هر کدامشان چیزی را در روزهای دفاع مقدس و نبردجاگذاشته اند؛ یکی دوستش را، یکی دستش را، یکی پاهایش را و تقریبا همه شان آرامش و اعصاب شان را. آن ها دوست داشتند شهید شوند اما حالا دارند ذره ذره درد می کشند. بی شک زخم جنگ تا آخر راه زندگی با آن ها می ماند. نه فقط درد جسمی، که درد همه خاطرات تلخ و شیرین. امروز روز جانباز است. روز کسانی که دردکشیدنشان را فراموش کرده ایم. به بهانه این روز، صبر و استقامت جانبازان را در قالب چند خرده روایت پیش رویتان می گذاریم.
جیره غذایی ما یکسان بود، یعنی اگر به ما یک عدد تن ماهی با یک نان میدادند، اسیران عراقی هم همین غذا را میخوردند، از تشنگی اسیران عراقی خبری نبود، اگر بیسواد بودند، به آنها سواد میآموختند، اگر شیعه بودند به زیارت بقاع متبرکه اهل تشیع مشرف میشدند. درحقیقت فرماندهان ایرانی بیشتر سعی میکردند اسیران عراقی را از کردهشان متنبه و پشیمان کنند. بعضی از آنها به قدری نادم و پشیمان بودند که زار زار گریه میکردند و فریاد «دخیل یا خمینی» سر میدادند. این بخشی از روایت مسعود وارسته از سالهای دفاع مقدس است.