
مادران و همسران شهدا در طول هشت سال دفاع مقدس حماسههای جاویدی آفریدند که قلم، توانایی نوشتن آن حماسه آفرینیها را ندارد، تاریخ همیشه از آن یاد خواهد کرد.
آنان با صبر و استقامت خود دشواریها را تحمل کردند و به جرئت میتوان گفت اگر ایثار، شهامت، شجاعت، صبر و استقامت این شیرزنان ایران زمین نبود، خدا میدانست چه بر سر نهال نو پای انقلاب میآمد.
این دلاور زنان بودند که فرزندان و همسران خود را برای خطمقدم جبهه آماده میکردند تا برای دفاع از ولایت سینه سپر کنند.
به سراغ چند تن از مادران شهدا در محله آزادشهر مشهد رفتیم که سخنان آنها نه تنها گویای زندگی خودشان بعد از شهادت پسرانشان است، بلکه زوایایی از زندگی سایر مادران شهدا را نیز روشن میکند.
محمد قناعتی بیشتر از ۱۶ سال نداشت که بهعنوان فرزند بزرگ خانواده مشهدی راهی جبهه شد و بعد از هشتماه حضور در میدان نبرد سال ۶۱ در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید.
فاطمه اعلامیقوچانی در آن روزها فقط سه دهه از زندگیاش را پشت سر گذاشته بود و بر فرزند نوجوانش که چند ماهی از سبز شدن پشت لبش نمیگذشت افتخار میکرد، اما همه آن سالها برای فاطمه که محمد تمام وجودش بود، مثل نسیم کوتاه بهاری خیلی زود گذشته است.
فاطمه میگوید: خدا نعمت بزرگی همچون محمد را به من بخشید و خودش هم خیلی زود گرفت، من پاره تنم را در راه خدا دادم چه راهی از این بهتر.
این مادر شهید ادامه میدهد: روزی که به جبهه اعزام میشد از او خواستم مراقب خودش باشد که در جوابم گفت: مادر مرا بده در راه خدا و من هم در همین راه از فرزندم گذشتم و خدا میخواست که مرگ پرافتخاری داشته باشد؛ چراکه اگر غیر از این بود، محمد سه سال اول عمرش که هر روز مریض بود، جان میداد.
مادر، هنوز هم از یاد فرزندی که آرزو داشت لباس دامادی بر تنشکند، دل نمیکند و روز و شبش را با صحبتکردن با محمد میگذراند.
فاطمه روزهای سختی را در نبود فرزند شهیدش سپری کرده است، روزهایی که سختترینش را بازگشت اسیران و نبود محمد در فهرست آنها میداند و تعریف میکند: وقتی خبری از بازگشت مجدد محمد در آخرینبار حضورش در جبهه نشد، خیلیها که من را در حال انتظار او میدیدند از شنیدن صدایش در رادیو، جزو اسیران ارتش عراق خبر میدادند.
خبری که سالها منتظر بودم با بازگشت اسیران صحت داشته باشد، اما او هیچوقت زنگ درخانه را نزد و بعد از چند سال مفقودالاثر بودن بالاخره پلاکش را برایم آوردند.
این مادر شهید با وجود اینکه زمانه خیلی چیزها را درباره محمد از یادش برده، اما هنوز هم درخواست آخر او را خوب به یاد دارد، خواستهای که با وجود شهید شدن باز هم از سوی فاطمه برآورده میشود و آن هم درستکردن «سمنو» است.
او تعریف میکند: لحظه آخر خداحافظیاش از من خواست سمنو بپزم و منتظرش بمانم تا برگردد و من هم بعد از چند هفته در یک ظرف بزرگ سمنو درستکردم، سمنوهایی که چند ماه ماند تا کپک زدند، اما محمد نیامد، از همینرو به درخواست خودش سمنو میپزم و سرمزارش میبرم تا بگویم: «محمد! مادر هنوز هم به یاد توست...»
مادر میگوید: «پسرم سرافرازم کردی، تو رزمنده بودی و همیشه در خاطرم شجاعترینی.»
فاطمه نظرپور، مادر شهید سیدامیر حیدری است که اسفند سال ۶۰ فرزندش را به جبهه فرستاد و ۲۱ خرداد ۶۱ هم دستوپای جدا شده او را در اثر انفجار مین تحویل گرفت.
او با گذشت چند دهه از جنگ هنوز هم خودش را یک مادر معمولی نمیداند، چراکه فرزندش مرگ پرافتخاری داشته با وجود این دلتنگ پسری است که در ۱۸ سالگی به خدا داده است.
فاطمه که گاه و بیگاه نام فرزند شهیدش را در خانه بلند صدا میزند، روزهای اول نبود او خوب یادش است و اینگونه صحبتش را آغاز میکند: روزهای اول نبودش برایم خیلی سخت میگذشت، نه اینکه تنها برای من اینگونه باشد، بلکه برای هر مادری که داغ فرزند را دیده دشوار است. سختیای که مرا مجبور میکرد، ساعتها در دلم با او صحبت و زنده بودنش را تداعی کنم.
او ادامه میدهد: برای بسیاری از مردم شاید در نگاه اول راحت و آسوده باشد، از دست دادن فرزند در جنگ، آن هم درحالیکه یگانه فرزندت باشد و برایش آرزوها داشته باشی، دردآور است. مثل من که دیدن پسرم در لباس دامادی بر دلم ماند، اما خدا خودش صبر داد تا بتوانم نبود نعمتش را در زندگی تحمل کنم.
فاطمه که هر لحظه از زندگیاش پر است از یاد و خاطرات شهید امیر حیدری، هر روز سر هر نمازی شکرگزار فرزندش میشود که با انتخاب این راه، او را سربلند کرد و با افتخار میگوید: «من مادر یک جنگجو هستم که خونش میهن را نجات داد.»
نصرتالسادات احمدیمیبدی از جمله همان هزاران مادر شهیدی است که سالها در انتظار فرزند چشم به در دوخته بود، اما انتظارش جز چند تکه استخوان به همراه یک پلاک از غلامرضا نتیجه دیگری نداشت.
او مادر شهید غلامرضاحریمی است که در شرف ۲۰ سالگی عازم جبهه شد و سال ۶۳ هم در عملیات بدر برای همیشه آسمانی شد، اما مادرش ۱۰ سال در انتظار دیدن او نشست.
نصرتالسادات، غلامرضا را بهترین فرزندش میداند و میگوید: غلامرضا برای من چیز دیگری بود، فرزندی بود که مادر را درک کرده بود، هیچوقت یادم نمیرود روزهایی که در بازگشت از جبههای که جز تانک و اسلحه چیز دیگری نداشت، برایم هدیه میگرفت. از چادر نماز گرفته تا لباس و میگفت: «مادر لبخندت به تمام دنیا میارزد.»
دلتنگی نصرتالسادات، یک روز و دو روز نیست و آنطور که میگوید: این روزها که دیگر تنها شده بیشتر از هر زمانی جای خالی غلامرضا تنها پسرش را حس میکند و یاد و عکسش که ۲۴ ساعت روبهرویش است، چیزی از دلتنگیاش را رفع نمیکند.
خودش بیان میکند: برخی اوقات به حدی دلتنگ غلامرضا میشوم که در تنهایی خودم قورمهسبزی، غذای مورد علاقهاش را میپزم و میهمانش میکنم تا سر سفرهام بنشیند. از این گذشته در دورههای قرآن خانگی که دارم، غذاهای مورد علاقه او را میپزم.
وقتی در پایان گفتگویمان جویای صبرش در زندگیِ بدون غلامرضا که وابستگی زیادی هم به او داشته میشوم، گفتههایم را پیمیگیرد و با تاکید میگوید: «صبر مادر شهیدبر داغ فرزند، صبری خدایی است.»
هیچوقت یادم نمیرود روزهایی که در بازگشت از جبهه برایم هدیه میگرفت. از چادر نماز گرفته تا لباس
کمتر نشانهای از محل خدمت فرزندش در جبهه دارد و فقط ذهنش، او را در گفتن سن و سال شهادت حمید شیرازی، فرزند چهارمش که در ۲۰ سالگی شهید شده یاری میرساند.
سلطان عباسزاده ۱۶ سال از زندگیش را در بیخبری از حمید سپری میکند تا اینکه پلاکی از فرزند آشوب دلش را آرام میسازد.
هنوز هم در انتظار فرزندش است، اما نه در این دنیا؛ بلکه در آخرت و اینطور میگوید: حتی یک لحظه هم از یادش غافل نمیشوم، آخر او باعث سربلندی من شد و از اینکه فرزندم در راه اسلام شهید شد نه تنها ناراحت نیستم، بلکه به واسطه صبری که خدا داده خوشحال هم هستم و همیشه به او میگویم، پسرم من مادرت هستم، اما شفاعت در آخرت را از تو میخواهم.
سلطان خانم، که دلتنگ یکبار دیگر دیدن و لمس صورت فرزند شهیدش است از آرزوهایی که برای حمید داشته، اینطور میگوید: مثل هر مادر دیگری آرزو داشتم، حمید را داماد کنم و فرزندانش را ببینم، اما خدا خواست او آسمانی شود و بعد از شهادتش هم که دل توی دلم نبود.
شبی دخترم در خواب دیده بود که در باغ بزرگی با کتوشلوار دامادی در حال قدم زدن است از همین وقت بود که خیلی آرام شدم و همان لباسش را که برای دامادی کنار گذاشته بودم، دادم به یکی از نیازمندان که در شب عروسیاش تن کرد.
* این گزارش پنج شنبه، ۲۸ اسفند ۹۳ در شماره ۹۴ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.