شیرینی نگاه کردن به مردم از دریچه کوچک
شیرین شجاعی| سرش را میان انبوهی از مجلات و روزنامهها کرده و به دنبال تیتری است که اول خط زندگیاش قرار دهد. نمیداند میان این همه تیترهای رنگی و جذاب کدام را برای خود درنظر بگیرد تا در اولین نگاه آنقدر جذبت کند که مشتری پروپا قرص دکه کوچکش شوی. اینبار شهرآرامحله مهمان دکه کوچکی شده که یک جهان را در خود جای داده است. شاید باور نکنید، اما اگر سری به خیابان راهنمایی بزنید، حتما با دیدن تجمع آدمهای مختلف در مقابل کیوسک کوچک روزنامه، حرف ما را تایید خواهید کرد. سراغ ردپای خاطرات دکه را که از هممحلهایهایش بگیرید میرسید به علی ظاهربخش، دکهدار جوان محله راهنمایی.
سری به چهارراه سلمان و هشتضلعی کوچکی زدیم که حالا سال هاییاست همسایه راهنمایینشینان است؛ رفتیم تا دقایقی را مهمان این دکه کوچک باشیم. علی آقا را حالا دیگر همه محله میشناسند؛ کمتر از یک سال است که همسایه محله ما و همراه این دکه شده، اما خوب توانسته خودش را در دل همسایههایش جا دهد؛ سن و سالش خیلی نیست، فقط ۲۵بهار را سپری کرده، اما لابهلای خبرها و مجلهها درس بزرگی را آموخته است.
خاطراتش را جستوجو میکند تا ببردمان به آغازین روزهای دکهداریاش، میگوید: ۱۶سالی میشود که پدر دست از حرفه انگشترسازی کشیده و راهی دکهداری شده است. من هم که عشقی به جز فوتبال و کشتی نداشتم کم و بیش همراهش شدم تا در کارها کمک دستش باشم. آن زمانها مدرسه حرف اول را میزد و در کنارش هم آ نقدر سرمان به توپ چهلتکه نوجوانی گرم بود که دیگر یادمان میرفت چهطور عمرمان تخته گاز میرود و ما هنوز قدمی برای مفید بودنش برنداشتهایم.
شیطنتهای کودکی
علی آقا میگوید: دکه یک ششضلعی کوچک بود که بین تقاطع سلمان فارسی و چهارراه سناباد قرار داشت؛ با عمر خودمان بزرگ شد و به هشتضلعی رسید. او ادامه میدهد: برنامه عریض کردن خیابان موجب شد تا دکه چندباری اسبابکشی داشته باشد و بالاخره در جایگاه فعلی خود یعنی چهارراه سلمان قرار گیرد.
دکهدار محله ما ادامه میدهد: شاید دوبار شکسته شدن دستم در فوتبال و یک بار پیچ خوردن پا در کشتی بهانهای شد تا قید ورزش را بزنم و راهی دکه زندگی شوم. خودش خاطراتش را اینگونه برایمان تعریف میکند: تا دیپلم را بگیرم در کنار همه شیطنتهایم پای ثابت تابستانهای دکه پدر بودم؛ بعد از آن هم سربازی و طبق زندگی همیشگی ایرانیان ازدواج! حالا چند ماهی میشود که به لطف ازدواج مستقل از پدر کار میکنم.
خاطرات کودکیاش پر است از کیهانبچهها و گلآقا؛ مجلاتی که شاید بهترین دلیل برای ماندگاری در صفحات هزاران مجلهای بود که هر روز به دستش میرسید: بهترین لحظات زندگیام ساعتهای خلوت دکه است، یک فنجان چای، مجله و سرمایی که از دریچه کوچک دکه گهگاهی باد سرد پاییزی را به درون هدایت میکند؛ باید تجربهاش کنید.
راضینگه داشتن مشتری
هنر دکهدار است که بتواند سلیقه مشتریاش را بشناسد
او که حالا سکاندار یکی از پربارترین دکه شهر است، میگوید: تقریبا تمام مجلاتی که وارد مشهد میشود در اینجا هست، از مجلات سرگرمی و انواع جدول بگیرید تا مجلات تخصصی که تیراژ کمتری دارد و فقط به برخی از نقاط مشهد ارسال میشود. قیمت مجلات متفاوت است از ۵۰۰تومان تا ۱۵۰هزار تومان و این نشان از سلایق مختلف مردم دارد؛ وجود این همه مجله در دکهام را مدیون مشتریهای خوب و همهفنحریف محلهام میدانم که در هر کار و رشتهای تخصص دارند.
او که تقریبا با همه مجلات آشنایی دارد، میگوید: یک دکهدار خوب کسی است که آنقدر اطلاعات درباره مجلات مختلف داشته باشد که بتواند مشتریاش را راضی نگه دارد؛ شاید صدها مجله در ماه به این دکه آورده شود، اما این هنر دکهدار است که بتواند سلیقه مشتریاش را بشناسد.
علیآقا ادامه میدهد: تقریبا همه مشتریها میدانند که چه مجلهای میخواهند و با اطلاعات به اینجا میآیند، اما نظر و سلیقه ما هم در خرید آنها بیتأثیر نیست.
علیآقای محله ما ادامه میدهد: تیترها در فروش مجلات و جذب مخاطبان تاثیر زیادی دارد، شاید شیرینترین خاطرات ما مربوط به روزهای پر شور و نشاط شهر باشد، روزهای پر تبوتاب جام جهانی۹۸، اشتیاق مردم در انتخابات یا المپیک۲۰۱۲؛ در این وقتها شاید در کمتر از یک روز ۳۰۰ یا ۴۰۰ روزنامه فروخته شود که این هیجان و لذت کار را افزایش میدهد.
شیرینی نگاه کردن به مردم
شیرینی نگاه کردن به مردم از دریچهای کوچک لذت خاصی دارد؛ آن هم دریچهای پر از خوردنیهای جور واجور؛ از انواع شکلات بگیرید تا کیک و آبمیوههایی که سوغات شیرین همه دکههاست! اما او دلش پر است و میگوید: تلخترین قسمت دکه کوچکم، پاکتهای سیگاری است که برخلاف میلم به مشتریانم میدهم و شاید تلختر از آن این باشد که گاهی فروش این آنها از مجلات و روزنامهها هم بیشتر میشود... .
*این گزارش شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۱ در شماره ۳۰ شهرآرامحله منطقه یک منتشر شده است.
