کتابفروشی «فرهاد» که سالها محسن توپریز آن را اداره میکند از آن دست دکانهایی است که بیشتر قدیمیهای محله فکوری و آبوبرق آن را میشناسند. کتابفروشیای که سابق بر این اسمش «نسترن» بوده، اما بعد از کلی ماجرا اسم آن به فرهاد تغییر میکند. توپریز علاوه بر اینکه کتاب میفروشد یکی از قدیمیترین مغازههای منطقه است که به اهالی، کتاب هم امانت میدهد. خودش از همان دوران نوجوانی عاشق کتاب خواندن بوده و هست و همین عشق و علاقه سبب شده تا کتابفروشی را به عنوان شغل آیندهاش انتخاب کند. شغلی که این روزها برای او هیچ درآمدی ندارد و با شیوع بیماری بیشتر از هر زمان دیگر کار و کاسبیاش کساد است. این کتابفروش قدیمی که چهرهاش گویای یک عمر تجربه فرهنگی است، یک نگرانی دارد و آنهم اینکه سرانه مطالعه از هر زمان دیگر پایین آمده، او نگران فرهنگ کودکان است و از کم شدن کتابخوانان ابراز ناراحتی میکند.
برای مصاحبه با قدیمیترین کتابفروش منطقهمان به فکوری ۲۰ و به طور دقیقتر روبهروی پارک لاله میروم. قرار ما با توپریز مصادف شده است با تعطیلیهای ناشی از بیماری. در این مدت مغازه او هم به دلیل بیماری کرونا تعطیل بوده و همان ابتدایی که برای مصاحبه وارد میشویم سر درددل کردنش باز میشود و از اینکه کتابفروشیها در حالت ورشکستگی هستند صحبت میکند. به او حق میدهیم که این همه ناراحت باشد و گله کند. در خلال مصاحبه توپریز پاسخگوی مشتریانش هم هست. در ادامه او از ۴۰ سال کتابفروشی برایمان میگوید.
اولینباری که برای هماهنگی با توپریز تماس گرفتم فامیلش برایم جالب بود. به همین دلیل روزی که برای مصاحبه رفتم، اولین پرسشم درباره فامیلش بود. توپریز با لبخندی پاسخم را داد و گفت: «آن زمان که شناسنامه میگرفتند فامیلها براساس شغل، پیشینه خانوادگی یا روستایی که در آن به دنیا آمده بودند انتخاب میشد. از اجدادم که برای گرفتن شناسنامه رفته بودند میپرسند به چهکاری اشتغال داری؟ پدربزرگ پدرم میگوید آهنگرم و توپهای جنگی ارتش را میریزم (قالب میگیرم). آن فرد هم فامیل ما را میگذارد توپریز.»
اینطور میشود که فامیل توپریز برای آنها انتخاب میشود، فامیلی که به واقع خاص است و شاید کمتر به گوشمان خورده باشد. با اینکه بسیاری از افراد فامیلشان را به دلیل تلفظ نادرست یا خاص بودن تغییر میدهند، اما توپریز از فامیلی که دارد احساس رضایت دارد و به هیچ وجه به فکر تغییر فامیلش نیست.
محسن توپریز سال ۱۳۴۰ در محله چهنو خیابان تهران که یکی از محلههای قدیمی مشهد است به دنیا آمده است. پدرش کارمند حسابداری یکی از ادارههای دولتی بوده و یک برادر بزرگتر از خودش دارد که عاشق مطالعهکردن است و این علاقه به کتابخوانی را محسن از برادرش یاد گرفته است. او در اینباره برایمان تعریف کرد: «برادرم عاشق کتاب خواندن است و در آن زمان او کتابها را به امانت میگرفت و به من هم توصیه میکرد که چه کتابی را بخوانم.» این دو برادر علاقه فراوانی به کتابهای تاریخی نوشته «ذبیحا... منصوری» دارند و بیشتر کتابهای او را خواندهاند.
در آنزمان که محسن نوجوان بوده چند کتابفروشی معروف در شهرمان بیشتر وجود نداشته است از جمله کتابفروشی باستان و کتابفروشی آقای رحمانی نامی که نزدیک میدان شهدا قرار داشته است. توپریز میگوید: «توسط برادرم با این دو کتابفروشی آشنا شدم. آن سالها ما تمام نوشتافزار و کتابهای کمکآموزشی را که نیاز داشتیم از این دو کتابفروشی تهیه میکردیم. علاوه بر این، آنها کتاب هم کرایه میدادند. زیرا در آن دوران مانند امروز کتابخانهها آنقدر زیاد نبود و رفت و آمد به کتابخانهها برای همه امکانپذیر نبود.» او ادامه داد: «برادرم شوق خواندن کتابهای تاریخی را داشت به همین دلیل به من هم توصیه میکرد که برای کرایه کتاب از کتابهای تاریخی منصوری شروع کنم.»
با خواندن کتابهای تاریخی شور و علاقه خاصی برای ادامه دادن مطالعه در او ایجاد میشود. اولین کتابهایی که او خوانده کتابهای الکساندر دوما و داستانهای نظم و نثر شاهنامه بوده است. ناگفته نماند که او چهاربار سرزمین جاوید ذبیحا... منصوری را خوانده است.
محسن برای اینکه بتواند کتابهای مورد علاقهاش را کرایه کند، بخش بیشتری از پول توجیبیاش را به خرید کتاب اختصاص میداده است. او در اینباره بیان کرد: «کتاب، تمام عشق دوران نوجوانی و جوانیام بود ۱۰ شاهی پول توجیبی میگرفتم بیشترش را برای کرایه کتاب کنار میگذاشتم.» در سالهای بعد همین علاقه و خوگرفتن به مطالعه شغل آیندهاش را رقم میزند.
کتاب، تمام عشق دوران نوجوانی و جوانیام بود ۱۰ شاهی پول توجیبی میگرفتم بیشترش را برای کرایه کتاب کنار میگذاشتم
محسن در عالم نوجوانی علاوهبر اینکه کتابخوان بسیار حرفهای بوده به جمعآوری تمبر و سکه هم علاقهمند بوده است. میگوید: «در آن دوران بیشتر ارتباط مردم از طریق نامهنگاری و پست بود. به همین دلیل بچهها از همان کودکی هم با تمبر و نامهنگاری آشنا میشدند و میدانستند که برای نامه نوشتن و ارسالش باید تمبر به پشت پاکت بچسبانند. من هم از این قاعده جدا نبودم و اولین آشناییام با تمبر به همان دوران نامهنگاری برمیگردد. آن زمان ۷ سال بیشتر نداشتم اداره پست در خیابان ارگ نزدیک خانهمان بود و تمبرهای جدید را پشت شیشه میگذاشتند.»
او برای اینکه جدیدترین تمبر را داشته باشد هر از گاهی به اداره پست سر میزده تا جدیدترین تمبر را ببیند. اولین تمبری که در مجموعه او وجود دارد به تاریخ سال ۱۳۴۰ برمیگردد که قیمتش ۵ دینار است. او از سال ۱۳۷۹ به دلایلی که بازگوکردنش برای او جذابیتی ندارد تمبر جمع نکرده است.
توپریز خاطرههای خوبی از کرایهکردن کتاب داشت و در این باره میگوید: «آن زمان پولی برای خرید کتاب نداشتم و یکی از دلایل اصلی کرایه کتابم همین بود. به همین دلیل همانطور که اشاره کردم از طریق برادرم با کتابفروشی باستانی و رحمانی آشنا شدم. حاج آقا رحمانی پیرمرد باخدایی بود، اما چندان با ما بچهها ارتباط نمیگرفت. شناسنامه میگرفت و کتاب به امانت میداد، کتاب را هم باید تمیز و سالم به او تحویل میدادیم. اما باستانی خدابیامرز ارتباط صمیمیتری با ما داشت. حتی بعدها که کتابفروشی باز کردم او کمکم کرد تا در اتحادیه عضو بشوم و کتاب به من داد تا در مغازهام به امانت بگذارم. حتی نوشتافزاری را که در مغازه میفروختم در سالهای اول کارم از او میگرفتم.»
آن زمانها که توپریز درس میخوانده کتابفروشی باستان یکی از معروفترین کتابفروشیهای آن دوران بوده و علاوه بر توزیع کتابهای درسی، کمک درسی و نوشتافزار، امانت کتاب هم داشته است. با آنکه سالهاست صاحب اصلی کتابفروشی فوت کرده، اما این مغازه دایر است.
توپریز به همراه خانوادهاش از دهه ۶۰ به محله فکوری نقل مکان کرده و ساکن این محله شدهاند. او در این باره میگوید: «از اواخر سالهای ۵۹ به محله فکوری ۱۷ آمدیم. من ۹ سالم بود؛ آن زمان فکوری بیابان بود و ساکنان آن بسیار کم بودند. آن زمان مردم تازه در محله آبوبرق ساکن میشدند. اسم خیابان هم در بین مردم به اسم خانهها که در آن زمان ۶۰۰ متری، ۸۰۰ متری و هزار و ۲۰۰ متری بود نامیده میشد. به عنوان مثال فلکه هشتصد، خیابان ۸۰۰ که خانه ما هم در این خیابان قرار داشت، اما از همان قدیم اسم کوچهها همین لاله و نسترن بود و در گذر زمان اهالی هنوز این کوچهها را با همان نام میشناسند.»
محسن توپریز بعد از اتمام تحصیلش شغلش را انتخاب میکند. او در این باره هم توضیح داد: «همان طور که گفتم عشق و علاقه به کتاب باعث شد که کتابفروشی باز کنم. در کنارش هم نوشتافزار گذاشتم. هر دو سه روز یکبار به مغازههای باستانی و رحمانی میرفتم و از آنها جنس امانت میگرفتم. میفروختم و باز دوباره کالا میخریدم. در همین آمدورفتها باستانی گفت کتاب هم ببر و امانت بده. دیدم فکر خوبی است. کتابها را از او امانت میگرفتم و به دست مردم میرساندم.»
این سرآغازی میشود از سال ۶۳ تاکنون برای کار امانت کتاب توپریز. او امانت کتاب را از شبی ۱۰۰ تومان شروع کرده و تا به امروز ادامه داده است: «۳۰ هزار تومان ابتدا بابت حق عضویت میگیرم. بابت کرایه هر ۱۰ روز ۱۰ درصد قیمت کتاب را میگیرم.»
بعد از سال ۶۵ تصمیم میگیرد که مستقل شود و همین سبب میشود که برای گرفتن کتاب دیگر پیش باستانی معروف نرود و خودش برای تهیه کتاب اقدام کند. او توضیح داد: «سال ۶۳ که شروع کردم ۵۰ تا ۶۰ هزار تومان سرمایه اولیهام بود. همانطور که گفتم درصدی از سود را به باستانی میدادم و بقیه را لوازم و کتاب میگرفتم. سال ۶۵ بود که با انتشاراتیها آشنا شدم و خودم به تنهایی برای گرفتن کتاب به آنها مراجعه میکردم. آن زمانها جوانها اهل کار بودند و از کار خسته نمیشدند. از آن زمان تا حالا بیشتر روزها از ساعت ۸ صبح تا یک و بعدازظهرها از ساعت ۵ تا ۹ شب در تمام سال کار میکنم و فقط یک روز در سال تعطیل هستم آن هم روز عاشوراست.»
من در تمام سال کار میکنم و فقط یک روز در سال تعطیل هستم آن هم روز عاشوراست
اسم مغازه توپریز هم مانند فامیلش حکایتی دارد. او درباره اسم مغازهاش میگوید: «سال ۶۳ که مغازهام را باز کردم اسمش را نسترن گذاشتم، اما اماکن بعد از مدتی به اسم مغازه گیر داد. آنها مرا خواستند و گفتند چرا اسم مغازهات را اسم یک دختر انتخاب کردهای؟ به آنها گفتم هیچ دختری به این اسم در زندگی من نیست. اصلا دختری در زندگیام نیست. تمام آن دخترهایی که به آنها کتاب امانت دادهام ازدواج کردهاند و حالا بچههایشان از من خرید میکنند. در آخر هم تعهد دادم و آمدم بیرون.».
اما دلیل این نامگذاری آنقدر پیچیده نبود: «آن زمان اسم کوچهمان نسترن بود و، چون مغازهام سرکوچه خانهمان بود اسم کوچه را گذاشتم روی مغازهام.» او سالها بعد که ازدواج میکند و صاحب پسر میشود اسم پسرش فرهاد را روی مغازهاش میگذارد و این گونه نسترن به فرهاد تغییر پیدا میکند.
از توپریز پرسیدم که چند جلد کتاب در مغازه و منزل دارید؟ او با دست به قفسههای پشت سرمان و انتهای مغازهاش اشاره کرد و گفت: «حدود ۱۰ هزار جلد کتاب دارم. حتی پشت این قفسهها هم قفسه کتاب است. البته همه کتابها را اینجا نمیگذارم. برخی مشتریها کتابها به دستشان میچسبد. (دزدی کتاب زیاد است) به همین دلیل کتابهایی را که ارزششان بیشتر است در خانه نگهداری میکنم. بیشتر کتابهایی را که جنبه تاریخی داشته باشد در منزل دارم. حدود ۱۰۰ جلد کتاب را در منزل نگهداری میکنم.» او گاهی اوقات از خرج روزانهاش میزند تا برای خرید کتابهای جدید برای مغازهاش پول لازم را داشته باشد.
توپریز بعد از سالها فعالیت در کتابفروشی درباره کتابهای مورد علاقه مردم میگوید: «مردم علاقهای به کتابهای روانشناسی نشان نمیدهند و چندان برای امانت گرفتنش تمایلی ندارند. حتی برای خریدش هم همین موضوع صادق است. اما در مقابل کتابهای رمان و کتابهای تاریخی ایرانی بیشترین طرفدار را دارد. بیشتر دختران و بانوان به کتابهای داستان و رمانهای عاشقانه علاقه دارند. برخی از آنها میآیند و میگویند دلمان از همسرانمان گرفته یا فردی میگوید با همسرم مشکل دارم کتابی میخواهم که از ابتدا تا انتهایش اشک بریزم.»
بیشتر افرادی که از او کتاب به امامت میبردند دختران نوجوان، جوان و بانوان هستند. کمتر مردی هست که عضو کتابخانه او باشد و کتاب به امانت بگیرد
او همچنین بیان میکند: بیشتر افرادی که از او کتاب به امامت میبردند دختران نوجوان، جوان و بانوان هستند. کمتر مردی هست که عضو کتابخانه او باشد و کتاب به امانت بگیرد. آمار دفترش نشان میدهد که بیش از ۸۰۰ نفر برای امانت گرفتن کتاب عضو مجموعه او بوده که ۵۰۰ نفرشان فعال هستند و هر دو سه روز یکبار برای به امانت بردن کتاب جدید میآیند.
توپریز از اوضاع فروش کتاب در این روزها حسابی شاکی بودو با لحنی گلایهآمیز گفت: «در گذشته دانشآموزان به هوای خرید کتابهای کمکدرسی به اینجا میآمدند و دست کم بوی کتاب به مشامشان میخورد یا هنگام خرید چشمشان به دو عنوان کتاب میخورد. اما مدتی است که آموزش و پرورش طرحی را تصویب کرده که پخش کتابهای کمکآموزشی را از کتابفروشیها بگیرد و خودش متصدی توزیع شود. به نظرم بزرگترین لطمه این طرح را کتابفروشیها میبینند. اول اینکه ما بخشی از درآمدمان بابت فروش همین کتابهاست که اگر این حذف شود به واقع معیشتمان با مشکل روبهرو میشود. دوم اینکه قشر دانشآموز دیگر برای خرید کتابهای کمکآموزشی نمیآید و با کتابهایی که اینجا داریم آشنا نمیشود.»
او به نقل از تعاونی صنف کتابفروشها بیان کرد که بیش از نیمی از کتابفروشیها ورشکسته شدهاند و بقیهشان هم برای اینکه روزگارشان را بگذرانند در کنار فروش کتاب، نوشتافزار هم آوردهاند که از این طریق بتوانند خرج و دخلشان را با هم برابر کنند.
به گفته خود توپریز از همان ابتدا که مغازهاش را در سال ۶۳ در فکوری ۱۷ باز کرده و کتاب امانت به دست مردم داده فقط یک هدف داشته و آن هم «علاقهمند کردن» مردم به مطالعه بوده است. او در این باره توضیح میدهد: «۳۴ سال است که کارم امانت دادن کتاب به مردم این محله است. در ابتدای کارم به این دلیل کتاب امانت میدادم که کتابخانهای در خیابان فکوری نبود و برای مردم سخت بود مسیر طولانی را طی کنند تا به نزدیکترین کتابخانه بروند و اینکار من باری از دوش آنها برمیداشت. اما اینکه چرا حالا هم کتاب به امانت میدهم، فقط یک دلیل دارد آن هم اینکه میدانم مردم در حال حاضر قدرت خرید کتاب را ندارند. از سویی دلم میخواهد مردم را علاقهمند به کتاب خواندن کنم.»
او برای اینکه علاقهمندان به کتاب را بیکتاب نگذارد، حتی جمعهها که زمانی برای استراحت و در کنار خانواده بودن است به مغازهاش میآید تا به دست علاقهمندان کتاب بدهد.
او در لابهلای صحبتهایش از اینکه مردم این روزها کمتر علاقهای برای خواندن دارند اظهار ناراحتی کرد و گفت: «تعداد کتابخوانها روز به روز کمتر میشود. مردم پول به کتاب که خوراک روحشان است نمیدهند، اما در مقابل چندین برابر به یک پیتزا پول میدهند. باور کنید که از سود خودم میگذرم و سود کمی در مقابل کرایه کتاب میگیرم تا آنها رغبتی برای آمدن و کرایهکردن کتاب داشته باشند.»
او بارها برای اینکه چنین شغلی را انتخاب کرده از سوی اطرافیان ملامت شده است: «اطرافیان به شوخی میگویند اگر سوپرمارکت باز کرده بودی درآمد بیشتری از این شغل داشتی.»
چشمم به کتابهایی افتاد که از امانت برگشته و روی پیشخوان مغازهاش ماندهاند تا جابهجا شوند و به قفسههای مربوطه منتقل شوند. کتاب را که نگاه کردم یاد داستان «تصمیم کبری» افتادم، کتاب به همان درب و داغانی است که کبری زیر باران پیدا کرد و آن تصمیم مهم را در زندگیاش گرفت. با خنده از توپریز پرسیدم این کتابها از جنگ برگشتهاند؟ او کتاب را برداشت و نگاهی به آن انداخت و گفت: «شاید باورتان نشود بیش از ۲ هزار جلد کتابم را یا برنگرداندهاند یا به این شکل درب و داغان آوردهاند. جلدش و حتی گاهی برخی صفحهها را میکنند. حتی با این بیمهریها و کملطفیهایی که در حق کتابها میکنند باز هم راضی هستم و حرفی نمیزنم که مشتری ناراحت شود. میگویم بگذار حتی با این روش هم خواندن و مطالعه کردن را ادامه بدهند.»
برخی امانتگیرندههای محترم لطف کردهاند و خلاصه کتاب را همان اول کتاب نوشتهاند تا دیگران به زحمت نیفتند! برخی هم گویا از کتاب امانت جایی بهتر برای نوشتن شماره تلفن و آدرسشان پیدا نکردهاند. در یک لحظه با خودم فکر کردم آیا کسی که این کتاب را به امانت گرفته معنای امانت گرفتن را میداند؟
در لابهلای صحبتهایمان بانویی که از مشتریان قدیمی او بود برای برگرداندن کتابها و امانت کتابهای جدید مراجعه کرد. توپریز چند جلد کتاب را به او توصیه کرد. آن بانو هم بدون پرس و جو کتابها را داخل نایلونی که به همراه داشت قرار داد و از در مغازه خارج شد. بعد رفتن مشتری پرسیدم مگر رمان هم میخوانید؟ مگر نه اینکه علاقه خاصی به مطالعه کتابهای تاریخی دارید؟
او توضیح داد: «برای اینکه بتوانم در انتخاب کتاب به مشتریانم کمک کنم همه کتابهایی را که در مغازه دارم یکبار مطالعه میکنم. بسیاری مواقع افرادی که برای کرایه کتاب میآیند دچار سردرگمی هستند که چه کتابی را انتخاب کنند، با چند سؤال کوتاه متوجه میشوم که چه کتابی برایشان بهتر است. برخی از مشتریانم سالهاست که کتاب امانت میگیرند و این سبب شده تا اشراف داشته باشم که چه کتابی را به آنها ارائه کنم. با آنکه کتابخانه مرکزی در نزدیکی کتابفروشیام است و روی کارم تأثیر گذاشته، اما هنوز هم مشتریهای خودم را دارم. به نظرم علت این است که کتابخانه مرکزی در بعد رمان ضعیف است و بانوان و دختران به این کتابها بیشتر علاقه دارند از اینرو برای امانت به اینجا میآیند.»
توپریز گوشیهای همراه را یکی دیگر از عوامل کسادی بازارش دانست و گفت: «این روزها همه تلفن هوشمند دارند. خودتان بهتر میدانید که این گوشیها همه نوع امکانات بهروز را دارند. از طرفی آنقدر سایت و کانال کتاب هست که پیدیاف کتابها را میگذارند یا کتابها را بهطور صوتی ارائه میدهند که دیگر مردم رغبتی برای کرایه کتاب ندارند.»
شاید این صحبت توپریز درست باشد، اما در مدت قرنطینه حتی تا به امروز که همه کتابخانهها تعطیل هستند این کتابخانههای دیجیتال راهی بودند برای اینکه دوستداران کتاب و مطالعه به منابعی که میخواهند دسترسی داشته باشند. اما به هر روی هیچ چیز به اندازه در دست گرفتن یک کتاب و بو کردن صفحههای کاغذی آن آدم را سر ذوق نمیآورد.