اوایل دهه هشتاد، ۱۳ سال از حضور مهدی آهنگری در مَلارد شهریار و مدیریت او در هنرستان فنیوحرفهای علامه حلی این شهر میگذشت که بر اثر عوارض شیمیایی جامانده از عملیات خیبر و فشار زیاد، کارش به سکته قلبی و مغزی و درنهایت بستری در بیمارستان میکشد.
هفتروز فلج کامل شدن از ناحیه پاها و دستها و شاید ناامیدی از ادامه زندگی باعث میشود که او روی تخت بیمارستان استعفا دهد.
زمان زیادی نمیگذرد که به مشهد میآید و ازآنجاکه تا حدی بهبودی حاصل شده بود، برای ادامه کار که آن زمان تصمیم گرفته بود فقط تدریس کند، به اداره آموزشوپرورش مراجعه میکند، اما سوابق درجشده در پرونده کاری او که تا آن زمان فارغالتحصیلی در رشتههای طراحی صنعتی و پژوهش هنر در مقاطع کارشناسی و کارشناسیارشد و همچنین افتتاح کارگاههای صنایع چوب و فلزکاری در هنرستان فنیوحرفهای شهریار و... بود، منجر به صدور حکمی میشود که درنهایت مدیریت هنرستان کارودانش «کوشش» (واقع در بولوار پیروزی) به او واگذار شود.
اتفاقا در همان سال اول آهنگری بهعنوان مدیر نمونه ناحیه ۶ مشهد انتخاب میشود و دوباره راهی بیمارستان.
اما او با وجود اینکه چندبار سکته کرده بود، دست از کار و تلاش برنمیدارد و در سال ۹۰ مدرسه آموزش از راه دور را در بولوار صبا (از مدارس ناحیه ۲ آموزشوپرورش) راهاندازی میکند و از آنجا که از معدود مربیان آینهکاری در سازمان فنیوحرفهای کشور است، در سال ۹۱ تنها آموزشگاه آزاد فنیوحرفهای پسرانه کشور را راهاندازی میکند. جایی که هنرجویان میتوانند دیپلم معماری آینهکاری را از آنجا بگیرند.
حالا مهدی آهنگری نخستین فرد در کشورمان است که آموزش تخصصی مهارت آینهکاری را در سازمان فنیوحرفهای راهاندازی کرده است. این مدیر بازنشسته همچنین ۱۰ سال پیش از طریق اداره ارشاد برای نخستینبار هنر آینهکاری را در سه استان خراسان در هنرستان کوشش راه میاندازد.
۳۰۰ هنرجو که موفق شدند گواهی نامه فنیوحرفهای را اخذ کنند و ۱۱۰ فارغ التحصیل رشته هنر آینهکاری در بخش دولتی و هنرستان کوشش از سال ۱۳۸۳ تا کنون بخش دیگری از سوابق کاری آهنگری است.
او همچنین سابقه تدریس رشتههای هنر در همه مراکز تربیت معلم مشهد و دانشگاه آزاد را در کارنامه کاری خود دارد. این جانباز، مدیر بازنشسته و فعال فرهنگی در صدمین سال تولد امام (ره) هدیهای تهیه و به مرقد ایشان اهدا کرده است.
چون رشته تحصیلیام هنر بود، دوست داشتم رشته «هنر آینهکاری» را که تا سال ۱۳۸۳ بهعنوان یک رشته درسی در هنرستانها تدریس نمیشد، راهاندازی کنم. خودم سالها پیش با تماشای کار پیرمردهای ماهری که آینهکاری حرم امامرضا(ع) را انجام میدادند، کمی روش کار را یاد گرفته و همان آموختهها را در خانه به صورت تجربی گسترش داده بودم، اما مدیریت مدرسه و دستتنها بودن، کارم را سخت کرده بود.
تنها راه چارهای که به ذهنم رسید، آموزش آموختههایم به یکی از معلمان علاقهمند هنرستان بود. در کنار آموزش به همکارم، پیرمرد ماهری را از حرم دعوت کردم تا روزهای جمعه به من و همکارم آینهکاری آموزش دهد.
او تجربههای خوبی داشت و میتوانم بگویم با اینکه خودش آموزشی ندیده بود، واقعا در زمینه آینهکاری استاد بود. بعد از گذشت مدتی که جزئیات بیشتری فراگرفتیم، من ماهرتر شدم و یک مربی دیگر هم این هنر را فراگرفت.
اینطور شد که آموزش دانشآموزان را در مدرسه آغاز کردیم و رشته هنر آینهکاری برای نخستینبار در مشهد و حتی کشور در هنرستان کارودانش کوشش راهاندازی شد.
- شما یک لوستر به مرقد امامخمینی (ره) هدیه کردهاید؛ جرقه این کار چطور به ذهنتان رسید؟
وقتی مقام معظم رهبری صدمین سال تولد حضرت امامخمینی (ره) را سال امام (ره) نامیدند، به ذهنم رسید که من هم کار کوچکی انجام دهم و از آنجا که رشتهام هنر است، تصمیم گرفتم شیئی تزیینی بسازم.
- کار فعلی که در حرم نصب شده، ایده اصلی شما بود؟
نه، ابتدا نظرم این بود که یک لوستر صدشعله بسازم، اما چون زمان کمی داشتم، ۱۰ شعلهاش را ساختم.
- در چه مدتی لوستر را ساختید؟
حدود چهارپنج ماه صرف طراحیاش کردم و بعد هم ساخت آن را شروع کردم.
این لوستر ۷۰ کیلو وزن دارد و ده شاخه است که روی آن بخشی از وصیتنامه و شعرهای امام حک شده است
- این لوستر چه مشخصاتی دارد؟
این لوستر ۷۰ کیلو وزن دارد و ده شاخه است که روی شاخهها گنبد و گلدستههای مرقد کار شده و قسمتهایی از وصیتنامه و شعرهای امام با آب طلا روی چینی حک شده. همچنین در این لوستر چهره امام (ره) به صورت برجسته در چندجا کار شده است.
- مشکلترین مرحله ساخت لوستر کدام مرحله بود؟
حک کردن قسمتهایی از وصیتنامه و شعرهای امامخمینی (ره) با آب طلا روی چینی که البته لذت هم داشت.
- آقای آهنگری! شما در نوجوانی به جبهه رفتید؛ با چه انگیزهای این کار را انجام دادید؟
آن زمان همه دوست داشتند به جبهه بروند؛ البته خانواده و اعتقادات مذهبی هم در تصمیم من نقش داشت
- چگونه به جبهه اعزام شدید؟
تیرماه سال ۱۳۶۴ حدود دو ماه آموزش دیدم و آبان همان سال به جبهه اعزام شدم.
- از چه طریقی اعزام شدید؟
چهاربار با نیروهای بسیج و یکبار با جهاد. من جزو اولین نیروهای بسیج در نیروی دریایی بودم و داوطلبانه وارد این نهاد شدم و دوماه در میناب بندرعباس آموزشهای دریایی، شنا، قایقرانی و... را دیدم.
- از دوران آموزشهای دریایی خاطرهای دارید؟
بله، خاطرهای که هم شیرین بود و هم تلخ. یادم هست کنار دریا پر از ماهی بود که به همین دلیل همه حسابی چاق شده بودند و، چون عملیات رزمی کم داشتیم، خیلی خوش میگذشت. یکروز خواب بودیم که صدای تیراندازی آمد.
بیشتر بچهها با لباس راحتی از چادرها ریختند بیرون. همان شب به ما آمادهباش دادند و گفتند همیشه باید آماده باشیم. من از کسانی بودم که زود به حرف گوش میکردم. آن شب حتی بندهای کفشم را بستم و آماده، وارد کیسه خواب شدم، اما خیلی از بچهها گفتند: «بابا ولش کن، دیگر حمله نخواهند کرد» و همانطور خوابیدند. یادم هست یکیدو ساعت نگذشته بود که دوباره تیراندازی و حمله شد.
- شما در مدت پنجسالی که جبهه بودید، تجارب بسیاری کسب کردید؛ از موفقیتها، شکستها، اشتباهها و درایتهای فرماندهان، دشمن را جدی گرفتن و تجربههای دیگر. با توجه به موقعیت کشورمان و ارتباطی که با نسل جوان دارید، در انتقال این تجارب به بچهها چه تلاشی میکنید؟
حدود سال ۸۴ بود که با دانشآموزان بسیجی مدرسه باید به میامی میرفتیم و قلهای را فتح میکردیم. یک اردوی آموزشیرزمی بود و من فرمانده گردان بودم. دقیقا بچهها را با نقشه پیش بردم. برای بچهها نوع حرکت، چگونگی حرکت و خلاصه چیدمان را تا خود قله کشیدم.
وقتی به قله رسیدیم، همه متوجه نظم در گردانم شدند. افراد گردان من، چون خوب توجیه شده بودند، منظم حرکت کردند و هماهنگ بودند. امروز با بردن بچهها به اردوهای آموزشی میتوان اطلاعات زیادی درباره مسائل تاریخی و جغرافیای کشورمان به آنها داد و از این طریق تجارب را به آنها منتقل کرد.
- اولین عملیاتی که در آن شرکت کردید، کدام بود؟
عملیات فاو. آنجا من شیطنتی کردم و حسابی هم پیامدش را دیدم. در این عملیات، چون ما از نیروی دریایی بودیم، قایقی به ما داده بودند که من سکاندار آن بودم. یک بیسیم هم داشتیم. بیسیمها آنتن شلاقی داشت. آنتن بیسیم من کهنه و شکسته بود.
نقشه کشیدم و یواشکی آنتن بیسیم خودم را با آنتن بیسیم یکی از بچهها عوض کردم. ۴۰ رزمنده، مسافر قایق بودند که مسئولیت آنها با من بود. ۹ ساعت تمام قایقها پشت سر هم حرکت کردند و من خوشحال که یک آنتن تازه روی بیسیم خود دارم.
- چرا آنتن را عوض کردید؟
(میخندد) میخواستم یک آنتن سالم و نو داشته باشم ولی اگر میدانستم این بلا سرم میآید، اصلا این کار را نمیکردم.
- چه بلایی؟
وقتی به شرق بصره رسیدیم، جادهای بود که همه باید آنجا پیاده میشدند و ما برمیگشتیم. همانطور که رزمندهها یکییکی پیاده میشدند، من مشغول بیسیم زدن شدم تا کسب تکلیف کنم. هرچه بیسیم زدم، دیدم جوابی نمیآید.
برگشتم تا به بیسیم نگاه کنم. دیدم آنتن نیست و افتاده است. از فرماندهای که در قایق با بچهها بود، کسب تکلیف کردم. گفت بهتر است همراه ما بیایی و ازآنجاکه من نیروی رزمی نبودم، لباس مناسب و اسلحه نداشتم. یک «بادگیر» تنم بود و اصلا فکر نمیکردم در موقعیتی قرار بگیرم که حملهای در کار باشد ولی وقتی جنازه عراقیها را در جاده دیدم، باورم شد و ما رسما حمله کردیم.
وقتی به سنگرهای خالی عراقیها رسیدیم، فرمانده به من گفت یک اسلحه بردار. من هم یک اسلحه کلاشینکف نو که هنوز داخل پلاستیک بود، برداشتم و تمام خوراکیهای داخل بادگیرم را خالی و آن را پر از گلوله کردم.
تا نزدیکی صبح تیراندازی میکردیم و جلو میرفتیم. اگر آن شب نیرو زیاد داشتیم، حتما بصره را میگرفتیم. خلاصه اینکه یک شیطنت، مرا از کار اصلیام یعنی جابهجایی نیروها با قایق به رزم زمینی کشاند. یک هفته آنجا بودیم و همانجا هم مجروح شدم و وقتی شیمیایی شدم، مرا به پشت جبهه منتقل کردند.
- بعد با خودتان درگیری پیدا نکردید که چرا شیطنت کردید؟
چرا! هنوز با خودم درگیرم که چرا این کار را کردم.
(می خندد) کسانی بودند که دیدند من چطور تا آنجا رفتم و یکسره تیراندازی میکردم. فکر میکنم علاقه، انسان را حرکت میدهد. من در دایره و حوزه خود میتوانم حرکت کنم و حرکت نیاز به زحمت، برنامهریزی و صرف هزینه دارد.
* این گزارش سه شنبه، ۱۲ خرداد سال ۹۴ در شماره ۱۴۷ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.