کد خبر: ۱۰۰۸
۰۱ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

ناو رفت و جان مرا با خود برد

حماسه ناو‌ها در برگ تاریخ ایران درست چهار ماه مانده به صدور قطعنامه ایران و عراق و در نخستین روز از ماه مبارک رمضان اتفاق افتاد. آمریکایی‌ها ساعت ۸ صبح ۲۹ فروردین ۶۷ حملات خود را آغاز کردند؛ حماسه‌ای که با مقاومت ناو‌های سهند و سبلان دربرابر تجاوز آمریکا رقم خورد. آمریکایی‌ها قصد حمله به سکو‌های نفتی ایران را داشتند. ناو‌های سهند و سبلان، چون کوه مقابل این حملات ایستادگی کردند و خیال خام آمریکا نقش بر آب شد. روایت پیش رو، هم کلامی با خانواده جوان‌ترین شهید ناو سهند، شهید مهناوی علی اصغر نظری امیرآبادی است.

 «دلتنگی هایمان را فقط روی آب‌های خروشان خلیج فارس آرام می‌کنیم. کنار ساحل خلیج همیشه فارس حال و هوای عجیبی دارد. گاه روی کشتی چشم به آب‌های خلیج می‌دوزیم تا روی عزیزمان را ببینیم. گاه کنار ساحل و روی ماسه‌های گرم بندرعباس دست زیر آب می‌بریم و فاتحه‌ای می‌خوانیم. خلیج فارس با خون برادرم و شهدای ناو سهند گلگون شد و سهند ماند به یادگار.»
حماسه ناو‌ها در برگ تاریخ ایران درست چهار ماه مانده به صدور قطعنامه ایران و عراق و در نخستین روز از ماه مبارک رمضان اتفاق افتاد. آمریکایی‌ها ساعت ۸ صبح ۲۹ فروردین ۶۷ حملات خود را آغاز کردند؛ حماسه‌ای که با مقاومت ناو‌های سهند و سبلان دربرابر تجاوز آمریکا رقم خورد. آمریکایی‌ها قصد حمله به سکو‌های نفتی ایران را داشتند. ناو‌های سهند و سبلان، چون کوه مقابل این حملات ایستادگی کردند و خیال خام آمریکا نقش بر آب شد.
روایت پیش رو، هم کلامی با خانواده جوان‌ترین شهید ناو سهند، شهید مهناوی علی اصغر نظری امیرآبادی است. (مهناوی در نیروی دریایی، معادل گروهبان دوم در نیروی زمینی است)
خانه شان کوچک، اما گرم و صمیمی است. بوی چای دم کشیده و روی خوش مادر و خواهر شهید گرمای دوچندانی به خانه داده است. سن و سال مامان ام البنین و فراق ۳۱ سال ندیدن فرزند کوچکش رمق از جسم او گرفته است. او بریده بریده و با مکث صحبت می‌کند؛ «دورت بگردم مادرجان خوش آمدی. زحمت کشیدی این همه راه آمدی.» همان طورکه این جملات مادرانه را می‌گوید تلاش می‌کند به رسم ادب از جا بلند شود. با اصرار ما و عذرخواهی، نشسته پذیرای ماست. می‌گوید که نزدیکش بنشینیم، درست روی همان مبلی که خودش نشسته و عکس‌های شهیدش را در آغوش گرفته است. قبل از هر صحبتی با دست‌های مهربانش دستمان را می‌گیرد و دوباره با همان جملات مادرانه اش من را خطاب قرار می‌دهد: «عزیز دلم، فدای جوانی ات دخترم، به خانه مان خوش آمدی مادرجان.»

مادرم بعداز شهادت علی اصغر هم هر جوان نوزده بیست ساله‌ای را داخل خیابان یا جایی می‌بیند، یاد علی اصغر می‌افتد و زیرلب برای آن جوان و موفقیت و خوشبختی اش دعا می‌کند


از همان کودکی عاشق نیروی دریایی بود

به خاطر حال مادر، زهرا هم حضور دارد و قرار است رسم خواهری را با روایت زندگی برادر به جا بیاورد؛ «مادرم چند روزی است که بیمار شده و کمی حال ندار است. اما وقتی شنید قرار است اینجا بیایید از یک ساعت قبل از آمدن شما روی مبل نشسته و منتظرتان بود. هرقدر اصرار کردم که حالش خوش نیست، فایده نداشت. خلاصه از چندساعت قبل چشم انتظار آمدن شماست.» خواهر شهید روایت را از ۳۴ سال قبل شروع می‌کند، درست زمانی که علی اصغر تصمیم خودش را گرفته بود که وارد جنگ شود؛ «تازه هفده ساله شده بود که تصمیم گرفت به جنگ برود. من دو برادر به نام‌های علی اکبر و علی اصغر داشتم. آن روز‌ها که علی اصغر تصمیم گرفت به جنگ برود برادر بزرگ ترم هم در جنگ بود و مادرم تنها دلخوشی اش همین برادرم بود. علی اصغر ته تغاری خانه ما بود و نه تنها مادرم، که همه ما، به او وابستگی شدیدی داشتیم. اما او تصمیم خودش را گرفته بود و پدر و مادرم هم بدون آنکه ذره‌ای مخالفت کنند او را راهی کردند. علی اصغر از همان کودکی علاقه زیادی به نیروی دریایی داشت و ۲۹ فروردین سال ۶۴ وارد پادگان نیروی دریایی حسن رود رشت شد. علی اصغر دو سال در پادگان آنجا بود تا دوره‌های مقدماتی و زبان را پشت سر بگذارد. بعد از آن برای گذراندن یک دوره تخصصی روی ناو راهی بندرعباس شد.»
«مادرجان چایتان سرد شد.» حرف‌های زهرا خانم گل انداخته است و با این جمله مادر، نگاهش را به میز پذیرایی می‌اندازد و با تکرار جمله مادر می‌گوید: «مادر من خیلی مهربان و مهمان نواز است. یادم است دوران جنگ هرکاری که می‌توانست برای جوان‌هایی که جبهه رفته بودند، انجام می‌داد. آن زمان با بسیج مردمی برای جوان‌هایی که در جبهه جنگ بودند، لباس می‌دوخت. مادرم هوای همه جوان‌ها را داشت و هرجا رزمنده جوانی مثل علی اصغر می‌دید یاد او می‌افتاد. بعداز شهادت علی اصغر هم هر جوان نوزده بیست ساله‌ای را داخل خیابان یا جایی می‌بیند، یاد علی اصغر می‌افتد و زیرلب برای آن جوان و موفقیت و خوشبختی اش دعا می‌کند. مادرم آرزو به دل دیدن دامادی علی اصغرمان ماند.»


به دریا بنگرُم روی تو بینُم

روایت لحظه به شهادت رسیدن علی اصغر را با بغضی شکسته و اشک‌هایی که به سرعت روی صورتش سُر می‌خورد، این گونه تعریف می‌کند: روایت آن روز را چند نفر از هم رزمان بازمانده از ناو غرق شده سهند برایمان تعریف کردند. بعد از آنکه آمریکا ناو ایرانی را با موشک می‌زند، سهند غرق می‌شود و تنها چند نفر زنده می‌مانند. اینکه می‌گویم زنده بودن این چند نفر کار خدا بوده به خاطر آن است که آن چند نفر با وجود زخمی بودن و شوری آب دریا که بر زخمشان نیش می‌زده، حدود ۸ ساعتی با گرفتن چند قطعه باقی مانده از سهند روی آب ماندند تا آنکه با آمدن کشتی‌های امدادی نجات پیدا کردند. دوستان علی اصغر گفتند که آن روز علی اصغر بیمار و برای درمان به بیمارستان رفته بود. قرار به حرکت ناو سهند نبود، اما آمریکا سکو‌های نفتی ایران را هدف قرار داد و یکی از ناو‌های ایرانی را با ضربات موشک و راکت غرق کرد. در این شرایط و اعلام وضعیت اضطراری، ناو سهند برای کمک به حراست و دفاع از سکو‌های نفتی ایران عازم شد. علی اصغر به دوستانش می‌گوید که حال خوبی ندارد و قبل از حرکت ناو به بیمارستان رفته بود تا با گرفتن دارو راهی دریا شوند. ناو در حال حرکت بود که علی اصغر به اسکله رسید و با تکان دادن کلاهش از ناخدا خواست کمی صبر کند و او خودش را به کشتی برساند. کشتی هنوز از ساحل جدا نشده بود و او دوید و خودش را به بقیه نیرو‌ها رساند.

قسمت بود علی‌اصغر با ناو سهند همراه و شهید شود؛ ناو در حال حرکت بود که او به اسکله رسید و با تکان دادن کلاهش از ناخدا خواست کمی صبر کند و او خودش را به کشتی برساند


شهادت با زبان روزه

دست‌ها و صدای زهراخانم از گفتن روایت لحظه شهادت می‌لرزد و اشک‌های پی در پی، امان او را برای گفتن جملاتی یکپارچه می‌گیرد. مادر شهید کم توان است و نمی‌تواند از روی مبل بلند شود تا با درآغوش گرفتن دخترش او را آرام کند. درد اینکه نمی‌تواند دخترش را در آغوش بگیرد و آرامش کند، بیش از درد پا او را بی قرار می‌کند؛ «الهی دورت بگردم، مادر جان گریه نکن. برادرت شهید شده. شهید زنده است. علی اصغرم راه امام حسین (ع) و یارانش را رفته است.»
چند ثانیه‌ای می‌گذرد تا زهرا خانم روایت شهادت را از سر می‌گیرد؛ «آن روز، روز اول ماه رمضان بود و علی اصغر و نیرو‌های ناو روزه بودند. وقتی به محل درگیری رسیدند، آمریکایی‌ها با موشک، ناو سهند را هدف قرار دادند. همراهانش می‌گفتند که ۹ موشک به ناو ایرانی سهند اصابت کرد. برادر من تخصص برق داشت. موشک اولی که با ناو سهند برخورد کرد، برادرم همراه چند نفر دیگر به قسمت پایین ناو رفتند تا تلاش کنند با وصل کردن دوباره برق، ناو را تا رسیدن نیرو‌های امدادی پایدار نگه دارند. اما کار از کار گذشت و ناو آمریکایی با ضربات پی در پی چند موشک به ناو سهند که برای دفاع از اسکله‌های نفتی ایران رفته بود، کار را تمام کرد.»
دوباره اشک‌های خواهر شهید جاری می‌شود و روایت شهادت به آخر می‌رسد؛ «با وجود همه تلاش‌ها و رشادت‌های نیروها، از ناو سهند چیزی نماند و ناو غرق شد. ناو رفت و جان ما را با خودش برد. برادرم، جان من بود. من و او، چون پشت سر هم بودیم خیلی به هم وابستگی داشتیم و با رفتن او جان من هم رفت.»
سکوت به فضای غم بار خانه شهید سایه می‌اندازد. مادر هم بغضش می‌شکند و اشک در چشم هایش حلقه می‌زند. او هم بی قرار فرزند جوانش است. اما از راهی که او رفته خرسند است و با همان بغض و صدای آرام و بریده می‌گوید: «مادر جان گریه نکن. برادرت زنده است.»
از مادر شهید و دلتنگی هایش می‌پرسیم؛ با آنکه توان چندانی برای جواب دادن ندارد، یک جمله می‌گوید: پسرم زنده است. بار‌ها خوابش را دیده ایم که خوشحال و شاد است.
با این حرف‌ها مادر شهید، عکس پسرش را در آغوش می‌گیرد و با عکس فرزندش آرام نجوا می‌کند.

این عکس را برای زمان شهادتم و روز‌های دلتنگی مادرم گرفته ام. این عکس را جایی نگه دار که اگر برنگشتم مادرم با دیدن این عکس دلتنگ نشود


وداع با شهید در خلیج فارس

زهراخانم بلند می‌شود تا چند عکس دیگر از برادرش بیاورد. یکی از عکس‌ها برای او خاطره انگیز است و با جداکردن آن عکس از قاب عکس می‌گوید: دفعه آخر که آمده بود، با خودش این قاب عکس را آورد. ما عادت داشتیم قبل آمدن علی اصغر، همه در خانه پدری جمع شویم تا با آمدن او، یک جمع شاد خانوادگی داشته باشیم. آن روز وقتی آمد، بچه‌ها دور علی اصغر را گرفتند و گفتند «دایی چه عکس قشنگی از خودت گرفتی. این عکس را بده ما.»، اما علی اصغر این عکس را با وسواسی خاص به من داد و گفت «این عکس را برای زمان شهادتم و روز‌های دلتنگی مادرم گرفته ام. این عکس را جایی نگه دار که اگر برنگشتم مادرم با دیدن این عکس دلتنگ نشود.»
برادرم به مادرم خیلی وابسته بود. مدتی از رفتن علی اصغر به پادگان گذشته بود که پدرم فوت کرد و با این شرایط، مادرم بیش از هر زمان دیگر تنها شد. از طرف دیگر برادر بزرگ ترم هم به خاطر اصابت گلوله به پا جانباز شده بود و او هم به دلیل این مشکل حال و روز خوبی نداشت. علی اصغر همه این اتفاقات را حس کرد، اما به خاطر حفظ این آب و خاک دوباره به پادگان برگشت و مادر را به من سپرد. هر بار که می‌رفت بار‌ها و بار‌ها به روی مادرم خیره می‌شد و به من می‌گفت: «جان تو و جان مامان»
آخرین بار و درست نزدیک رفتن دوباره با همان سفارش همیشگی اش دلم را لرزاند؛ «خواهرم جان تو و جان مامان.»

خودمان را سراسیمه به بندرعباس رساندیم. اما خبر درست بود. سهند غرق شده بود و آرام جان ما را با خودش برده بود


وقتی سهند از دست رفت...

خواهر شهید ادامه می‌دهد: چند وقت از رفتنش گذشته بود. شب عملیات به صورت اتفاقی تلویزیون نگاه می‌کردم که دیدم اخبار اعلام کرد ناو سهند توسط آمریکایی‌ها مورد حمله قرار گرفته است. خبر مثل یک پتک به سرم خورد و دلم می‌خواست بشنوم خبر اشتباه بوده است. دوستانش وقتی برای اعلام خبر شهادتش تماس گرفتند، چون می‌دانستند من و مادر چقدر به برادرم وابسته بودیم، ماجرا را دقیق نگفتند؛ فقط گفتند علی اصغر مجروح شده است. اما به خانواده گفته بودند او شهید شده و مادر و خواهر شهید را به بندرعباس برسانید. خودمان را سراسیمه به بندرعباس رساندیم. اما خبر درست بود. سهند غرق شده بود و آرام جان ما را با خودش برده بود. آمریکایی‌ها برادر من و بقیه پرسنل نیروی دریایی ناو سهند را شهید کرده بودند.
زهرا خانم دوباره بی تاب برادر شده است. چادری را که به سر دارد، کمی جلو می‌کشد تا لحظه‌ای کوتاه، به آرامی گریه کند. او از همان زیر چادر آرام می‌گوید: «شهادت علی اصغر کمرمان را شکست. از دست دادن جوان خیلی سخت است. برادرم در نوزده سالگی شهید شد و در آن جمع، او کوچک‌ترین شهید ناو سهند بود.»
زهرا خانم روز‌های بعد شهادت را روز‌های سختی می‌داند؛ «از مرگ پدرم زیاد نگذشته بود که برادر کوچکم شهید شد. برادر بزرگم نیز به دلیل اصابت گلوله در جنگ جانباز شده بود. علی اکبر هم چند سالی است که به جمع یاران شهیدش پیوسته است و من دیگر برادری ندارم. آن سال ها، سال‌های تنهایی ما بود. مادرم زن صبوری است و در برابر تمام اتفاقات زندگی، او ما را آرام می‌کرد، اما گاهی دلتنگی و غم از دست دادن دو پسر و همسرش او را بی تاب می‌کند. گاهی مادرم با یک جمله همه را آتش می‌زد؛ «دیگر من را ام البنین صدا نزنید. من پسری ندارم که ام البنین باشم.»


دست به آب بزن و فاتحه‌ای بخوان

به دلتنگی‌های مادر می‌رسیم. از او درباره لحظه‌هایی که سر مزار شهیدش با او حرف دل می‌زد، می‌پرسیم. زهرا خانم می‌گوید: علی اصغر ما جاویدالاثر شد و پیکر پاک او همراه با ناو به اعماق دریا رفت. هر زمان که دلمان می‌گیرد با مادر بلیت می‌گیریم و می‌رویم بندرعباس.
کنار ساحل خلیج همیشه فارس، حال و هوای عجیبی دارد. گاه روی کشتی چشم به آب‌های خلیج همیشگی فارس می‌دوزیم تا روی عزیزمان را ببینیم. گاه کنار ساحل و روی ماسه‌های گرم بندرعباس دست زیر آب می‌بریم و فاتحه‌ای می‌خوانیم. خلیج فارس با خون برادرم و شهدای ناو سهند گلگون شد و سهند ماند به یادگار.


حماسه ناو‌های ایرانی در تقابل با ناو‌های آمریکایی

۲۹ فروردین سال ۱۳۶۷ و در اولین روز از ماه مبارک رمضان، نیرو‌های دریایی آمریکا قصد تسخیر سکو‌های نفتی سلمان، ابوذر و نوروز را در خلیج فارس داشتند. برای دور کردن و راندن نیرو‌های تجاوزگر آمریکایی از این سکو‌های نفتی، که جنبه حیاتی برای ملت ایران داشت، نیروی دریایی در چند جبهه وارد عملیات شد. پس از ۸ ساعت درگیری، با رشادت‌های نیرو‌های ایران در مقابل تفنگداران و نیرو‌های دریایی آمریکا، سکو‌های سلمان و ابوذر در اختیار نیرو‌های ایرانی قرار گرفت. با این حال درگیری‌های شدید در نزدیکی یکی دیگر از سکو‌های نفتی ایران ادامه داشت.
در این درگیری‌ها که اطراف جزیره سیری اتفاق افتاد، آمریکایی‌ها به ناوچه جوشن و ناوشکن‌های سهند و سبلان نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی حمله کردند و ناوچه جوشن و ناوشکن سهند را هدف اصابت موشک‌های پیشرفته هارپون قرار دادند و آن‌ها را غرق کردند. در جریان حملات، آمریکایی‌ها ناو‌های جوشن و سهند را از فاصله‌های دور مورد حمله‌های پیاپی موشکی قرار دادند که بر اثر این موشک پرانی ها، شناور‌های سهند و جوشن غرق شدند. ناوشکن سبلان هم در این حمله خسارت بسیار دید، اما غرق نشد. در این حملات، ۶۴ نفر از اعضای نیروی دریایی ارتش به شهادت رسیدند.
سال ۶۷ را بهتر است سال تقابل دریایی ایران و آمریکا بنامیم؛ چرا که در این سال و درست چند ماه پس از این حمله، آمریکایی‌ها روز ۱۲ تیرماه ۱۳۶۷، هواپیمای مسافربری ایران را مورد هدف قرار دادند. در این حمله، ناو چندمنظوره وینسنس آمریکا در منطقه تنگه هرمز با شلیک دو موشک، هواپیمای مسافربری ایرباس جمهوری اسلامی را با ۲۹۰ مسافر و خدمه هدف اصابت قرار داد. بر اثر برخورد موشک ها، هواپیمای مسافربری ایران منفجر شد و در دریا سقوط کرد. همه سرنشینان این هواپیما، از جمله ۵۵ کودک، به شهادت رسیدند.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44