حامد رحمانیحسینی، شهروند جوان و خوشذوق محله طرق است. او از سیزدهسالگی با یک اتفاق ساده، شعر سرودن را آغاز کرده و در سال گذشته به رتبه اول سیوچهارمین دوره مسابقات فرهنگیهنری استان دست یافته است.
رحمانی ابتدا شعر نو و قصیده و مدتی ترانه میسرود، اما اینک با غزل سرنوشت شعری خود را دنبال میکند. یکی از آرزوهای بزرگ حامد این است که روزی در طرق «شب شعر»ی راه بیندازد تا از این راه بتواند شعر را در طرق در مسیر هدایتشدهای قرار دهد.
همچنین به شاعران طرقی انگیزه دهد و از این طریق شاعران خوشقریحه مشهدی و طرقی را با یکدیگر پیوند دهد. بهعقیده او، طرق ظرفیتهای فرهنگی مطلوبی دارد و بجاست همانطورکه در مقوله ورزش رشد خوبی داشته است، در زمینه فرهنگی هم کموکاستیهایی که در آن وجود دارد، برطرف شود.
برای این کار، برگزاری کارگاههای تخصصی قافیه و عروض و کلاسهای داستاننویسی، تشکیل انجمن شعر و... میتواند تا حدودی در پیشرفت فرهنگی محله طرق موثر واقع شود.
آغاز راه شعریِ حامد رحمانیحسینی با یک اتفاق ساده درهم آمیخته بود؛ «سالی که در مدرسه مصلینژاد درس میخواندم، آقای مصلینژاد از آمریکا آمده بود به مدرسه تا علاوهبر بازدید از مکان تازهتاسیس، به دانشآموزان ممتاز، تبریک و خداقوتی بگوید.
همان روز پخش صدای ترانه بیواژهی محمد اصفهانی در مراسم، مرا در خود فروبرد. در فکر مفهوم بیواژه، راه مدرسه را به منزل رساندم و این شعر بسیار به دلم نشست. به منزل که رسیدم، روی کاغذی نوشتم: «مرا بیواژه صدا کن، با صدایی از اعماق قلبت» و بعد از آن نیز یک دوبیتی در وصف آقای مصلینژاد نوشتم.
یادم هست که آن زمان هنوز هیچ تعریفی از عروض و قافیه شعر نمیدانستم. فردای آن روز دو شعر برای آقای هاشمی، ناظم خوشذوقمان، خواندم و او گفت کاش دیروز این ابیات را در حضور آقای مصلینژاد میخواندی!
رحمانی، خاطرات سالهای گذشته اش را به یاد میآورد و میگوید: شعری چندبیتی در وصف کلاسهای موضوعی مدرسه نوشتم؛ شعری که بیشتر سبک و سیاقش شبیه شعر نو بود.
دوستانم اصلا شعرهایم را باور نمیکردند و میگفتند تو سرقت ادبی میکنی و این شعرها را خودت نمیگویی
دوستانم اصلا شعرهایم را باور نمیکردند و میگفتند تو سرقت ادبی میکنی و این شعرها را خودت نمیگویی، اما من به این حرفها اهمیتی نمیدادم و سعی میکردم با شرکت در شبهای شعر و خواندن اشعار شاعرانی مانند کاظم بهمنی، حامد عسکری و سجاد سامانی و ارتباط برقرار کردن با آنها، طبع شاعریام را تقویت کنم.
حامد پس از سرودن شعر سپید، مدتی را به مثنویسرایی گذراند و پس از آن به ترانه علاقهمند شد و برای برخی خوانندهها، ترانههایی گفت. میگوید: اتفاقا ترانههایم خوب به فروش میرفت، اما بهدلیلی این قالب را رها و پس از آن، غزل را انتخاب کردم.
غزل را جامعه امروزی بیشتر میپسندد و غزلی که برپایه مسائل روز باشد، با استقبال بیشتری روبهرو میشود؛ البته برای سرودن غزلی اینچنین باید مطالعه شاعر، زیاد و معلوماتش از اتفاقهایی که در اطرافش روی میدهد، دقیق باشد.
حامد رحمانی تعبیر خاصی از شعر دارد. به اعتقاد او، شعر مانند افیون است. گاهی پشتسر هم میتراود و گاهی شاعر ماهها نمیتواند شعری بسراید و در خمار سرودن شعر میماند. او در اینباره میگوید: شاعری حس عجیبی است.
بهباور من، شعر گفتن ارتباط زیادی با دل شاعر دارد. دل که پاک نگه داشته شود، شعرها هم صیقلیترند و بهتر به دل مینشینند. وقتی دل کمی کدر شود، انگار شعرها رخت برمیبندند و تو را در خماری میگذارند.
این جوان خوشقریحه میگوید: بهنظر من، خاک نیشابور شاعرپرور است که جوانانش اینقدر زیبا شعر میگویند. در مسابقه سال گذشته، سه چهار شرکتکننده از نیشابور بودند که برای من رقبای سرسختی محسوب میشدند. این موضوع و قوت شعری آنها باعث شده است که من امسال شعرهای قویتری را برای مسابقه آماده کنم.
او توضیح میدهد: سال گذشته برای اولینبار بود که در مسابقه شرکت میکردم و آن را خیلی جدی نمیگرفتم، اما در سال جاری، دلم میخواهد با برنامهریزی بهتری برای شرکت در مسابقه پیش بروم و شعرم تا حد کشوری و بالاتر هم مطرح شود.
رحمانی برای انتخاب رشته تحصیلیاش در دبیرستان، علومانسانی را انتخاب کرده است؛ به این دلیل که معتقد است در علومانسانی تمام مباحثی که موردنیاز ارتباط گرفتن با انسانها و کمک کردن به آنهاست، مطرح میشود.
ازآنجاییکه یکی از اهداف او این است که در آینده در جامعه و رشد و پیشرفت ابعاد انسانی آن تاثیرگذار باشد، رشته انسانی بهتر میتواند انسان و دردها و دلگیریهایش را به او بفهماند و کمک کند که اول خودش و پس از آن ابعاد وجودی انسانهای دیگر را بشناسد و تعامل مطلوبتری با آنها داشته باشد.
او میگوید: تصمیم گرفتهام حقوق را بهعنوان رشته دانشگاهیام انتخاب کنم و با توجه به علاقهام به دروس حوزوی، قصد دارم در دانشگاه رضوی به تحصیل بپردازم.
شهروند طرقی در ادامه صحبتهایش از حُسن فضای مجازی برای شاعر میگوید. او معتقد است که شاعر با ورود اشعارش به فضای مجازی، میتواند شعرش را محک بزند و ببیند که مخاطب دارد یا نه.
او میگوید: با ورود شعر به فضای مجازی و مواجهه و برخورد مردم با آن، بسیار راحت میتوان متوجه شد که مخاطبان از شاعر چه انتظاری دارند و چگونه میشود شعری سرود که مخاطبان بیشتری جذب آن شوند و تاثیر بیشتر و ماندگارتری بر آنها بگذارد.
رحمانی در ادامه صحبتهایش به روزهایی بازمیگردد که برای نخستینبار چند بیت در وصف کلاسهای مدرسه مصلینژاد گفت؛ آن روز سریالی در تلویزیون تماشا میکردم که در آن پسر نوجوانی برای معلمش شعر میخواند.
زمانی میتوان فهمید که شاعر شعر خوبی سروده است که همان عشق و تاثیر به مخاطب نیز منتقل شود
همان سریال به من انگیزه داد که شعر بسرایم و من همان روز قلم و کاغذ برداشتم و شعری در وصف کلاسهای تخصصی مدرسه که هرکدام نامی داشت، گفتم.
شاید نخستین جرقههای شعریام در همان روزها زده شد و من بیآنکه خودم متوجه باشم، در مسیر شاعری قرار گرفتم که بسیار زیباست و مکاشفات بسیاری برای اهلش دارد؛ شعری که واژگانش اگر از دل برآید، قدرت دارد که بر هر مخاطبی، تاثیری شبیه معجزه بگذارد و حالش را دگرگون کند.
او درباره قدرت شعر و تاثیر آن بر سرشت وجودی مخاطب میگوید: گاه شاعر، شعری میگوید و با آن شعر و واژهواژهاش میگرید و از آن تاثیر میگیرد، اما زمانی میتوان فهمید که شاعر شعر خوبی سروده است که همان عشق و تاثیر به مخاطب نیز منتقل شود و شعر عمیقا بر دل مخاطب بنشیند.
مثل یک ماه که در سینه شب تنها بود
همه دلخوشیام جذرومد دریا بود
کاش میشد که نفهمند چه در سر دارم
پسته از خنده بیهوده خود رسوا بود
پای تو من همه دینودلم را دادم
ارزشت بیشتر از دینودل و دنیا بود
زندگی، جاده تلخی است که در پیچوخمش
سهم من از گذرش، غصه و این غمها بود
سعی کردم که فراموش کنم دردم را
مثل یک ماه که در سینه شب تنها بود
* این گزارش سه شنبه، ۳۰ آذر ۹۵ در شماره ۲۲۱ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.