داد. از کودکی به همراه پدرم در مراسم مذهبی شرکت می‌کردم. یادم هست به همراه پدرم به مسجد فیل در خیابان نواب صفوی رفته بودیم و سخنرانی شهیدهاشمی‌نژاد را گوش می‌کردیم.

ناگهان تیراندازی شد و پدرم به‌سرعت من را بیرون برد تا صدمه نبینم. این سبک تربیت سبب شد تا ما هم در جریان انقلاب قرار بگیریم و مخالف رژیم پهلوی باشیم. پدرم دوست داشت ما در حوزه تحصیل کنیم و روحانی شویم، اما فقط برادر کوچکم آرزوی او را برآورده کرد و ما هم از طریق او با انقلاب و فعالیت‌های انقلابی، بیشتر از گذشته آشنا شدیم.

قبل از انقلاب به دنبال چاپ اعلامیه و حضور در راهپیمایی بودیم و نوار‌های امام را تکثیر می‌کردیم. شب‌ها اعلامیه‌ها را زیر لباس مخفی میکردیم و به‌آرامی از زیر در خانه‌ها به داخل میفرستادیم. اگر در کوچ‌های ۱۰ خانه بود، فقط در دوخانه اعلامیه میانداختیم و سریع از آنجا دور میشدیم، زیرا مردم به صدا‌های شب حساس شده بودند و با شنیدن کوچک‌ترین صدا بیرون می‌آمدند و احتمال دستگیر شدنمان زیاد بود.

 

خاطرات ساکن محله بهشتی که در دوران انقلاب «جان فدا» نام گرفت

 

مادرم مانند زنان دوران امام رضا (ع) بود

در مسیر انقلاب پدر و برادرانم همه با هم بودیم و او ما را حمایت می‌کرد، برای همین با جرئت بیشتری به‌دنبال این کار می‌رفتیم. مادرم همیشه نگران ما بود و برایمان دعا می‌خواند، اما اگر بخواهم از او بگویم، بهتر است این چنین عنوان کنم که «او از مادران دوران امام رضا (ع) بود». او می‌دانست که مسیر ما مسیر اسلام است، برای همین نه‌تنها مانع فعالیت‌هایمان نمی‌شد، تشویقمان هم می‌کرد و در این مسیر به ما کمک می‌کرد؛ به طور مثال فراموش نمی‌کنم همیشه شیشه‌های آبلیمو در خانه حاضر بود و به محض اینکه درگیری رخ می‌داد و گاز اشک‌آور می‌زدند، مادرم به ما آبلیمو می‌داد تا بین مردم توزیع کنیم و مانع مسمومیت آن‌ها بشویم.

خاطرات ساکن محله بهشتی که در دوران انقلاب «جان فدا» نام گرفت

 

خانه پدر پایگاه ما بود

قبل از پیروزی انقلاب، ازدواج کردم و به لطف خدا همسرم و خانواده‌اش هم مانند خودمان بودند. در آن زمان خدا به ما فرزندی داد. با خودم گفتم برای تربیت فرزندم باید از نقطه صفر شروع کنم، برای همین هنگامی که نوزاد بود، او را به راهپیمایی میبردم. منزل پدرم در خیابان خاکی بود و پایگاه ما هم آنجا بود. هر روز ظهر از راهپیمایی به خانه پدرم می‌رفتیم و آنجا ناهار میخوردیم و دوباره به‌دنبال فعالیت‌هایمان می‌رفتیم. 

عده‌ای، مایحتاج مردم را تامین می‌کردند

شاید برای خیلی‌ها سوال باشد مردمی که در دوران انقلاب، صبح تا شب به دنبال راهپیمایی و فعالیت‌های انقلابی بودند، چگونه امور زندگی‌شان را می‌گذراندند؟ در آن زمان مردم در این فکر‌ها نبودند که چطور روزی‌شان را تهیه کنند. اگر عده‌ای به فکر راهپیمایی بودند، عده‌ای دیگر به فکر مردم و تهیه مایحتاج آنها بودند و مواد خوراکی مانند نان، سیب‌زمینی، هندوانه و... به محلات می‌آوردند و فریاد می‌زدند بیایید ببرید.

در آن روز‌ها کسبه محل به من نگاه می‌کردند. اگر مغازه‌ام بسته بود، آنها هم مغازه‌شان را می‌بستند و به راهپیمایی می‌آمدند و اگر من در مغازه می‌ماندم، آنها هم مغازه‌شان را باز می‌کردند.


جوانان به فکر همه بودند

روز حادثه بیمارستان امام رضا (ع) پس از پایان سخنرانی رهبر معظم انقلاب، ناگهان ارتشیان با تانک به بیمارستان حمله کرده و دیوار‌های بیمارستان را خراب کردند و به داخل آن آمدند و بی‌رحمانه تیراندازی می‌کردند. آنها به هیچ‌کس رحم نکردند. هیچ‌وقت رفتار‌های وحشیانه‌شان را فراموش نمی‌کنم.

در درگیری ۱۰ دی در چهارراه استانداری، تیراندازی و حمله شدیدی اتفاق افتاد. خیلی‌ها زیر تانک رفتند و انقلابیان زیادی شهید شدند. هرکس به سمتی می‌رفت تا خودش را به پناهگاهی برساند، اما جوانان با آن روحیه‌ای که داشتند، عکس آن عمل می‌کردند. آنها در آن درگیری به‌دنبال این بودند که اگر پیرمرد یا پیرزنی بر روی زمین افتاده است، دستش را بگیرند و او را نجات دهند یا کودکی را که در آن فضا به دور از والدینش مانده است، نجات دهند و به جایی امن ببرند.

 

کفر و ایمان در دوطرف

فضای محله بهشتی با دیگر محلات فرق داشت و اگر بخواهم بهتر توصیف کنم، باید بگویم «بهشتی» جزو محلاتی بود که کفر در یک طرف و ایمان در طرف دیگرش قرار داشت. ساواک عده‌ای خانم را مامور کرده بود که روی ماشین‌ها بنشینند و در این محله رفت‌وآمد و پایکوبی کنند تا جوانان را جذب کنند، از آن‌طرف پشت سر آنها انقلابیان راهپیمایی کرده و اسلام را تبلیغ می‌کردند که به لطف پروردگار اهالی و جوانان، جذب انقلاب شدند.

اوایل شب‌ها ساعت ۹ به پشت‌بام می‌رفتم. کف پشت‌بام می‌خوابیدم و ا... اکبر می‌گفتم. بیشتر اهالی به روی بام می‌آمدند تا بفهمند کار کیست، اما پس از مدتی آنها به‌دنبال منبع صدا نبودند و کم‌کم همراه شدند و ا... اکبر می‌گفتند.

به پیروزی انقلاب که نزدیک شده بودیم، امام دست مردم را باز گذاشت و اعلام کرد که حکومت نظامی معنا ندارد و همین فرمان باعث شد تا مردم به خیابان‌ها بریزند و به‌اصطلاح خودمان تیر خلاصی را به رژیم شاهنشاهی بزنند. از نگاه من مشهدی‌ها برای پیشبرد انقلاب مدیون رهبر معظم انقلاب، آیت‌ا... طبسی و شهید هاشمی‌نژاد هستند. اینها رهبری و سخنرانی‌ها را به دست گرفته بودند و این موضوع سبب شد تا انقلاب در شهر ما مسیر درستش را طی کند.


خاطرات ساکن محله بهشتی که در دوران انقلاب «جان فدا» نام گرفت

 

دشمن دست‌بردار نیست

تصور می‌کردیم با پیروزی انقلاب اسلامی از زیر پرچم ظلم و ستم بیرون بیاییم و برای همیشه از دست دشمنان اسلام راحت شویم، اما فکر نمی‌کردیم دشمنان ساکت ننشینند و دست‌بردار نباشند.

آن زمان جوانان به این موضوع توجه می‌کردند که دستور اسلام چیست و مرجع‌شان چه می‌گوید و صادقانه به آن عمل می‌کردند و مسیرشان مشخص بود، اما برای جوانان امروزی کار با وجود رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی مختلف سخت شده است و آنها را دچار سردرگمی می‌کند. برای همین به همه توصیه می‌شود برای اینکه اشتباه نروند، پشت سر ولایت حرکت کنند.

کسی که می‌گوید رهبرم ولایت فقیه است، باید پشت سر ولی حرکت کند. در حال حاضر که نه جبهه است و نه جنگ، وظیفه ما این است که جوانان امروزی را با انقلاب آشنا کنیم. دشمن از طریق ماهواره جوانان را گمراه می‌کند. ما باید با زبانمان، جوانان را با اهداف انقلاب آشنا کنیم و با کارهایمان، صدایمان را به گوش آنها برسانیم.

وظیفه ما این است که الان تیر خلاصی را بزنیم. باید بگوییم انقلابی بودن چیست و کم‌کم جوانان را جذب اسلام کنیم.
فعالیت و کار فرهنگی برای جوانان هزینه دارد و ما نباید از کنار آن بی‌توجه بگذریم. گاهی دلم برای جوانان می‌سوزد؛ آنها به‌خاطر دلشان در مساجد کار و فعالیت می‌کنند، اما بزرگان مسجد و هیئت‌امنا به آنها بی‌مهری می‌کنند و درنتیجه این گروه از مسجد دور می‌شوند.

آنها زمان انقلاب نبوده‌اند و نمی‌دانند برای حفظ آن چقدر تلاش کرده‌ایم و اکنون وظیفه آنهاست که از آن محافظت کنند.

 

خاطرات ساکن محله بهشتی که در دوران انقلاب «جان فدا» نام گرفت

 

جذب جوانان هزینه دارد

در کارگاه مشغول کار بودم. یک روز جلیل پسر کوچکم آمد و گفت می‌خواهم جوانان محل که سر چهارراه می‌ایستند و وقتشان را به بطالت می‌گذرانند، جمع کنم و برایشان برنامه دارم و برای این کار ۲۰ میلیون تومان می‌خواهم. علتش را پرسیدم. او پاسخ داد می‌خواهد گیم‌نت بزند. من که آشنایی زیادی با آن نداشتم، از جلیل خواستم من را به یک مغازه مشابه ببرد تا بدانم می‌خواهد در چه راهی هزینه کند.

وقتی دیدم، ابتدا ناراحت شدم و گفتم: «ما این‌قدر زحمت کشیدیم که تو این کار را انجام بدهی؟ اگر این کار به نتیجه مطلوب نرسد، بی‌شک در رسیدن به هدفمان ضرر کرده‌ایم»، اما او برنامه‌اش را برایم توضیح داد و من پذیرفتم. مغازه را باز کرد و بچه‌های محل کوچک و بزرگ به آنجا می‌آمدند و بازی می‌کردند و جلیل در این مدت توانست ارتباط خوبی با آنها برقرار کند. پس از یک‌ماه کم‌کم اعلام کرد که بازی در این گیم‌نت شرایط خاص خودش را دارد و برگه‌هایی را به دیوار زد.

در این مکان «غیبت ممنوع»، «شرط‌بندی ممنوع»، «هرکس نماز اول وقت در مسجد حضور داشته باشد، جایزه‌اش دو ساعت بازی رایگان است» و... او مسابقه مقاله‌خوانی می‌گذاشت و هرکس هدف مقاله را می‌نوشت، یک دوچرخه جایزه می‌گرفت و تشویق‌های مشابه آن و کم‌کم با این کار‌ها نتیجه مطلوبی را که می‌خواست، به دست آورد و جوانان محل جذب مسجد شدند و پس از مدتی جلیل به اتفاق دوستش آقای نورایی کانون بشرا را راه‌اندازی کرد.

 

آشنایی جوانان محله با علایم شیطان‌پرستی

بیشتر بازی‌های رایانه‌ای، غربی است و بحث شیطان‌پرستی و سبک زندگی را مطرح می‌کند. مدتی در کافی‌نت فقط بازی‌های ایرانی را ارائه می‌دادیم، اما جوانان جذب نمی‌شدند، به همین دلیل بیشتر بازی‌ها را آوردیم، اما حالا در کنار آن در مراسم مختلف برای جوانان کلاس‌های آموزشی با محوریت آشنایی با علایم شیطان‌پرستی و آشنایی با سبک زندگی اسلامی برگزار می‌کنیم. وقتی جوانان در این دوره‌ها شرکت می‌کنند، مطالب کلاس را با بازی‌هایی که انجام می‌دهند، مقایسه می‌کنند و می‌توانیم بگوییم بیشتر آنها با علایم و ویژگی‌های این بازی‌ها آشنا شده اند و اکنون بیشتر جذب کانون مسجد و فعالیت‌های فرهنگی می‌شوند.

خانواده؛ مهم‌ترین مکان برای تربیت

من چهار پسر دارم. همان‌طور که پدرم من را تربیت کرد، من نیز پسرانم را مانند خودم تربیت کرده‌ام. از نگاه من ریشه مهم است و تربیت والدین در اولویت قرار دارد. تاثیر والدین از هر چیزی برای فرزندان مهم‌تر است و اگر خشت اول را درست بگذاریم، در آینده مشکلی نخواهیم داشت. رابطه صمیمی والدین با فرزندان در این مسیر کمک بزرگی به تربیت فرزندان می‌کند.

ما به‌دنبال جذب جوانان محله هستیم و در این راه، به پشتیبانی فیزیکی و عملی بزرگان محله و هیئت‌امنای مسجد و خانواده‌هایشان نیاز داریم و با کمک آنها می‌توانیم به نتیجه مطلوب برسیم.

 

* این گزارش در شهرآرا شماره ۱۳۱ شهرآرا محله منطقه ۸ مورخ ۷ بهمن ماه ۱۳۹۳ منتشر شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44