عبدالمجید عصاریرودی معلم بازنشسته ادبیات فارسی است. عشق به ادبیات و ادبای قدیمی در تاروپود زندگیاش تنیده شده. سالها از کلاسهای درس شهرستان خواف تا جمعهای ادبی در مشهد، چراغی از دانش و ادب را فروزان نگه داشته است. او که دغدغهمندانه طریقه نوشتن را به شاگردانش آموخته است، درکنار تدریس، آثار بزرگان ادب فارسی را هم بازنویسی کرده است تا راهنمایی برای دانشآموزان و علاقهمندان فراهم کردهباشد. اما این همه داستان نیست.
پنجسال پیش، عبدالمجید عصاری قلم داستاننویسی را هم در دست میگیرد و داستانهایش را در کانالی شخصی به اشتراک میگذارد. این فضا پلی میشود برای ارتباط او با مخاطبانش، همچنین جرقهای برای انجام کارهای خیر. دریافت یک پیام از همسر یک زندانی همشهریاش باعث میشود که پا به این وادی بگذارد. از قلم خوبش استفاده میکند و با روایت کردن داستان زندگی زندانی، کمک مالی جمع میکند.
شروع سال تحصیلی بهانه خوبی است تا از کلاسهای درس مدارس بگذریم و سر کلاس معلمی بنشینیم که میتوان چند جلد کتاب از خاطرات سالهای تدریسش بیرون کشید.
عبدالمجید عصاری رودی، متولد۱۳۴۹ در شهرستان خواف، یکی از معلمانی است که عشق به ادبیات را از دوران نوجوانی با خود به همراه داشته است. استعداد نویسندگی او را یکی از دبیران دوره راهنمایی کشف میکند؛ همین جرقه علاقهاش به ادبیات را شعلهور میکند و باعث میشود برای تحصیل، رشته زبان و ادبیات فارسی را انتخاب کند. عصاری درنهایت وارد دانشگاه پردیس ثامنالائمه (ع) فرهنگیان مشهد میشود.
او که در سال۱۳۶۹ پا به دانشگاه میگذارد، تعریف میکند: شب عقدکنانم با شب اعلام نتایج کنکور همزمان شد؛ شبی که آغاز یک زندگی جدید و مسیر تحصیلی تازه برای من بود.
عصاری از همان سالهای تحصیل، تدریس را هم شروع میکند و بهدلیل انتشار مقالات مختلف، عنوان دانشجومعلم برتر کشور را ازسوی اداره کل آموزشوپرورش استان به دست میآورد.
سالهای ابتدایی معلمی عبدالمجید عصاری در روستاهای اطراف خواف سپری میشود. او در آن زمان، بهقول خودش، معلمی سختگیر بوده و هنوز تجربه کافی نداشته است. اما این سختگیریها بهمرور جای خود را به درک عمیقتری از دانشآموزان میدهد؛ «در ابتدا فکر میکردم همه دانشآموزها باید عاشق ادبیات شوند و بهترین انشا بنویسند، اما بعدا فهمیدم که همه استعداد و علاقه یکسان ندارند. اگر حتی دو نفر در کلاس من به نوشتن علاقهمند شوند و من بتوانم استعداد همین دو نفر را شکوفا کنم، بهترین کار را انجام دادهام.»
این تغییر نگاه باعث میشود کمکم دانشآموزان عاشق کلاسهای او شوند. عصاری خودش نیز همراه بچهها در کلاس انشا مینویسد و با استفاده از روشهای ساده و سرگرمکننده، دانشآموزان را به نوشتن تشویق میکند. کلاسهای او دیگر خشک و رسمی نبودهاند، بلکه جایی است که دانشآموزان با خیال راحت مینویسند و رشد میکنند.
یکی از خاطرات خاص او از دوران تدریس، مربوطبه دانشآموزی در روستای بقسانی است. او میگوید: یکی از بچههای پایه متوسطه اولم نمره امتحانش از یک و دو بالا نمیآمد. چندماه بعد، نمرههایش به ۱۷ و ۱۸ رسید. دلیلش رفاقت و ارتباطی بود که با او و دیگر بچهها برقرار کردم.
عصاری معتقد است که ارتباط عمیق با دانشآموزان میتواند سرنوشت تحصیلی آنها را تغییر دهد.
عبدالمجید عصاری خاطراتی هم دارد که بیشتر به مخاطره شبیهاند تا خاطره. او میگوید: یک شب را با درد سنگکلیه سر کردم و به صبح رساندم. نمیخواستم به شهر بیایم و به درمانگاه بروم، چون بچهها از درس عقب مانده بودند و باید سر کلاس حاضر میشدم. صبح که درد شدیدتر شد، مجبور شدم به درمانگاه بروم. امید داشتم زود برگردم، اما سرم به من وصل کردند و گفتند باید چند ساعت آنجا بمانم. من هم یواشکی سرم را جدا کردم و خودم را به مدرسه رساندم. سرم را به دیوار کنار میزم میخ کردم و کلاس را شروع کردم. جلسه بعد بیشتر بچهها خودجوش درباره همین مسئله انشا نوشته بودند.
عبدالمجید عصاریرودی سالهای پایانی تدریس خود را در مشهد و مدارس ناحیه۵ میگذراند. پیش از آن، رفتوآمدهای زیادی به مشهد داشته و کارشناسیارشد خود را در رشته آموزش زبان فارسی به غیرفارسیزبانان از دانشگاه فردوسی دریافت کرده است. او مدتی هم دبیر دانشجویان عربزبان در این دانشگاه بوده است. حالا پساز سالها تدریس و تلاش، عصاری بازنشسته شده و ساکن خیابان مصلی مشهد است، اما بازنشستگی برای او پایان نیست.
ارتباط عمیق با دانشآموزان میتواند سرنوشت تحصیلی آنها را تغییر دهد
او همچنان در انجمنهای ادبی استان حضور فعال دارد و روزهایش را بین دوستان ادیب و اهلقلم سپری میکند، درحالیکه عشق به ادبیات، مانند گذشته، در دل او زنده و جاری است.
پنج سال پیش، عبدالمجید عصاری تصمیم میگیرد داستاننویسی را آغاز کند. او در انجمنها و کلاسهای داستاننویسی شرکت میکند و اکنون کانال تلگرامیاش با نام «داستانک»، پانصدعضو دارد. آخرین داستان او روایتی پنجقسمتی از زندگی زن کولبر کُردی به نام «آمینه» است.
عصاری میگوید که هرگز به منطقهای که داستان در آن روایت میشود نرفته، اما دو هفته را صرف تحقیق درباره زندگی کولبرها و شرایط آن منطقه کرده است. او بهقدری با شخصیتهای داستانش ارتباط برقرار میکند که درنهایت نمیتواند یکی از شخصیتها را، طبق برنامهاش، بکشد. عصاری دراینباره میگوید: از ابتدا تصمیم گرفته بودم یکی از شخصیتها در پایان کشته شود، اما روزهای آخر بارها در خلوت خود اشک ریختم و نتوانستم داستان را با مرگ او به پایان برسانم.
این داستان یکی از آثار پربازدید کانال اوست که در کانالهای دیگر نیز بازنشر شده است.
اما فعالیتهای عصاری فقط به داستاننویسی محدود نمیشود. او ازطریق قلم خود، کارهای خیر هم انجام داده است. دو سال پیش، یکی از همشهریانش از خواف به او پیام میدهد و درباره پسرش که دوازدهسال پیش به اتهام مشارکت در قتل به زندان افتاده است، صحبت میکند.
عصاری به خواف میرود، مدارک دادگاه را بررسی میکند و با مجوز دادستان، داستان زندگی این پسر را به نگارش درمیآورد و در کانالش منتشر میکند. در عرض چندروز، مبلغ دیه موردنیاز جمعآوری و زندانی آزاد میشود.
او دراینباره میگوید: در زندان وکیلآباد بود. روز آزادی خودم رفتم دنبالش. دیدم که چطور با تعجب به خیابان و خانهها نگاه میکرد؛ همهچیز برایش تغییر کرده و تازه بود.
عصاری چندبار دیگر نیز ازطریق کانال تلگرامی خود کارهای خیر دیگری انجام میدهد؛ ازجمله آزادی دو زندانی دیگر، جمعآوری هزینه درمان پسری که سرطان داشته و فراهمکردن جهیزیه برای چند نوعروس. این فعالیتها زمان و انرژی زیادی از او میگیرند؛ «پس از این ماجراها، تلفنم دائم زنگ میخورد. از سراسر کشور تماس میگرفتند تا مشکلاتشان را برطرف کنم. اما این مسئولیت و فشار روانی سنگینی داشت. درنهایت خطم را عوض کردم و این فصل زندگیام را بستم.»
او اکنون دوران بازنشستگی را با مطالعه و نوشتن داستان سپری میکند و درکنار خانوادهاش زندگی آرامی دارد. عصاری در پایان تأکید میکند که نام همسرش، مریم باختررودی، را ذکر کنیم؛ زیرا او همیشه حامی و همراهش بوده و همیشه اولین خواننده داستانهایش است.
عبدالمجید عصاریرودی سالهاست که در حوزه تألیف فعالیت میکند. اولینبار با یکی از دوستانش که دبیر ریاضی بود، در نگارش یک کتاب کمکدرسی همکاری کرد. او در نقش ویراستار این پروژه حضور داشت و پس از انتشار کتاب، زمانی که نام خود را بهعنوان ویراستار در صفحه دوم مشاهده کرد، اشتیاق و انگیزه بیشتری برای تألیف پیدا کرد. اکنون یازدهکتاب منتشر کرده که مؤلف ششجلد آنها خود اوست. او بهطور مختصر و کوتاه، هریک از این کتابها را معرفی میکند.
تصمیم گرفته بودم یکی از شخصیتها در پایان کشته شود، اما روزهای آخر نتوانستم داستان را با مرگ او به پایان برسانم
کتاب اول
یکصدوبیست حکایت از روضه خلد مجد خوافی
سال ۱۳۸۷
انتشارات مروج
خوانش کتابهای مجد خوافی برای بچهها سخت بود، اما وقتی روایتهایش را با زبان خودمانی سر کلاس برای بچهها تعریف میکردم، استقبال میکردند. این شد که به فکر بازنویسی حکایتها به زبان ساده افتادم. ۳ هزار جلد نسخه از این کتاب در عرض دو ماه تمام شد.
کتاب دوم
نگاهی به زندگی سراینده شاهنامه فردوسی طوسی
سال ۱۳۸۸
انتشارات شاملو
استاد فردوسی، نظامالدین خوافی، همشهری ما بودند. همین موضوع انگیزه من شد برای چاپ این کتاب. این کتاب را هم به زبان ساده برای دانشآموزها نوشتم. پس از چاپ، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان چندنسخه از من خریداری و در کتابخانههای استان توزیع کرد.
کتاب سوم
گلچین دیوان شیخ احمد جام
سال ۱۳۸۸
انتشارات شاملو
ارادت زیادی به این شاعر داشتم و همیشه دلم میخواست کتابی مرتبط با او تألیف کنم. بالاخره گلچین دیوان او را در ۹۶صفحه در قطع جیبی سال۸۸ به چاپ رساندم. هزار نسخه از این کتاب به چاپ رسید.
کتاب چهارم
هفتادرنگ از هفتاورنگ
سال ۱۳۸۹
انتشارات شاملو
ازطریق دوستانی که در پاکستان داشتم به چند نسخه خطی از دیوان او دسترسی پیدا کردم. هفتاد حکایت برگزیده از کتاب هفت اورنگ عبدالرحمن جامی را به نثر روان بازنویسی کردم. دانشآموزانم
به شدت از آن استقبال کردند.
کتاب پنجم
رجال و تاریخ خواف در مجمل فصیحی (فصیح خوافی)
سال ۱۳۸۹
انتشارات شاملو
علاقه زیادی به مطالعه کتب تاریخی خواف داشتم و دلم میخواست زادگاهم را بیشتر بشناسم و بشناسانم. این کتاب مربوط به تاریخچه و رجال نامور شهرستان خواف است. شرح مختصری از فصیح خوافی هم در ابتدای کتاب آمده است.
کتاب ششم
سال ۱۳۹۵
تجربههای سبز (کمکدرسی فارسی پایه نهم)
با همکاری جمعی از دبیران ادبیات فارسی برای رفع ایرادات دانشآموزان و پیشرفت آنها این کتاب را به چاپ رساندیم. معنی اشعار و عبارات دشوار و معرفی شخصیتها و آثار ادبی در این کتاب آمده است.
* این گزارش دوشنبه ۲ مهرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۹۳ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.