سال۱۳۸۱ یک خانواده شهید، منزل خود را وقف حسینیه کردند و مکانی کوچک شکل گرفت که بعدها مسجد شد.
ابراهیم رحمانی را شاید بتوان یکی از آخرین بازماندههای نسل سحرخوانان دانست که با رواج وسایل ارتباط جمعی فرصتی برای آموختن سحرخوانی به نسل بعد پیدا نکرده است.
معاودین جمعیتی ایرانی هستند که در یک برهه تاریخی بنا به شرایط سیاسی و اجتماعیِ روزگار خود، برای دههها و نسلها ترک وطن گفته، اما دوباره به ایران بازمیگردند.
چهل سال پیش که هیچ مسجدی در محله سیدی وجود نداشت، با رفتن یکی از اهالی، همسایهها ناراحت و نگران بودند که کجا قرآن به سر بگیرند؛ تا اینکه دو نفر از همسایهها داوطلب شدند.
هفتسال قبل قاسمی برای خیرات مادربزرگش، یکی از شبهای ماه رمضان ، سینی چای مقابل مغازهاش گذاشته بود تا آنهایی که نتوانستهاند بر سر سفره افطار خانهیشان حاضر شوند، افطار کنند.
اهالی محله چه نیازمند و چه غنی کنار یکدیگر مینشینند و افطار میکنند؛ سفرههایی که ثواب آن جمعکردنی نیست.
حتی اهالی قدیمی محله دروی که از سال ۱۳۸۰ هر چهارشنبه در جلسات آن شرکت کردهاند، نمیدانند بانی هیئت مذهبی حضرتزهرا (س) تاکسیتلفنیاش را برای این کار فروخته است.