خیابان شهیدمطهری ۲۱ در محله عبادی بین قدیمیها به کوچه عباسآباد معروف است. هاشم آلابراهیم که ششدهه از زندگیاش میگذرد، یکی از ساکنان قدیمی این خیابان است. او میگوید: در گذشته، همسایهای به نام «عباسآبی» داشتیم؛ نمیدانم اسم عباسآباد را از نام فامیل او گرفته بودند یا نه.
قدمزدن در این کوچه و نگاهکردن به تابلوهای معابر که مزین به نام شهداست، او را به دوران جوانی میبرد که با تکتکشان دوست بود و خاطرات خوشی از آنها دارد. میگوید: خانه پدریام در کوچه روضهخوان ۳ دیواربهدیوار خانه خالهام بود. خانه قدیمی خودمان هنوز پابرجاست، اما بهجای خانه خالهام، مسجد امامهادی (ع) بنا شده است. وقتی هفتهشتساله بودم با بچههای کوچه در اینجا بازی میکردیم.
آقا خزل، نفتفروش محله، هرروز با گاری نفتش در خیابان میگشت و داد میزد: «نفتی، نفتیه، نفت!». اهل محل بیرون میآمدند و نفت میگرفتند. ما خوشحال بودیم که دیگر نیازی نیست در صف نفت بایستیم.
بیبیصغرا و خاطراتش را اهل محل بهیاد میآورند. سحرهای ماه رمضان، یک قوطی حلبی به گردنش میانداخت و چوبی به دست میگرفت و روی آن مینواخت و میگفت: «ببخشید؛ سحر است!». تمام کوچهها را دور میزد. ما از پنجره نگاهش میکردیم و میگفتیم «بیبی جان سلام!»
مسجد حضرت ابوالفضلی یکی از مساجد قدیمی محله است. در دوران جنگ تحمیلی، رزمندگان از آنجا به جبهه اعزام میشدند. سال۱۳۶۱ یک روز بههمراه دوستانم دور هم جمع بودیم. میخواستم خشاب اسلحه را بگذارم که یک تیر شلیک شد و به بالکن مسجد خورد.
نانوایی حاجیعرب هم خاطرات خودش را دارد. روزهای جمعه، من و برادرانم برای اینکه چه کسی در صف نانوایی بایستد، با هم چانه میزدیم تا بتوانیم فیلم سینمایی عصر جمعه را ببینیم. حالا دلتنگ آن روزها هستم.
هنوز هم حدفاصل خیابان شهید مطهری ۲۱ و ۲۳ برای من یادآور خاطره تلخی است. یک روز بیرون بودم و خبردار شدم پدرم در بیمارستان بستری شده است. آنقدر از شنیدن این موضوع ناراحت شدم که وقتی میخواستم از خیابان رد شوم، موتوری زیر پایم زد و تصادف کردم و پایم شکست.
* این گزارش شنبه ۵ آبانماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۷ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.