مشاغل

حکایت صد ساله نی و نبات در کارگاه صنوبری‌ها
مسعود صنوبری می‌گوید: تا جایی که می‌دانم پدر پدربزرگم هم شغل نبات و آبنبات‌پزی داشت. از سال1300 تاکنون این شغل در خانواده ما موروثی است.نبات، آبنبات و شکرپنیر همیشه مشتریان خود را دارد و شاید جزو معدود خوراکی‌هایی باشد که از گذشته تا به امروز توانسته جایگاهش را در سبد خرید تمام نسل‌ها حفظ کند. ولی فروشندگان و تولیدکنندگان آن در گذر سال‌ها تغییر کرده‌اند .دلیل اصلی‌اش هم این است که در این‌کار، کیفیت حرف اول را می‌زند.
صدسال امانت‌داری اداره پست، تلگراف و تلفن مشهد
منوچهر اسپهبدی، مدیرکل بازنشسته وزارت پست، تلگراف و تلفن که همان‌ سال‌ها به همراه چند نفربرای گذراندن دوره‌های تخصصی به انگلستان اعزام می‌شود، از نامه‌نویس‌های قدیم می‌گوید: هر کدام از این نامه‌نویس‌ها به‌عنوان سرقفلی مکانی برای خودشان داشته‌اند که گاهی از پدر به پسر ارث می‌رسیده است. این حال و هوا تا سال 1338به چشم می‌خورد، درست زمانی که ساختمان جدید پشت ساختمان قدیمی ساخته شده و پس از تکمیل آن، بنای قدیمی به طور کامل تخریب می‌شود.
خیابان چمن باطاقه‌های پارچه معنا پیدا می‌کند
از چهارراه چمن که چند قدمی را به سمت خیابان سرخس پیش بروی، کم‌کم طاقه‌های پارچه‌ای را جلوی دکان‌ها داخل پیاده رو می‌بینی. پارچه‌هایی رنگ به رنگ از همه طرح و همه جنس. در هر مغازه‌ای هم چند تا مشتری پیدا می‌شوند که مشغول وارسی پارچه‌ها هستند. اما شلوغ‌ترین دکان درست در میانه این مسیر قرار دارد. اسم و رسم‌دارترین پارچه‌فروشی این راسته که به گفته بازاری‌ها، قدیمی‌ترین هم هست! ملیحه فرقانی و یحیی محمددوست گردانندگان این مغازه هستند. زوجی که برای سال‌ها اینجا را سر پا نگه داشته‌اند.
نامه‌رسان‌ها؛ پیک‌های غم و شادی
این ماجرا را که تعریف می‌کنم مربوط به اسفند سال 92 است. مقصد خانه‌ای پشت یک کال بود. در زدم و منتظر ماندم. پیرزنی در را باز کرد. بسته را دادم دستش. یک لحظه با بوسه پیرزن بر دستم غافل‌گیر شدم. نمی‌توانستم هیچ حرفی بزنم. کنجکاو شدم ببینم داخل بسته چیست که او را تا این اندازه شاد کرده است. پیرزن خم‌خم داخل خانه رفت و با یک سینی کهنه و قدیمی برگشت. کنارش یک شیرینی بود، احتمالا مال چند سال قبل. کهنه به نظر می‌رسید، کهنه کهنه. یک اسکناس دویست‌تومانی هم کنار شیرینی گذاشته شده بود که تا نخورده بود، نو نو.
آزمون و خطای بانوی هنرمند محله وحید جواب داد
زهره حسینی می‌گوید: سال 88 تصمیم گرفتم برای کسب مهارت بیشتر در این رشته به چند آموزشگاه و کارگاه سر بزنم. متأسفانه هرجا می‌رفتم همان مهارت‌هایی را یاد می‌دادند که پیش از این خودم بلد بودم. دوست داشتم بیش از آن بدانم. البته همین امر باعث شد اعتمادبه‌نفسم بیشتر شود، اینکه می‌توانم دانش و مهارتم را به دیگران آموزش دهم و از طرفی تصمیم بگیرم به دنبال چیزی فراتر از این‌ها باشم و با آزمون و خطا آن را پیدا کنم. خوشبختانه در نهایت موفق شدم و پس از تلاش زیاد، به هدفم برای طراحی یک مدل متفاوت رسیدم.
چند خاطره قدیمی از خشک‌شوی باسابقه محله سمزقند
حاج‌علی سمسامی تعریف می‌کند: یک‌بار بابت این امانت‌داری نزدیک بود کتک هم بخوریم. یک روز بنده‌خدایی‌ کتی برای‌ شست‌وشو‌ ‌‌آورد. موقعی‌که می‌‌خواستیم آن را داخل ماشین بیندازیم، از‌‌ یکی از‌ جیب‌ها بسته کوچک موادمخدر پیدا کردیم. من هم به رسم امانت آن بسته را ‌‌پس از ‌آماده‌شدن کار سر‌جایش قرار دادم. طرف که آمد دنبال لباسش، آرام ‌در گوشش گفتم امانتتان سرجایش است، اما او بعد از اینکه دست در جیب کرد و بسته را دید، داد و فریادی راه انداخت که این مال من نیست و شما می‌خواهید برای من پاپوش درست کنید.
دام‌پزشک محله چهاربرج به روستاییان محروم، رایگان خدمت می‌کند
سال87 که وارد دانشگاه شدم بعضی کلاس‌ها عملی بود یا به دامداری می‌رفتیم یا دام‌های کوچک را سر کلاس می‌آوردند. یک روز دامدار بی‌بضاعتی به دانشگاه مراجعه کرد و از بیماری گاوش گفت. خداحفظش کند استادمان آقای رئوفی، فرد بسیار کاربلدی بود. ما را که حدود 25دانشجو بودیم با خودش برد پیش آن دام. معاینه‌اش کرد و همانجا دو آمپول به آن تزریق کرد و بعد حدود نیم‌ساعت، گاوی که کلا زمین‌گیر شده و در معرض تلف‌شدن بود، سر پا شد و رو به بهبودی رفت. آنجا بود که هم از تشخیص و درمان استادم و هم از گریه خوشحالی دامدار منقلب شده بودم .کل سرمایه آن دامدار همین گاو بود و از طریق آن امرار معاش می‌کرد.