پدر شهید

رجبعلی رفت و نامه‌اش آمد
رجبعلی بسکابادی، نوجوانی بود که با دست‌کاری شناسنامه‌اش خود را به خط مقدم و جبهه‌های دفاع مقدس رساند
شیربچه‌های خانواده شیری مشهدی
شهیدان محمدجواد و محمود شیری، دو برادر بودند که با اصرار خودشان راهی جبهه شدند و روزی که جنازه‌شان برگشت چیز زیادی از جسم آنها باقی نمانده بود، اما اسم‌شان روی همه زبان‌ها بود.
خاطرات حاج علی‌اصغر نظری از ۴ فرزند شهیدش
هر‌روز حلقه گلی می‌خرید تا شاید عزیزالله بیاید و گردنش بیندازد. آخرین قطار که می‌رسید و می‌دید خبری از او نیست، دسته گل را به گردن آخرین رزمنده‌ای که از قطار پیاده می‌شد، می‌انداخت و می‌گفت «تو هم عزیز من هستی.»
شهید علی سلیمان‌منش آچار فرانسه خانواده بود
شهید علی سلیمان‌منش خادم حرم بود که با اصرار سال ۶۱ به جبهه رفت، او ترک تحصیل کرد و کمک خرج خانواده بود، پدرش می‌گوید علی همه‌فن حریف بود! ابتدا آرماتوربندی می‌کرد و بعد از آن شیشه‌بری.
حسین دباغ، دانش‌آموز بسیجی که در عملیات مهران شهید شد
شهید حسین دباغ، دانش‌آموز بسیجی بود که آخرین بار در دهم تیرماه سال ۶۵ به جبهه رفت و در عملیات آزادسازی مهران به شهادت رسید.
شهید‌مجید ابراهیمی برای رفتن به جبهه ۳ روز روزه گرفت
شهید‌مجید ابراهیمی تمیزکار ۱۵‌ساله بود که وارد بسیج محله دانش‌آموز شد، اما از قبل انقلاب هم با اینکه سن کمی داشت نوار سخنرانی حاج‌آقای کافی را گوش می‌داد.  
۳۲ سال اقامه نماز در مسجد صاحب‌الزمان (عج)
سیدقنبرعلی میرزاخانی معروف به «حاج‌آقا طاهری» ۳۲ سال امام جماعت مسجد صاحب‌الزمان (عج) خیابان عرفانی بوده تا اینکه کسالت، اجازه رفت‌وآمد او به مسجد را از او می‌گیرد و خانه‌نشینش می‌کند.