مصطفی صفری فوتبال را از دل زمینهای خاکی قلعه ساختمان شروع میکند. از همان کودکی آرزوی پرورش تیم بچههای این محله میافتد به جانش و رهایش نمیکند. این رؤیا را تا بزرگسالی با خود دارد، اما راننده سرویس مدارس میشود. عجیب که مراوده هرروزه با بچههای بااستعداد این محدوده، دوباره رؤیای همیشگیاش را زنده میکند.
اینبار کار را شروع میکند و حالا مربی تیم نوجوانان سهراب است؛ تیمی متشکل از بازیکنان آیندهدار این منطقه. اینجا بچهها با دست خالی برای تحقق آرزوهایشان میجنگند و مصطفی صفری هم تمام تلاشش را میکند تا پشت رؤیای بچهها را بگیرد.
خودش بیشتر کار میکند تا تقریبا هیچ هزینهای از بچهها دریافت نکند. زیاد پیش میآید که روزهای تعطیل هم سر کار بماند تا هزینه زمین چمن را جور کند. حقیقت این است که مصطفی کودکیاش را در چهره این بچهها میبیند و همه این سختیها را به جان میخرد تا آنها بر محدودیتها چیره شوند و مثل او حسرت آرزوهای بربادرفته را نخورند.
پدر مصطفی صفری از کشتیگیران بنام سربیشه بیرجند بوده است و او هم به خواست پدر پا به این رشته میگذارد. خیلی زود فنونش را یاد میگیرد، اما کشتی رشته موردعلاقه او نبوده است. آقامصطفی تعریف میکند: با پدرم به زورخانهها و سالنهای کشتی مشهد میرفتم، اما علاقهای به این رشته نداشتم. فوتبال را دوست داشتم. خداخدا میکردم که زود زنگ مدرسه بخورد و بعد تیز و فرز تا خانه میدویدم تا با بچههای محله در کوچه فوتبال بازی کنم. خودم بچهها را دور هم جمع میکردم و تیمها را میچیدم. از همان ابتدا روحیه مربیگری داشتم.
البته آن زمان بچهها زمین چمن را از نزدیک هم ندیده بودند و در همان زمینهای خاکی اطراف محله پورسینا فوتبال بازی میکردند. از خار و خاشاک و سنگ و کلوخی هم که زیر پایشان میآمد، هیچ ابایی نداشتند و همه عین مصطفی عشق فوتبال بودند.
مصطفی در همان سنوسال نوجوانی کشتی را رها میکند و پی علاقهاش را میگیرد. ابتدا در پانزدهسالگی با بچههای محل تیم فوتبال پرسپولیس را تشکیل میدهد؛ تیمی متشکل از بازیکنان نوجوان بااستعداد محله پورسینا که همه عشق تیم پرسپولیس هستند. پرسپولیسیها هیجان زیادی برای بازی دارند و در بیشتر مسابقات محلی شرکت میکنند.
محل تمرینشان هم زمین آسفالتشده فنسکشیدهای است که درکنار بوستان نصرت قرار دارد. بهمرور زمان با گرفتارشدن بازیکنان تیم، این تیم از هم میپاشد. یکی سربازی میرود، یکی مشغول کار میشود و خود مصطفی هم کار امدیاف را شروع میکند و پساز مدتی مغازهای را در خیابان پورسینا باز میکند.
کمی بعد هم ازدواج و تشکیل خانواده. او حتی شغل دومی هم برای خودش دستوپا میکند تا بتواند از پس هزینههای زندگی بربیاید. شغل دوم او رانندگی سرویس مدارس پسرانه ناحیه۵ است. در همین رفتوبرگشتهاست که دیدن پسربچههای با استعداد علاقهمند به فوتبال، دوباره خاطرات فوتبالی را در وجود او زنده میکند و تصمیم جدیدی میگیرد؛ «در مسیر با بچهها صحبت میکردم. با من درددل میکردند و گاهی از آرزوهایشان میگفتند. خواسته خیلیهایشان فوتبالیستشدن بود. این بچهها را به مدیرها و معلمهای ورزش مدرسه معرفی میکردم. کمکم من را شناختند.
احسان صالحی، مربی ورزش مدارس ناحیه، مربی تیم علم و اخلاق مشهد هم بود. با او ارتباط گرفتم و از پیشینه ورزشیام گفتم. به پیشنهاد او بهعنوان سرپرست در مسابقات آموزشوپرورش کنار بچهها حاضر شدم. همین همراهیها باعث شد کنار آقای صالحی مربیگری را یاد بگیرم.»
مصطفی اینها را تعریف میکند و بعد، از تیمی میگوید که خودش همان سالها تشکیل میدهد؛ «سال۹۷ از کودکان و نوجوانان شهرک شهیدباهنر و شهیدرجایی تست گرفتم و تیمی را با نام شهیدعارفی راه انداختیم که پنجاهبازیکن در بازه سنی هفت تا شانزدهسال داشت.»
محل تمرین تیم شهیدعارفی برای مدتی، زمین چمن مجموعه ورزشی آستان قدس در حر۵۶ بود؛ «با وساطت ریشسفیدهای محلههای اطراف و مسجدیها مدیر مجموعه زمین چمن را برای چند ساعت در هفته، دراختیار تیم ما گذاشتند.».
اما این دوره کوتاه است و زود تمام میشود. پس از مدتی مدیریت مجموعه از تیم درخواست هزینه میکند؛ «بچهها توان پرداخت نداشتند و تیم شهیدعارفی از هم پاشید.»
بچههای عشق فوتبال منطقه، اما مصطفی را رها نمیکنند و از او میخواهند که یک تیم جدید تشکیل بدهد؛ «بچهها را صفر کیلومتر تحویل گرفته بودم و حالا پا به توپ شده بودند. دلم نمیآمد که رهایشان کنم. تصمیم گرفتم بیشتر کار کنم و از جیب بگذارم تا بچهها از فوتبال دور نشوند. این شد که سال۱۴۰۱ تیم سهراب را تشکیل دادم.»
نیمی از بازیکنان تیم سهراب بازیکنان تیم شهیدعارفی هستند، نیم دیگر هم تازهوارد هستند. محل تمرین هم زمین چمن نصرت است. مدیریت این مجموعه ورزشی شرایط بچهها را درک میکند و هزینه کمتری میگیرد؛ «بچهها توان پرداخت همین هزینههای اندک را هم ندارند. به همین دلیل خودم هزینهها را پرداخت میکنم. روزهای تعطیل هم مغازهام را نمیبندم. صبح زود کرکره را بالا میدهم که بیشتر کار کنم. روزهایی هم که تمرین نداشتهباشیم تا آخر شب مشغول کار میمانم.»
دلم نمیآمد که رهایشان کنم. تصمیم گرفتم بیشتر کار کنم تا بچهها از فوتبال دور نشوند
مصطفی حتی برای مربیگری یکیدو تیم محلی دیگر هم دعوت شدهاست. در آن تیمها نهتنها نیاز نیست از جیبش هزینه کند که حتی دستمزد هم خواهد گرفت، اما او قصد رفتن ندارد. دلیلش را استعداد و تلاش زیاد بچههای این منطقه میداند که در نبودش بیثمر میشود؛ اینکه چشم امید این بچهها به اوست و اینکه «در این محلات اگر پا به توپ نشوند، ممکن است سر از جای دیگری دربیاورند. بچهها در سن حساسی قرار دارند و اگر انرژی و تمرکزشان را روی فوتبال نگذارند، ممکن است در این محیط به راه خلاف کشیده شوند.»
او استعدادهای بسیاری را دیده است که هرز رفتهاند. اعتقاد دارد که با فوتبال میتوان بچهها را محافظت کرد و به آنها امید داد. مصطفی این باور را چندین بار تجربه کرده است؛ «چند تا از نوجوانان محله را در حال سیگار کشیدن در کوچهپس کوچهها دیدم. بچههایی که قبلا فوتبالیست بودند، اما ورزش را رها کردهبودند. با آنها و خانوادههایشان حرف زدم و دوباره آنها را بهسمت فوتبال و ورزش کشاندم.
حالا زودتر از بقیه سر تمرین حاضر میشوند و سیگار و خلاف را هم کنار گذاشتهاند. از آن طرف در کیف یکی از بچهها یک قمه پیدا کردم. برای یک هفته از تمرین محرومش کردم تا روی نیمکت بنشیند و بازی بچهها را تماشا کند. اینجا جای عجیبی است؛ یعنی به همان نسبت که میشود خلافکارها را با ورزش هدایت کرد، باید مراقب باشید که ورزشکارتان خلاف کار نشود.»
تیم سهراب دو سال پیش تشکیل شده است. حالا ۳۴بازیکن دارد که بیشترشان ساکن شهرک شهیدباهنر و شهیدرجایی هستند. بازه سنی آنها هم هفت تا پانزدهسال است. دل این بچهها به مربیشان خوش است.
عرفان یاوری؛ متولد ۱۳۸۹
من امدیافکار هستم و دو سال پیش شاگرد مغازه آقامصطفی شدم. او که متوجه علاقه من به فوتبال شد، گفت که میخواهد یک تیم فوتبال تشکیل بدهد و از من دعوت کرد در این تیم بازی کنم. من از کودکی عاشق این ورزش بودم و هیچوقت نتوانسته بودم حرفهای بازی کنم. کلاسهای آموزشی برای من پرهزینه بود، اما در کوچه با بچهها بازی میکردم. حالا روزهای فرد بعد از کار با ماشین آقامصطفی دنبال چند نفر دیگر هم میرویم و راهی زمین میشویم. من دروازهبان تیم هستم و پستم را دوست دارم. دلم میخواهد در آینده یکی از دروازهبانهای مشهور کشور شوم.
مهدی فهمیده؛ متولد ۱۳۹۰
از پنجسالگی فوتبال را شروع کردم و در حیاط خانه با پدرم بازی میکردم. هفتسالم که شد، پدرم دستم را گرفت و من را به زمین چمن نصرت آورد. مدتی اینجا به کلاس میآمدم، اما کرونا آمد و همه کلاسها تعطیل شد. بعد از آن دیگر پی فوتبال را نگرفتم. شهریه کلاسها هم خیلی بیشتر شدهبود.
آقامصطفی که همسایه و هممحلهای ماست، با پدرم صحبت کرد و قرار شد دوباره فوتبال را شروع کنم. حالا یک سال میشود که بازیکن تیم سهراب شدهام و یک جلسه هم غیبت نداشتهام. حتی زمانی که مصدوم شدهبودم و اجازه بازی نداشتم، اینجا روی نیمکت مینشستم و بازی بچهها را تماشا میکردم.
ارشیا سرکوهی؛ متولد ۱۳۹۰
از کودکی عاشق فوتبال بودم، اما هشتسال پیش فوتبال را به صورت حرفهای شروع کردم. مدتی را که بهدلیل کار پدرم در اصفهان بودیم، در تیم پایه سپاهان بازی میکردم. آنجا حرفهای بازی میکردیم. بهترین خاطره من هم مربوط به همان دوران میشود.
در مسابقه فینال سپاهان و گسترش فولاد بازی را دو بر یک بردیم. بازی سختی که اولش خوب پیش نمیرفت، اما دوباره به بازی برگشتیم. بعد از چندسال که به مشهد برگشتیم، من فوتبال را کنار گذاشتم. بعد هم فوت مادربزرگم باعث شد که دیگر دل و دماغ ورزش نداشتهباشم. آقامصطفی که همسایه ماست گفت تیم سهراب را تشکیل داده است و من پس از سالها به میدان برگشتهام.
امیرعلی سردار؛ متولد۱۳۸۸
از سال۹۲ فوتبال را شروع کردم. از همان سال بازی را در زمین چمن نصرت شروع کرده و در تیمهای مختلف بازی کردهام. مربیهای زیادی دیدهام، اما آقامصطفی دلسوزترین آنهاست. یک روز برای ما داستان زندگیاش را تعریف کرد. اینکه دلش میخواسته بازیکن حرفهای فوتبال شود، اما دغدغههای مالی، او را از ورزش دور کرده است.
هدف و آرزویم هم این است که یک روز به یکی از بازیکنان مطرح کشور تبدیل شوم و پدرم به من افتخار کند
دلش نمیخواهد ما هم بعدها حسرت آرزوهایمان را بخوریم. تمام تلاشش را میکند که فوتبال را ادامه بدهیم. هر روز اینجا با بچهها ورزش میکنیم و میگوییم و میخندیم و خاطرههای خوب میسازیم که بهترینش قهرمانی در مسابقات جام رمضان سال گذشته است.
امیرعلی صفری؛ متولد۱۳۹۱
پدر من مربیام بود و از کودکی با من فوتبال بازی میکرد. یک دوره فوتبال را کنار گذاشتم و فوتسال، ژیمناستیک و تکواندو را دنبال کردم. اما باز به فوتبال برگشتم. ابتدا در تیم شهیدعارفی بازی میکردم و حالا در تیم سهراب بهعنوان هافبک وسط بازی میکنم. حامی و مشوق و الگوی من در زندگی پدرم است.
موقع تمرین برخورد او با من متفاوت نیست و نسبتبه من هم همانقدر جدی و سختگیر است که با بقیه هست. همیشه دلم میخواهد بهترین بازی را انجام دهم تا او به من افتخار کند. هدف و آرزویم هم این است که یک روز به یکی از بازیکنان مطرح کشور تبدیل شوم و پدرم به من افتخار کند.
عماد شرقی؛ متولد۱۳۸۹
من هم مثل بیشتر بازیکنان این تیم، فوتبال را از زمین خاکی شروع کردهام. بعد هم عضو تیم مسجد محلهمان شدهام. به پیشنهاد دوست فوتبالیستم یک روز سر تمرینهای تیم سهراب حاضر شدم و هدفم این شد که بازیکن این تیم شوم.
آقامصطفی از من تست گرفت و قبول شدم. حالا دو ماه میشود که سر تمرینها میآیم. خیلی زود با بچهها دوست و رفیق شدم. هم ورزش میکنیم هم تفریح. در گرمای ۳۶درجه زیر آفتاب داغ در زمین بازی میکنیم و گرمای هوا برایمان مهم نیست؛ چون به فوتبال عشق داریم. همه ما بچههای پرتلاشی هستیم که دلمان میخواهد یک روز سر از تیمهای مطرح دنیا دربیاوریم.
* این گزارش دوشنبه ۱۹ شهریورماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۹۱ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.